جدول جو
جدول جو

معنی طاعتگاه - جستجوی لغت در جدول جو

طاعتگاه
(عَ)
طاعتگه. معبد. پرستشگاه. جایگاه عبادت. مقام پرستش:
یکی دیر سنگین برافراشتند
بجمهور طاعت گهش ساختند.
نظامی.
الهی در طاعتم باز کن
بطاعت گهم محرم راز کن.
عبداﷲ هاتفی.
، جایگاه قربانی. محل مخصوص قربانی. منسک. قربانی جای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طاعتگاه
معبد و پرستشگاه
تصویری از طاعتگاه
تصویر طاعتگاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاختگاه
تصویر تاختگاه
جای تاخت و تاز، جای دوانیدن اسب، در ورزش در مسابقات اسب سواری، خطی که اسب های دونده روی آن می دوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاشتگاه
تصویر چاشتگاه
هنگام چاشت، وقت چاشت، هنگامی از روز که آفتاب برآمده باشد، هنگام چاشت خوردن، چاشتگاهی، چاشتگاهان، برای مثال بسا کسا که چو من سوی خدمتش رفتند / به چاشتگاه غمین، شادمان شدند به شام (فرخی - ۲۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاستگاه
تصویر خاستگاه
جای برخاستن، مبدا
فرهنگ فارسی عمید
محل طاق، آنجا که طاق شروع میشود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بامداد. صبح، مشرق. (ناظم الاطباء) (شعوری) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آسایشگاه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مطیع. حاضرفرمان: پسر را بدرگاه عالی فرستد وبنده و طاعتدار باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399)
لغت نامه دهخدا
جایی که در آن اسب را دوانند مسابقه را، پیست، خطی است که اسبهای دونده در اسب دوانی در آن می دوند، (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
هنگام چاشت. وقت چاشت. زمان چاشت. چاشتگه. چاشتگاهان. هنگام خوردن چاشت. (ناظم الاطباء) : هر دو سپاه با یکدیگر برآویختند از چاشتگاه تا نماز پیشین و دست مروان را بود و خلقی از سپاه عبداﷲ را بکشتند. (ترجمه طبری).
بروز سیم نی بشب، چاشتگاه
شده پنج و ده روز از آن شهر و ماه.
فردوسی.
بسا کسا که چو من سوی خدمتش رفتند
بچاشتگاه غمین، شادمان شدند بشام.
فرخی.
دیگر روز چاشتگاه را حصار بستند. (تاریخ سیستان). و در چاشتگاه خواجه گفت زندگانی خداوند دراز باد شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانی است چهل روزه. (تاریخ بیهقی). وقت چاشتگاه آواز کوس و طبل و بوق بخاست که تاش فراش امروز حرکت میکرد. (تاریخ بیهقی). و دوم روز و سوم روز همچنان چاشتگاه [مائده عیسی بیامدی و باز به هوا برشدی. (مجمل التواریخ).
زر بلون کاه گشت از ترس روز جشن تو
از تو روز جشن آن بیند که روز از چاشتگاه.
سوزنی.
تویی کز زلف و رخ در عالم حسن
ترا هم نیمشب هم چاشتگاه است.
انوری.
هشتم ذیحجه در موقف رسیده چاشتگاه
شامگه خود را بهفتم چرخ مهمان دیده اند.
خاقانی.
چند بار بوقت چاشتگاه دیده اند. (ترجمه محاسن اصفهان) ، جای خوردن چاشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به چاشتگاهان و چاشتگاهی و چاشتگه شود
لغت نامه دهخدا
مبداء، محل برخاستن، جایگاه بلند شدن و طلوع کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از طاقگاه
تصویر طاقگاه
محل طاق آن جا که طاق شروع می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسعتگاه
تصویر وسعتگاه
وسعتکده: (دوسه میدان اسب که ازدره خشک رفتیم بوسعتگاهی رسیدیم که چمن و زراعت بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارتگاه
تصویر وارتگاه
بامداد، صبح، مشرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارتگاه
تصویر غارتگاه
تاختگاه تاراجگاه تروفتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاعتخانه
تصویر طاعتخانه
عبادتخانه معبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاعتدار
تصویر طاعتدار
مطیع، حاضر فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاختگاه
تصویر تاختگاه
جای دوانیدن اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاستگاه
تصویر خاستگاه
جای بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاشتگاه
تصویر چاشتگاه
موقع صبحانه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاشتگاه
تصویر چاشتگاه
ظهر، نزدیک ظهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاستگاه
تصویر خاستگاه
جایی که چیزی ازآن برمی خیزد یا در آن پدید می آید، منشأ، منبع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاعتدار
تصویر طاعتدار
مطیع، فرمانبردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاختگاه
تصویر تاختگاه
جایی برای تمرین اسب سواری، خطی که اسب های دونده در اسب دوانی در آن می دوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یافتگاه
تصویر یافتگاه
محل اکتشاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاستگاه
تصویر خاستگاه
مبدا
فرهنگ واژه فارسی سره
خاستنگاه، مبدا
متضاد: مقصد، سرچشمه، منشا، منبع، تجلی گاه، تجلی گه
فرهنگ واژه مترادف متضاد