پختن، مادۀ خوراکی را روی آتش گذاشتن و حرارت دادن تا قابل خوردن شود، طبخ کردن، نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن ، اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن
پختن، مادۀ خوراکی را روی آتش گذاشتن و حرارت دادن تا قابل خوردن شود، طبخ کردن، نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن ، اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن
پختن اشتواء باشد یا اقتداراً. (خواه به بریان کردن و خواه در دیگ پختن). یقال: هذه خبزهٌ جیدهالطبخ. و کذا آجره. (منتهی الارب). دیگ پختن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) (زوزنی). پخت. پزاندن. (غیاث اللغات). پوختن. (زوزنی). (پخت و پز. بپختن) ، ضرب من المنصف و الجص و الاجرّ. (قطر المحیط) ، هو علم واسع علیه مدار الانواع الثلاثه و هو عباره عن انضاج الحراره الشی ٔ بشرط مؤانسه الرطوبه. و یقال لعادمه النی ٔ و قاصره الفج، و لعمل الحراره بلارطوبه شی ٔ و بالادهان قلی، و لمافات الاعتدال احتراق، وستحقق. و یحتاج الطبخ الی الطب حاجه شدیده من حیث الترکیب تألیفاً و التعدیل طبعا و المزاج احکاماً و التحضین اتقاناً. و یحتاج الیه الطبیب فی تبلیغ المزاج غایته و صیروره المختلف مؤتلفاً و الکثره وحده ثم الطبخ اما طبیعی و هو تعیین الصوره النوعیه فی الماده و الهیولی متناسبهالجوهر، و سیأتی لهذا فی العلم الالهی مزیداستقصاء او صناعی و هو ما یقصد به محاکاه الطبیعه وان لم یبلغها و اختلافه غیرمحصور و ان امکن رده الی صحهالفکر و خفهالید، و وزن الحراره کجعلها حضانه فی مؤانسه ما شأنه الصعود و وسطا فیما یراد منه التحلیل و اعلی فیما یراد منه التفریق لما ائتلف و الجمع لما اختلف کالتقطیر و العقد و قد صحح اهل الخواض ان موازین النار لاتعدو سته عشر ادناها ما عادل حرارهالجناح و ارفعها ما محق رطوبه توازن الیبوسه فی اثنا عشر دقیقه. قال فی حلول الافلاطونیات: و هذا ضابطٌ یکفی العاقل فی تقریرالوسایط ثم تختلف بحسب الزمان و المکان کماقرره فی الکتاب المذکور حیث قال: و قد الفت بین صفارالبیض و الزرنیخ الاصفر فی ثلاثه فی الصیف بانطاکیه، و سبعه فی الشتاء، فلیقس و هذا مأخوذ فی الحقیقه من افعال الطبیعه حیث اختلفت فی المعادن و النبات و اوقات الزهر و الثمر و النضج و الحصاد زماناً و مکاناً. کما سیأتی فی الفلاحه. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). - طبخ حضور و طبخ نظر، از غایت اهتمام طبخ طعام فرمودن: بر جزو و کل خوش است نظر پخته تر کنم دل گرم شوق گشت که طبخ نظر کنم. تأثیر. به گرمیهای هندستان صبورم گوارا نیست جز طبخ حضورم. راضی (آنندراج). - طبخ کردن، پختن. دیگ پختن. آشپزی. پخت و پز. سلق
پختن اِشتواء باشد یا اقتداراً. (خواه به بریان کردن و خواه در دیگ پختن). یقال: هذه ُ خبزهٌ جیدهالطبخ. و کذا آجُره. (منتهی الارب). دیگ پختن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) (زوزنی). پُخت. پزاندن. (غیاث اللغات). پوختن. (زوزنی). (پُخت و پز. بپختن) ، ضرب من المنصف و الجص و الاجرّ. (قطر المحیط) ، هو علم واسع علیه مدارُ الانواع الثلاثه و هو عباره عن انضاج الحراره الشی ٔ بشرط مؤانسه الرطوبه. و