جدول جو
جدول جو

معنی ضوج - جستجوی لغت در جدول جو

ضوج
(حَ حَ جَ)
میل کردن. (منتهی الارب) ، میل کردن تیراز هدف. (منتخب اللغات). چسبیدن تیر از نشانه. برگردیدن تیر از نشانه. (منتهی الارب) ، فراخ گردیدن. (منتهی الارب). فراخ شدن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
ضوج
(ضَ)
خم رودبار. (منتهی الارب). گردش رود. (مهذب الاسماء). ج، اضواج
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زوج
تصویر زوج
شوهر، شوی، مقابل فرد، قرین، جفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توج
تصویر توج
به، درختی شبیه سیب با برگ های کرک دار، میوۀ زرد رنگ و آب دار این درخت که برای تهیۀ مربا به کار می رود و تخم آن نیز مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوج
تصویر نوج
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نشک، وهل
عشقه، لبلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوج
تصویر اوج
بلندی، بالا، فراز، بلندترین نقطه، بالاترین درجه، در علم نجوم بلندترین درجۀ کوکب، در موسیقی بالاترین نقطۀ ارتفاع آواز، در موسیقی شعبه ای از گوشۀ عشاق، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روج
تصویر روج
روز، مقابل شب، زمان میان طلوع تا غروب آفتاب که هوا روشن است
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
آنکه خشک و نیک لاغر باشد، از ستور و مردم و نخله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ نَ)
تأنیث ضوجان: نخله ضوجانه، خرمابن خشک و خشک شاخه (لغه فی الصّاد). (منتهی الارب) ، رود (؟). (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
بسیار گردیدن خمهای رودبار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَضْ وَ)
جایی است نزدیک احد به مدینه. کعب بن مالک انصاری در رثای حمزه بن عبدالمطلب گوید:
بما صبروا تحت ظل اللواء
لواءالرسول بذی الاضوج.
(از معجم البلدان) ، فروتنی و تواضع و تسلیم شدگی، تفویض کردگی، متابعت، وفاداری، تعظیم و کرنش و اظهارکوچکی و بندگی. (ناظم الاطباء). رجوع به اطاعه و اطاعه شود، در تداول متدینان، بجا آوردن امر و ترک مطالب منهیه. اعلی درجۀ تکالیف بنی نوع بشرنسبت به خدای تعالی اطاعت است. (قاموس کتاب مقدس).
- اطاعت داری، فرمانبری کردن. فرمانبرداری. فرمان بردن: باز آنک بچند کرت سلطان او را به اطاعت داری خوانده بود. (جهانگشای جوینی).
رجوع به اطاعت و اطاعه و اطاعه و اطاعت کردن شود.
- اطاعت داشتن، فرمان بردن. فرمان برداری. مطیع بودن. فرمانبری کردن.
- اطاعت شدن، در تداول عامه: اطاعت می شود، بچشم. بر سر و چشم. برضا و رغبت. سمعاً و طاعهً. با کمال میل. از بن دندان. بطیب خاطر. از ته دل. از بن گوش.
- اطاعت کردن، امتثال کردن. فرمانبری. اطاعت داری. فرمان بردن. فرمان بردار شدن. طاعت بردن. مطیع شدن. گردن نهادن.
- اطاعتگری، امتثال و فرمانبرداری. (آنندراج).
- ، متابعت ظلم و فرمان.
- ، تواضع و فروتنی. (ناظم الاطباء).
رجوع به اطاعت و اطاعت داری و اطاعت کردن شود.
- اطاعت نمودن، امتثال نمودن. فرمانبری کردن. اطاعت کردن. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 43، و اطاعت کردن و اطاعت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوج
تصویر کوج
رحلت کوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوج
تصویر فوج
جماعت مردم یا جماعتی که بشتاب گذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوج
تصویر غوج
اسپ فراخ سینه، دو تا شدن خمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیوج
تصویر ضیوج
خمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
روشنائی، پرتو، فروغ، ضیاء، روشنایی روشن شدن، روشن شدن، نور روشنایی پرتو، جمع اضواء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضور
تصویر ضور
ابر سیاه گرسنگی سخت، گزند رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
جنباندن کسی را، بی آرام کردن، بر کندن، ترسانیدن، شکافتن دو پاره کردن چوکک کوچ نر بوف نر از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرج
تصویر ضرج
شکافتن، افگندن، آلودن: کسی را به خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوج
تصویر گوج
صمغ درخت. زور قوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوج
تصویر عوج
خمیدگی، کجی
فرهنگ لغت هوشیار
بهی به آبی. پارسی تازی گشته، توژ پوست درختی که بر زین اسب و کمان پوشند، میوه به که آن را بهی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
نرم رفتن حرارت سوزش تاب، سوزشی که از درد جسمی یا روحی حاصل آید التهاب. یا سوز و گداز. شور و اشتیاق بسیار که غم افزا و گدازنده باشد، یکی از گوشه های همایون، داغ کی، اضطراب آشفتگی خاطر، کینه رشک، عشق محبت، اشعاری که در رثای کسی گویند مرثیه، در ترکیبات به معنی سوزنده آید جهان سوز خانمانسوز عالم سوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوج
تصویر حوج
نیازمند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوج
تصویر اوج
طرف بالای هر چیز، بلند ترین نقطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوج
تصویر چوج
اراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوج
تصویر زوج
شوی، همسر، جفت، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
زمانی که از طلوع آفتاب آغاز و به غروب ختم شود نهار روج مقابل شب لیل. یا روز امید و بیم قیامت رستاخیز. یا روز بخیر سلام و تعرفی است که در روز به شخصی که ملاقات کنند میگویند، شبانه روز: (او را بر تو سه روز حق مهمانی است) (کشف الاسرار 501: 2) یا روز بازار روزی که مردم در جایی جمع شوند و خرید و فروخت کنند، رونق کار و بار گرمی بازار، روزقیامت. یا روز باز خواست روز قیامت. یا روز برات روز جک. یا روز جک (چک) روز پانزدهم شعبان که روز برات است و شب این روز را شب جک و شب برات نامند. یا روز خوش ایام خوش، دوره جوانی. یا روز درنگ روز قیامت. یا روز سیاه (سیه) روز بد یوم نحس، روز ماتم، آزار تشویش. یا روز شمار روز قیامت. یا روز فراخ زمانی که بعد از طلوع صبح تا غروب را شامل است. یا روز کار روز جنگ. یا روز کوشش روز جنگ و جدال. یا روز مظالم رزو دادخواهی، روز قیامت. یا روز نام و ننگ روز جنگ و جدال، روز ساز و آواز. یا روز ننگ و نبرد روز جنگ و جدال، ظاهر آشکار، روزگار دوره فرصت: (امروز روز فلانی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوج
تصویر دوج
پیشیاری زاوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوج
تصویر بوج
تکبر غرور، خود نمایی، کر و فر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضوج
تصویر تضوج
خم شدن کوژیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوج
تصویر لوج
در دهان گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موج
تصویر موج
خیزاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زوج
تصویر زوج
جفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اوج
تصویر اوج
اوگ
فرهنگ واژه فارسی سره