جدول جو
جدول جو

معنی ضرط - جستجوی لغت در جدول جو

ضرط
(ثَ)
ضرط. تیز دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضرط
(ثِ)
ضرط. تیز دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضرط
(ضَ رَ)
سبکی ریش. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، باریکی ابرو. (منتهی الارب). تنکی ابرو. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
ضرط
تیز دادن گوز دادن تیز دادن گوز دادن
تصویری از ضرط
تصویر ضرط
فرهنگ لغت هوشیار
ضرط
((ضَ))
گوز دادن، تیز دادن
تصویری از ضرط
تصویر ضرط
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضرع
تصویر ضرع
رام شدن
فروتنی کردن، فروتنی
پستان حیوانات به ویژه پستان گاو یا گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرم
تصویر ضرم
ضرمه ها، آتش ها، اخگرها، جمع واژۀ ضرمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضراط
تصویر ضراط
رها کردن باد صدادار از مقعد، ضرطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرم
تصویر ضرم
درختی خوش بو با میوۀ مانند بلوط و شکوفۀ شبیه شکوفۀ سعتر،
اسطوخودوس، گیاهی از خانوادۀ نعنا با برگ های باریک، گل های سفید یا بنفش و تخم های ریز زرد رنگ که مصرف دارویی دارد، لاواند، شاه اسپرم رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرط
تصویر شرط
الزام و تعلیق چیزی به چیز دیگر، قرار، پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرر
تصویر ضرر
مقابل نفع، گزند، نقصان، زیان، تنگی و بدحالی
ضرر زدن: زیان رساندن
ضرر کردن (کشیدن): زیان دیدن، زیان بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرط
تصویر فرط
بسیاری، فراوانی، پیش دستی کردن و ازحد درگذشتن، تجاوز از حد و اندازه، زیاده روی، افراط و تجاوز از حد چیزی، چیرگی، چیره شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرط
تصویر خرط
تراشیدن چیزی، به ویژه چوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرط
تصویر قرط
شعلۀ آتش
گوشواره
پستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرا
تصویر ضرا
زیان، خسارت، گزند، مقابل سرّاء، قحط، سختی، تنگ دستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
زدن، کوبیدن، کتک زدن، در موسیقی ریتم، سکه زدن، در ریاضیات از چهار عمل اصلی حساب، عبارت از تکرار کردن عددی در عدد دیگر برای به دست آوردن عددی که چند برابر آن است. عدد اول را مضروب و عدد دوم را مضروبٌ فیه و نتیجه را حاصل ضرب می گویند مانند ضرب عدد ۵ در ۶ (۳۰ ۶ × ۵) عدد ۵ مضروب و عدد ۶ مضروبٌ فیه و عدد ۳۰ حاصل ضرب است. علامت ضرب × است که آن را ضرب در می گویند، در موسیقی تنبک
ضرب خوردن: صدمه خوردن، آسیب دیدن
ضرب دیدن: صدمه دیدن، آسیب دیدن
ضرب زدن: صدمه زدن، آسیب وارد کردن
ضرب گرفتن: در موسیقی نواختن ضرب، تنبک زدن، نواختن تنبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
باد صداداری که از مقعد خارج می شود، گوز، ضراط
فرهنگ فارسی عمید
(ضِ طِ)
کلان شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ طَ)
ضراط. تیز. گوز. حبقه. صوت اسفل آدمی
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
نوکر که فقط با طعام شکم خدمت کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مزدور. (منتهی الارب). اجیر. (اقرب الموارد) ، ناکس. (منتهی الارب). لئیم. (اقرب الموارد). عضارط و رجوع به عضارط شود. ج، عضارط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، عضاریط، عضارطه. (منتهی الارب) ، خادم و به دنبال کسی دونده. ج، عضاریط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ / عِ رِ)
میان دو خصیه و دبر، حلقۀ دبر، سرین، یا استخوان برآمدۀ بالای دبر، خط که از ذکر تا دبر است. فلان أهلب العضرط، بر عضرط او موی بسیار است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَرْ رِ / مُ رِ)
آنکه کسی را بگوزاند و کاری کند که وی تیز دهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه برای مضحکه از دهان بانگ تیز برآورد. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه به دهان حکایت صوت ضراط کند و بدان فسوس نماید به کسی. (آنندراج) ، خواردارنده و سبک شمرنده. (ناظم الاطباء). سبک شمارنده و خواردارنده. (آنندراج) ، فسوس کننده. استهزأنماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تضریط و اضراط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
است. کون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فمضرط الموسر عرنینه
و معطس المفلس مفساه.
؟ (از مرزبان نامه ص 181)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
زن باریک ابرو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مرد سبک ریش باریک ابرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه دارای ریش سبک و ابروی باریک باشد. مؤنث: ضرطاء. (از اقرب الموارد). ج، ضرط. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به ضرطاء و ضرط شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرط
تصویر شرط
لازم گردانیدن، پیمان کردن، گرو بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرط
تصویر سرط
او باریدن (بلعیدن) او بارنده، شتابان، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرط
تصویر خرط
خراشش تراش چوب تراشیدن چوب
فرهنگ لغت هوشیار
کرد و خورد کردی خوردی مزدوری که برابر خوراک کار کند پیرو بندم، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
باد صدادار، تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
((ضَ طِ))
گوز، تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرط
تصویر شرط
سامه، بایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
بایگانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
گمیزش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضرر
تصویر ضرر
زیان
فرهنگ واژه فارسی سره