جدول جو
جدول جو

معنی ضریج - جستجوی لغت در جدول جو

ضریج
(ضَ)
عدوٌ ضریج، دویدگی سخت. (منتهی الارب). سخت. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
ضریج
خون آلود، تند (سریع)
تصویری از ضریج
تصویر ضریج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضریع
تصویر ضریع
غشای نازک روی استخوان، گیاهی بدبو، عوسج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریر
تصویر ضریر
کور، نابینا، بیمار نزار، لاغر، نحیف، آنچه آمیخته به ضرر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
عددی که نشان دهندۀ مقدار خاصیت یا مشخصه ای است، در ریاضیات عاملی عددی که قبل از یک کمیت مجهول در یک جملۀ جبری قرار می گیرد مثلاً در عبارت y١4 + ٢x٣y٧ + ٢x4، ضریب ٢x، 4 است، ضریب ٢x٣y، ٧ است و ضریب y، ١4 است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریج
تصویر تریج
تریز، دامن لباس، دامن قبا، گوشۀ دامن قبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریج
تصویر بریج
نوعی بازی ورق چهارنفره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضجیج
تصویر ضجیج
ناله و فریاد کردن از ترس
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ جی ی)
درم ناسره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ جَ)
ماشوره. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نوعی از چادرهای زردرنگ یا نوعی از جامه های زردرنگ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). گلیم زرد. (مهذب الاسماء). کساء زردی است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(خِ)
پالیز که خربزه زار و خیارزار و کدوزار باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فراخ و فروهشته کردن گریبان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت دوانیدن شتران را در غارت، آراستن سخن و زینت دادن آن را، رنگ سرخ کردن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، خون آلود کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). خون آلود کردن بینی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عریج
تصویر عریج
کار نااستوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضجیج
تصویر ضجیج
داد و فریاد ناله، بیم، نا خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریح
تصویر ضریح
گور، قبر، بی لحد، مغاکی که در میان گور سازند برای مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریج
تصویر فریج
آشکار روشن، کمان بی زه فریج برابر با وج از گیاهان پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
نقب زیرزمین، چاه زندان: در خاک چه زر ماند و چه سنگ تراگور چه زیر گریجی و چه در خانه خضرا. (ناصر خسرو)، پاره ای که از چیزی بریده باشند مانند قاچ خربزه و هندوانه و تکه قماش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
مانند، مثل، نوع، همتا، شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریم
تصویر ضریم
حریق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریر
تصویر ضریر
کور، مرد نابینا، بی دیده، اعمی
فرهنگ لغت هوشیار
اسپوشه، زاخل تر (شبرق) از گیاهان، خار کویک (کویک نخل)، درخت خشک، می تنک می آبکی، کلان پستان: زن، کلان پستان: گوسفند نسج پوششی استخوان که لایه نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود. یا ورم ضریع. التهاب و تورم پوششی استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریک
تصویر ضریک
کرکس نر، گول مرد، نابینا، تهی دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریج
تصویر تریج
باد تند، شدید الاعصاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریج
تصویر خریج
دانش آموخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضریج
تصویر تضریج
سخن آرایی، فراخ گریبانی فراخ کردن گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضریج
تصویر اضریج
رنگ سرخ، اسپ تیزتگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریج
تصویر اریج
((اَ رِ))
بوی خوش دادن، بوی خوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بریج
تصویر بریج
((بِ))
نوعی بازی ورق که چهار بازیکن دارد و دو به دو با هم بازی می کنند، در علم پزشکی نام دندان مصنوعی ای است که روی دو دندان طبیعی اطرافش تکیه داده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تریج
تصویر تریج
((تِ))
لبه پایین جامه و قبا، تریز، تیریز
فرهنگ فارسی معین
((ضَ))
نسج پوششی استخوان که لایه نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضریر
تصویر ضریر
((ضَ))
مرد کور، نابینا، نحیف، جمع اضراء، اضرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضریح
تصویر ضریح
((ضَ))
گور، قبر، ساختمانی که بر روی گور بزرگان مذهبی درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
((ضَ))
شکل، نوع، مانند، همتا، جمع ضرایب، حروف یا اعداد ثابتی که پیش از یک عبارت جبری نوشته می شود و باید در آن ضرب شود، کمیتی که ویژگی خاصی از یک ماده یا دستگاه را نشان می دهد و مقدار آن در شرایط معین ثابت است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریج
تصویر کریج
((کَ))
کومه، خانه ای که از نی و علف درست کنند، کریز، کریجه
فرهنگ فارسی معین