نوعی از بازی بازیگران، و آن چنان باشد که طاس را بهوا انداخته بر سر چوبی یا نیی میگیرند و بر آن می گردانند، به معنی شعبده بازی نیز آمده، (غیاث اللغات) : لباس خضر بپوشید و طاسبازی کرد ز بچگان مشعبدنشان دهد نرگس، محمد عرفی، ، و گاهی مراد از آن فریب باشد، (غیاث اللغات)
نوعی از بازی بازیگران، و آن چنان باشد که طاس را بهوا انداخته بر سر چوبی یا نیی میگیرند و بر آن می گردانند، به معنی شعبده بازی نیز آمده، (غیاث اللغات) : لباس خضر بپوشید و طاسبازی کرد ز بچگان مشعبدنشان دهد نرگس، محمد عرفی، ، و گاهی مراد از آن فریب باشد، (غیاث اللغات)
در ولایت طایفه ای اند که از زیر خرقه طاسها برآرند و گاهی طاس را در هوا افکنند و بر سر چوب بگیرند، از عالم شیشه باز، و بازیهای عجیب و غریب دیگر نیز کنند، از عالم بهان متی هندوستان، (آنندراج) (بهار عجم) : ز کشتی چو کردیم هنگامه ساز بگوئیم حرفی هم از طاسباز خورد چرخ از چرخ آن دلربا بمن حال گردید چون آسیا، میرزا طاهر وحید، ، محیل، مکار، (مجمع التماثیل از بهار عجم و آنندراج) : طاسبازی بدیدم از بغداد چون جنید از سلوکش آگاهی سر برون برد زیر جبه و گفت لیس فی جبتی سوی اﷲ، کمال خجندی
در ولایت طایفه ای اند که از زیر خرقه طاسها برآرند و گاهی طاس را در هوا افکنند و بر سر چوب بگیرند، از عالم شیشه باز، و بازیهای عجیب و غریب دیگر نیز کنند، از عالم بهان متی هندوستان، (آنندراج) (بهار عجم) : ز کشتی چو کردیم هنگامه ساز بگوئیم حرفی هم از طاسباز خورد چرخ از چرخ آن دلربا بمن حال گردید چون آسیا، میرزا طاهر وحید، ، محیل، مکار، (مجمع التماثیل از بهار عجم و آنندراج) : طاسبازی بدیدم از بغداد چون جنید از سلوکش آگاهی سر برون برد زیر جبه و گفت لیس فی جبتی سوی اﷲ، کمال خجندی
عمل آنکس که هرچه دارد در قمار و عشق و یا در هواهای دیگر دهد و از ناداشت نیندیشد: پاکبازی دوست داری در سخا با دوستان بر دل صافی زنی چون پیر صافی با مرید، سوزنی، عشق و مستوری بهم دورند و راه پاکبازی آن کسی آسان رود کاین شیشه در بارش نباشد، اوحدی (کلیات چ سعید نفیسی ص 164)، ، عشق پاک، عشقی که به شائبۀ هوای نفس مشوب نباشد، - پاکبازی کردن، پاک باختن: جان شیرین بر بساط عاشقی بی تلخئی در هوای مهر جانان پاکبازی کن بباز، سنائی
عمل آنکس که هرچه دارد در قمار و عشق و یا در هواهای دیگر دهد و از ناداشت نیندیشد: پاکبازی دوست داری در سخا با دوستان بر دل صافی زنی چون پیر صافی با مرید، سوزنی، عشق و مستوری بهم دورند و راه پاکبازی آن کسی آسان رود کاین شیشه در بارش نباشد، اوحدی (کلیات چ سعید نفیسی ص 164)، ، عشق پاک، عشقی که به شائبۀ هوای نفس مشوب نباشد، - پاکبازی کردن، پاک باختن: جان شیرین بر بساط عاشقی بی تلخئی در هوای مهر جانان پاکبازی کن بباز، سنائی
نگاهبانی، نگهبانی، حراست: به بیشی چرا شادمانی کنم بدین خواسته پاسبانی کنم، فردوسی، بدرویش بر مهربانی کنم بپرمایه بر، پاسبانی کنم، فردوسی، که گفتار او مهربانی بود بجان تو بر پاسبانی بود، فردوسی، پی شیر مردانت باید گرفتن مرو چون سگان از پی پاسبانی، هر زمان گوینددل در مهر دیگر یار بند پادشاهی کرده باشم پاسبانی چون کنم، سنائی، پاسبانی که بهر مزد بود پاسبان نی که سیم دزد بود، امیرخسرو، ، پاسبانی کردن، رعایت
نگاهبانی، نگهبانی، حراست: به بیشی چرا شادمانی کنم بدین خواسته پاسبانی کنم، فردوسی، بدرویش بر مهربانی کنم بپرمایه بر، پاسبانی کنم، فردوسی، که گفتار او مهربانی بود بجان تو بر پاسبانی بود، فردوسی، پی شیر مردانت باید گرفتن مرو چون سگان از پی پاسبانی، هر زمان گوینددل در مهر دیگر یار بند پادشاهی کرده باشم پاسبانی چون کنم، سنائی، پاسبانی که بهر مزد بود پاسبان نی که سیم دزد بود، امیرخسرو، ، پاسبانی کردن، رعایت
عمل خاکباز و آن بازیی است که اطفال می کنند بر این نوع: توده خاکی را چند طفل گرد می کنند و در آن شیئی را مخفی می دارند سپس آن توده را بتعداد خود تقسیم کرده در حصه هر طفلی که آن شی ٔ یافت شد آن شی ٔ تعلق به او می یابد، (از فرهنگ شعوری ورق 384)، طفل غنچه تا به خاک بازی سربرآورده کجه اش بصد رنگ گل کرده، (از آنندراج)
عمل خاکباز و آن بازیی است که اطفال می کنند بر این نوع: توده خاکی را چند طفل گرد می کنند و در آن شیئی را مخفی می دارند سپس آن توده را بتعداد خود تقسیم کرده در حصه هر طفلی که آن شی ٔ یافت شد آن شی ٔ تعلق به او می یابد، (از فرهنگ شعوری ورق 384)، طفل غنچه تا به خاک بازی سربرآورده کجه اش بصد رنگ گل کرده، (از آنندراج)