یقال لعادمه النی ٔ و قاصره الفج، و لعمل الحراره بلارطوبه شی ٔ و بالادهان قلی، و لمافات الاعتدال احتراق، وستحقق. و یحتاج الطبخ الی الطب حاجه شدیده من حیث الترکیب تألیفاً و التعدیل طبعا و المزاج احکاماً و التحضین اتقاناً. و یحتاج الیه الطبیب فی تبلیغ المزاج غایته و صیروره المختلف مؤتلفاً و الکثره وحده ثم الطبخ اما طبیعی و هو تعیین الصوره النوعیه فی الماده و الهیولی متناسبهالجوهر، و سیأتی لهذا فی العلم الالهی مزیداستقصاء او صناعی و هو ما یقصد به محاکاه الطبیعه وان لم یبلغها و اختلافه غیرمحصور و ان امکن رده الی صحهالفکر و خفهالید، و وزن الحراره کجعلها حضانه فی مؤانسه ما شأنه الصعود و وسطا فیما یراد منه التحلیل و اعلی فیما یراد منه التفریق لما ائتلف و الجمع لما اختلف کالتقطیر و العقد و قد صحح اهل الخواض ان موازین النار لاتعدو سته عشر ادناها ما عادل حرارهالجناح و ارفعها ما محق رطوبه توازن الیبوسه فی اثنا عشر دقیقه. قال فی حلول الافلاطونیات: و هذا ضابطٌ یکفی العاقل فی تقریرالوسایط ثم تختلف بحسب الزمان و المکان کماقرره فی الکتاب المذکور حیث قال: و قد الفت بین صفارالبیض و الزرنیخ الاصفر فی ثلاثه فی الصیف بانطاکیه، و سبعه فی الشتاء، فلیقس و هذا مأخوذ فی الحقیقه من افعال الطبیعه حیث اختلفت فی المعادن و النبات و اوقات الزهر و الثمر و النضج و الحصاد زماناً و مکاناً. کما سیأتی فی الفلاحه. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). - طبخ حضور و طبخ نظر، از غایت اهتمام طبخ طعام فرمودن: بر جزو و کل خوش است نظر پخته تر کنم دل گرم شوق گشت که طبخ نظر کنم. تأثیر. به گرمیهای هندستان صبورم گوارا نیست جز طبخ حضورم. راضی (آنندراج). - طبخ کردن، پختن. دیگ پختن. آشپزی. پُخت و پز. سلق
خوی، سرشت، نهاد، استعداد، توانایی، چاپ کردن، چاپ، در طب قدیم مزاج، هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب، باد، خاک و هوا طبع روان: طبع و ذوقی که آسان و بی تکلف شعر بگوید
خوی، سرشت، نهاد، استعداد، توانایی، چاپ کردن، چاپ، در طب قدیم مزاج، هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب، باد، خاک و هوا طبع روان: طبع و ذوقی که آسان و بی تکلف شعر بگوید
مربوط به طب مثلاً مراقبت های طبی، دارای کاربرد در طب مثلاً تجهیزات طبی، ساخته شده براساس اصول علمی پزشکی برای پیشگیری یا درمان بیماری و ضایعۀ جسمی مثلاً عینک طبی، کمربند طبی
مربوط به طب مثلاً مراقبت های طبی، دارای کاربرد در طب مثلاً تجهیزات طبی، ساخته شده براساس اصول علمی پزشکی برای پیشگیری یا درمان بیماری و ضایعۀ جسمی مثلاً عینک طبی، کمربند طبی
پوشش ظرف چوبی یا فلزی مسطح و گرد لبه دار یا بی لبه که در آن خوردنی و میوه یا چیز دیگر بگذارند کنایه از شرم زن، فرج زن سکو یا ظرفی برای حمل کالا توسط لیفتراک طبق زدن: کنایه از مالیدن دو زن فرج خود را به یکدیگر برای ارضای غریزۀ جنسی
پوشش ظرف چوبی یا فلزی مسطح و گرد لبه دار یا بی لبه که در آن خوردنی و میوه یا چیز دیگر بگذارند کنایه از شرم زن، فَرْج زن سکو یا ظرفی برای حمل کالا توسط لیفتراک طبق زدن: کنایه از مالیدن دو زن فرج خود را به یکدیگر برای ارضای غریزۀ جنسی
