جدول جو
جدول جو

معنی طابن - جستجوی لغت در جدول جو

طابن
(بِ)
زیرک. فهیم. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد استاد. دریابنده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
طابن
زیرک
تصویری از طابن
تصویر طابن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طابخ
تصویر طابخ
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، مطبخی، پزنده، خورشگر، طبّاخ، خوٰالیگر، باورچی
تب شدید، تب تند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طابع
تصویر طابع
مهرزن، سجیه، خوی، سرشت، طبع کننده، چاپ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاحن
تصویر طاحن
آرد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غابن
تصویر غابن
خدعه کننده در خرید و فروش، مغبون کننده، کسی که در کار سستی کند، سست کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاعن
تصویر طاعن
طعنه زننده،، سرزنش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
سخت، کسی که دروغ بربافد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
کاه دهنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از ثبن
لغت نامه دهخدا
(بَ)
معرب تابه است. ج، طوابق و طوابیق. (منتهی الارب). تابه. و آن ظرف آهنی است مدور که بر آن نان پزند. (آنندراج) (غیاث اللغات). تابه. طاجن. (مهذب الاسماء) : و امّا الذی (ای خیر الذی) یخبز فی الطابق او یدفن فی الجمر... (ابن البیطار.) رجوع به طاجن شود. تابه. تاوه. (از مادۀ تافتن). خبز طابق، نان که بر آجر تفته پزند. خشت پختۀ کلان. (آنندراج) (منتهی الارب). نظامی. (یادداشت مؤلف)، عضو، هر چه باشد: و منه فی غلام آبق، لاقطعن منه طابقاً ان قدرت علیه، ای عضواً، دست، و منه امر فی السارق بقطع طابقه، ای یده. (منتهی الارب) (آنندراج)، آنقدر از بز که سیر کند دو سه کس را. یا نصف بز. (منتهی الارب)
طابقه. تنباک. تنباکو. تتن. توتون
لغت نامه دهخدا
(بِ)
کودک نازک اندام پرگوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نیزه زننده، طعنه زننده. (کنز اللغات) (غیاث اللغات) :
طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنند
ور چه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم.
فرخی.
اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب وی این است که ایزدتعالی تقدیر چنین کرده است که ملک را انتقال می افتد از آن ملت بدین ملت. (تاریخ بیهقی ص 779). اگر طاعنی گوید که اگر آرزو و خشم نبایستی خدای در تن مردم بیافریدی جواب آن است که... (تاریخ بیهقی ص 416). ایشان میان بسته اند تا بهیچ حال خللی نیفتد که دشمنی و حاسدی و طاعنی شاد شود. (تاریخ بیهقی ص 899).
جهد اسب بر سینه والرمح طاعن
شود گرد در دیده و السیف ضارب.
(منسوب به حسن متکلم یا برهانی یا معزی).
به یمن قدم درویشان... ذمائم اخلاق بحمائد مبدل گشت... و زبان طاعنان در حق او همچنان دراز که بر قاعده اول است. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
آردکننده، گاوی که در مرکز خرمن بندند وقت کوفتن خرمن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(جِ / جَ)
تابه که در آن بریان کنند. طیجن، و هر دو معرّب است. لان ّ الطاء والجیم لایجتمعان فی الکلام. (منتهی الارب) (آنندراج). تابۀ روغن جوشی. (دهار). تابه که چیزی بر آن بریان کنند. (غیاث از شرح نصاب). فمما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه: الطیجن و الطاجن و اصله طابق. (جمهرۀ ابن درید به نقل سیوطی در المزهر). و گمان میکنم طاجن و طیجن معرب تیان پارسی باشد و طابق معرّب تابه و تاوۀ پارسی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جای آتش خوابانیدن، (منتهی الارب) (آنندراج)، جائی که آتش پنهان کنند تا نمیرد، (کنزاللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غابن
تصویر غابن
سستکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابن
تصویر لابن
شیر دار، شیر خوراننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابن
تصویر کابن
مبلغی که بهنگام عقد نکاح بذمه مرد مقرر شود مهر: (این جهان نو عروس را ماند رطل کابینش گیر و باده بیار) (خسروی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابخ
تصویر طابخ
تپ سخت تپ دیر پای
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته تابه آگور بزرگ را گویند، تابه آوند آهنی که در آن نان پزند، شیشه طبقه: آشکوب اشکوب تازی گشته تباک تنباکو طابق مطابق: برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابون
تصویر طابون
آتشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابه
تصویر طابه
مونث طاب: و می، گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاجن
تصویر طاجن
پارسی تازی گشته تابه ماهی تابه پارسی تازی گشته تابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاحن
تصویر طاحن
آرد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاعن
تصویر طاعن
طعنه زننده، سرزنش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابن
تصویر شابن
چپل کودک فربه و تنبل (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابن
تصویر تابن
کاه دهنده کاه دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خابن
تصویر خابن
دروغباف، سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابن
تصویر حابن
شکم آماسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زابن
تصویر زابن
دیو سرکش، چاووش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابع
تصویر طابع
چاپ کننده انگشتری، خاتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابن
تصویر تابن
((بِ))
کاه دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاعن
تصویر طاعن
((عِ))
نیزه زننده، طعنه زننده، عیب جویی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طابع
تصویر طابع
((بِ))
سرشت، نهاد، مهرزن، چاپ کننده، طبع کننده، جمع طابعین
فرهنگ فارسی معین