جدول جو
جدول جو

معنی طابع

طابع((بِ))
سرشت، نهاد، مهرزن، چاپ کننده، طبع کننده، جمع طابعین
تصویری از طابع
تصویر طابع
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با طابع

طابع

طابع
اخلاقی که در مردم پیدا وترکیب یافته باشد از مطعم و مشرب و غیر آن که دفعش ناممکن بود. سرشت، مُهرزن. (منتهی الارب) ، چاپچی
لغت نامه دهخدا

طابع

طابع
انگشترین، آنچه بدان بر عطایای مرسوم و مانند آن نشان و علامت کنند. و منه: علیه طابعُ الشهداء، ای علامتهم. (منتهی الارب) (آنندراج). و کسرالباء لغهُ فی الکل. (منتهی الارب) ، انگشتری و هر چه بدان مهر کنند، آلت داغ که بدان چارپایان صدقات را نشان کنند. (شمس اللغات) ، مهر خرمن. شگل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

رابع

رابع
چهارم:) در درجه رابع قرار دارد . (، چهارم بار بچهارم رابعا. چهارم، چهارمین بار
فرهنگ لغت هوشیار