جای پختن. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). جائی که در آن طبخ کنند. ج، مطابخ. (از اقرب الموارد). آشپزخانه و جایی که در آن طعام طبخ میکنند. (ناظم الاطباء). جای دیگ پختن. (مهذب الاسماء) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (السامی فی الاسامی) (یادداشت ایضاً). آشپزخانه. باورچی خانه. دیگ پزخانه. خورشخانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از جد و جدۀمن... چیزها خواستی پنهان چنانکه در مطبخ کس خبر نداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107). از مطبخ خاصه خوردنی آوردند و پیغام در پیغام بود و نواخت و دلگرمی و اندک مایه چیزی بخورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 234). ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی هزار پخته مر او را همیشه در مطبخ. سوزنی. سرسام جهل دارند این خر جبلتان وز مطبخ مسیح نیاید جوآبشان. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 329). جز آتش خور گرت خورش نیست در مطبخ آسمان چه باشی. خاقانی (ایضاً ص 371). آفاق را از جرم خور هم قرص و هم آتش نگر هم مطبخ و هم خوان زر هم میده سالار آمده. خاقانی. آتش صبحی که در این مطبخ است نیم شراری ز تف دوزخ است. نظامی. قوت جبریل از مطبخ نبود بود از دیدار خلاق ودود. مولوی. - ابیض المطبخ، بخیل. (از اقرب الموارد). - مطبخ سفید داشتن، از طعام خالی داشتن مطبخ. (آنندراج). کنایه از بخیل بودن: زو چه توان خورد که گاهی ندید کاسه سیه دارد و مطبخ سفید. میرخسرو (از آنندراج)
جای پختن. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). جائی که در آن طبخ کنند. ج، مَطابِخ. (از اقرب الموارد). آشپزخانه و جایی که در آن طعام طبخ میکنند. (ناظم الاطباء). جای دیگ پختن. (مهذب الاسماء) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (السامی فی الاسامی) (یادداشت ایضاً). آشپزخانه. باورچی خانه. دیگ پزخانه. خورشخانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از جد و جدۀمن... چیزها خواستی پنهان چنانکه در مطبخ کس خبر نداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107). از مطبخ خاصه خوردنی آوردند و پیغام در پیغام بود و نواخت و دلگرمی و اندک مایه چیزی بخورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 234). ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی هزار پخته مر او را همیشه در مطبخ. سوزنی. سرسام جهل دارند این خر جبلتان وز مطبخ مسیح نیاید جوآبشان. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 329). جز آتش خور گرت خورش نیست در مطبخ آسمان چه باشی. خاقانی (ایضاً ص 371). آفاق را از جرم خور هم قرص و هم آتش نگر هم مطبخ و هم خوان زر هم میده سالار آمده. خاقانی. آتش صبحی که در این مطبخ است نیم شراری ز تف دوزخ است. نظامی. قوت جبریل از مطبخ نبود بود از دیدار خلاق ودود. مولوی. - ابیض المطبخ، بخیل. (از اقرب الموارد). - مطبخ سفید داشتن، از طعام خالی داشتن مطبخ. (آنندراج). کنایه از بخیل بودن: زو چه توان خورد که گاهی ندید کاسه سیه دارد و مطبخ سفید. میرخسرو (از آنندراج)
