جدول جو
جدول جو

معنی طاباق - جستجوی لغت در جدول جو

طاباق
پارسی تازی گشته تابوک تابه آگور بزرگ خشت پخته کلان خشت پخته بزرگ آجر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
طاباق
ظرف آهنی مدور که بر آن نان پزند، تابه، خشت پخته بزرگ، آجر بزرگ
تصویری از طاباق
تصویر طاباق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طاباقه
تصویر طاباقه
مفرد طاباق: از پارسی یک تابوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطباق
تصویر اطباق
هم عقیده شدن جمعی برای کاری
فرهنگ لغت هوشیار
چوب دستی را گویند وآن چوب گنده ایست که بیشتر قلندران بر دست گیرند. تاباک تپیدن واضطراب و بی قراری، تب داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطباق
تصویر اطباق
طبق ها، پوشش ها، جمع واژۀ طبق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطباق
تصویر اطباق
پوشاندن، تا کردن، بر هم نهادن، اجماع کردن بر کاری، گرد آمدن و هم رای شدن گروهی برای کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطباق
تصویر اطباق
((اِ))
مطابقه کردن، برهم نهادن، جمع شدن برای کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطباق
تصویر اطباق
((اَ))
جمع طبق، خوان ها، خوانچه ها، جمع طبقه، مرتبه ها
فرهنگ فارسی معین
چوب دستی را گویند و آن چوب گنده ای است که بیشتر قلندران بر دست گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طباق
تصویر طباق
متضاد، مطابق، برابر، دو چیز را با هم سنجیدن و موافق ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباق
تصویر طباق
موافق، برابر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته تابه آگور بزرگ را گویند، تابه آوند آهنی که در آن نان پزند، شیشه طبقه: آشکوب اشکوب تازی گشته تباک تنباکو طابق مطابق: برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباق
تصویر طباق
((طِ))
سنجیدن و موافق کردن دو چیز با هم، مطابق، برابر
فرهنگ فارسی معین