دسته ای از مردم، گروه، فوجی از لشکر طلب طلب: گروه گروه، دسته دسته، برای مثال جان پاکان طلب طلب و جوق جوق / آیدت از هر نواحی مست شوق (مولوی - ۵۵۹)
دسته ای از مردم، گروه، فوجی از لشکر طُلب طُلب: گروه گروه، دسته دسته، برای مِثال جان پاکان طُلْب طُلْب و جوق جوق / آیدت از هر نواحی مست شوق (مولوی - ۵۵۹)
جستجو، جستن، مقابل بدهی، کنایه از پولی یا چیزی که به کسی وام داده باشند بن مضارع طلبیدن پسوند متصل به واژه به معنای طلبنده مثلاً آزادی طلب، آشوب طلب، جاه طلب، داوطلب، صلح طلب در تصوف از مراحل سلوک که در آن سالک در پی یافتن حق و حقیقت است جمع واژۀ طالب، خواستار ها طلب کردن: درخواست کردن، خواستن، برای مثال طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی - ۱۸۵)، چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴)جستجو کردن، جستن
جستجو، جستن، مقابلِ بدهی، کنایه از پولی یا چیزی که به کسی وام داده باشند بن مضارعِ طلبیدن پسوند متصل به واژه به معنای طلبنده مثلاً آزادی طلب، آشوب طلب، جاه طلب، داوطلب، صلح طلب در تصوف از مراحل سلوک که در آن سالک در پی یافتن حق و حقیقت است جمعِ واژۀ طالِب، خواستار ها طلب کردن: درخواست کردن، خواستن، برای مِثال طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی - ۱۸۵)، چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴)جستجو کردن، جستن
پوشش ظرف چوبی یا فلزی مسطح و گرد لبه دار یا بی لبه که در آن خوردنی و میوه یا چیز دیگر بگذارند کنایه از شرم زن، فرج زن سکو یا ظرفی برای حمل کالا توسط لیفتراک طبق زدن: کنایه از مالیدن دو زن فرج خود را به یکدیگر برای ارضای غریزۀ جنسی
پوشش ظرف چوبی یا فلزی مسطح و گرد لبه دار یا بی لبه که در آن خوردنی و میوه یا چیز دیگر بگذارند کنایه از شرم زن، فَرْج زن سکو یا ظرفی برای حمل کالا توسط لیفتراک طبق زدن: کنایه از مالیدن دو زن فرج خود را به یکدیگر برای ارضای غریزۀ جنسی
خوی، سرشت، نهاد، استعداد، توانایی، چاپ کردن، چاپ، در طب قدیم مزاج، هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب، باد، خاک و هوا طبع روان: طبع و ذوقی که آسان و بی تکلف شعر بگوید
خوی، سرشت، نهاد، استعداد، توانایی، چاپ کردن، چاپ، در طب قدیم مزاج، هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب، باد، خاک و هوا طبع روان: طبع و ذوقی که آسان و بی تکلف شعر بگوید
خوش شدن، خوش بو شدن، خوشمزه شدن، حلال شدن، بوی خوش، آنچه بوی خوش داشته باشد مانند مشک و عنبر، بهترین از هر چیز، حلال، روا، میل و خوشی طبع به (با) طیب خاطر: با خواست خود، به میل خود، بی اکراه و اجبار به (با) طیب نفس: با خواست خود، به میل خود، بی اکراه و اجبار، به (با) طیب خاطر
خوش شدن، خوش بو شدن، خوشمزه شدن، حلال شدن، بوی خوش، آنچه بوی خوش داشته باشد مانند مشک و عنبر، بهترین از هر چیز، حلال، روا، میل و خوشی طبع به (با) طیب خاطر: با خواست خود، به میل خود، بی اکراه و اجبار به (با) طیب نفس: با خواست خود، به میل خود، بی اکراه و اجبار، به (با) طیب خاطر
وسیله، دست آویز، علت، جهت، طریق، پیوند و علاقۀ خویشی و قرابت، در علوم ادبی در علم عروض از ارکان شعر سبب ثقیل آوردن: در علوم ادبی در عروض که عبارت است از دو حرف متحرک مانند همه و رمه یا سر و دل سبب خفیف آوردن: در علوم ادبی در عروض یک حرف متحرک و یک حرف ساکن مانند سر، در، غم و دم سبب متوسط آوردن: در علوم ادبی در علم عروض یک حرف متحرک و دو حرف ساکن است مانند کار و یار
وسیله، دست آویز، علت، جهت، طریق، پیوند و علاقۀ خویشی و قرابت، در علوم ادبی در علم عروض از ارکان شعر سَبَب ثقیل آوردن: در علوم ادبی در عروض که عبارت است از دو حرف متحرک مانند همه و رمه یا سَرِ و دِلِ سَبَب خفیف آوردن: در علوم ادبی در عروض یک حرف متحرک و یک حرف ساکن مانند سر، در، غم و دم سَبَب متوسط آوردن: در علوم ادبی در علم عروض یک حرف متحرک و دو حرف ساکن است مانند کار و یار
مربوط به طب مثلاً مراقبت های طبی، دارای کاربرد در طب مثلاً تجهیزات طبی، ساخته شده براساس اصول علمی پزشکی برای پیشگیری یا درمان بیماری و ضایعۀ جسمی مثلاً عینک طبی، کمربند طبی
مربوط به طب مثلاً مراقبت های طبی، دارای کاربرد در طب مثلاً تجهیزات طبی، ساخته شده براساس اصول علمی پزشکی برای پیشگیری یا درمان بیماری و ضایعۀ جسمی مثلاً عینک طبی، کمربند طبی
اسپ خیز، توسنی جامه پاره برداشتن اسب هر دو دست و پای راست را با هم و هر دو دست و پای چپ را با هم گاه برین دست و گاه بر آن دست ایستادن اسب، تیز رفتن، نوعی دویدن پویه
اسپ خیز، توسنی جامه پاره برداشتن اسب هر دو دست و پای راست را با هم و هر دو دست و پای چپ را با هم گاه برین دست و گاه بر آن دست ایستادن اسب، تیز رفتن، نوعی دویدن پویه
پزشکی درمانی سر پستان، چهار پایه باز گردانیدن، خواندن، کشیدن، فرو هشتگی سر پستان منسوب به طب مربوط به امور پزشکی پزشکی: اعمال طبی. یا صابون طبی. صابونی که در طبابت به صورت گرد در دواهای مختلف دندان پزشکی به کار می رود یا به عنون گندزدایی و ضد عفونی های جلدی استعمال شود. یا لغت طبی. فرهنگ شامل لغات و اصطلاحات مربوط به طب
پزشکی درمانی سر پستان، چهار پایه باز گردانیدن، خواندن، کشیدن، فرو هشتگی سر پستان منسوب به طب مربوط به امور پزشکی پزشکی: اعمال طبی. یا صابون طبی. صابونی که در طبابت به صورت گرد در دواهای مختلف دندان پزشکی به کار می رود یا به عنون گندزدایی و ضد عفونی های جلدی استعمال شود. یا لغت طبی. فرهنگ شامل لغات و اصطلاحات مربوط به طب