وی از قزوین است واوقات خود را بطباخی میگذراند. شخصی است درویش نهاد و نامراد. کهنه شاعر است و شعر خود را چنان دردمندانه و مؤثر میخواند که بشنونده رقت دست میدهد. بمناسبت شغلش که عاشقی نیز بر آن افزوده و مزید علت شده است، همواره گریان و پریشان است. این ابیات از اوست: نی غم ما و نه پروای دل ما یار را در میان بیهوده از ما رنجشی اغیار را نمونۀ تن فرسودۀ شهید تو بود همای عشق به دشتی که استخوان انداخت کم التفاتی ازغمزۀ تو فهمیدم تبسم تو مرا باز در گمان انداخت. یک شب انیس دیدۀ گریان من شدی بستی به روی دیدۀ من راه خواب را. فتاد پرتو روی توام بخلوت دل چه شعله ها که برآمد ازین چراغ مرا. طبخی وجود توست درین ره حجاب تو آهی ز دل برآر و بسوز این حجاب را. رجوع به تاریخ ادبیات ایران ادوارد براون ترجمه رشیدیاسمی ص 88 شود. (ترجمه مجمعالخواص ص 199)
وی از قزوین است واوقات خود را بطباخی میگذراند. شخصی است درویش نهاد و نامراد. کهنه شاعر است و شعر خود را چنان دردمندانه و مؤثر میخواند که بشنونده رقت دست میدهد. بمناسبت شغلش که عاشقی نیز بر آن افزوده و مزید علت شده است، همواره گریان و پریشان است. این ابیات از اوست: نی غم ما و نه پروای دل ما یار را در میان بیهوده از ما رنجشی اغیار را نمونۀ تن فرسودۀ شهید تو بود همای عشق به دشتی که استخوان انداخت کم التفاتی ازغمزۀ تو فهمیدم تبسم تو مرا باز در گمان انداخت. یک شب انیس دیدۀ گریان من شدی بستی به روی دیدۀ من راه خواب را. فتاد پرتو روی توام بخلوت دل چه شعله ها که برآمد ازین چراغ مرا. طبخی وجود توست درین ره حجاب تو آهی ز دل برآر و بسوز این حجاب را. رجوع به تاریخ ادبیات ایران ادوارد براون ترجمه رشیدیاسمی ص 88 شود. (ترجمه مجمعالخواص ص 199)
اول بچۀ سوسمار یا اول آن حسل است بعد آن غیداق بعد آن مطبخ بعد آن خضرم بعد از آن ضب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بچۀ سوسمار بعد از حسل. (از اقرب الموارد) ، جوان فربه آکنده گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، جوان، بچه و کودک، بچۀ جنبان. (ناظم الاطباء)
اول بچۀ سوسمار یا اول آن حسل است بعد آن غیداق بعد آن مطبخ بعد آن خضرم بعد از آن ضب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بچۀ سوسمار بعد از حسل. (از اقرب الموارد) ، جوان فربه آکنده گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، جوان، بچه و کودک، بچۀ جنبان. (ناظم الاطباء)
پزشکی درمانی سر پستان، چهار پایه باز گردانیدن، خواندن، کشیدن، فرو هشتگی سر پستان منسوب به طب مربوط به امور پزشکی پزشکی: اعمال طبی. یا صابون طبی. صابونی که در طبابت به صورت گرد در دواهای مختلف دندان پزشکی به کار می رود یا به عنون گندزدایی و ضد عفونی های جلدی استعمال شود. یا لغت طبی. فرهنگ شامل لغات و اصطلاحات مربوط به طب
پزشکی درمانی سر پستان، چهار پایه باز گردانیدن، خواندن، کشیدن، فرو هشتگی سر پستان منسوب به طب مربوط به امور پزشکی پزشکی: اعمال طبی. یا صابون طبی. صابونی که در طبابت به صورت گرد در دواهای مختلف دندان پزشکی به کار می رود یا به عنون گندزدایی و ضد عفونی های جلدی استعمال شود. یا لغت طبی. فرهنگ شامل لغات و اصطلاحات مربوط به طب