جدول جو
جدول جو

معنی ضرع

ضرع
رام شدن
فروتنی کردن، فروتنی
پستان حیوانات به ویژه پستان گاو یا گوسفند
تصویری از ضرع
تصویر ضرع
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ضرع

ضرع

ضرع
پستان: در جانوران ماده، دوشیدنی شیر ده مانند، تاه ریسمان سست ناتوان، خردسال، خواری، فروتن شدن، رام گردیدن زبون، فروتن
فرهنگ لغت هوشیار

ضرع

ضرع
پستان (گاو و گوسفند و مانند آن)، شبرق (گیاه)، دوشیدنی، شیرده
ضرع
فرهنگ فارسی معین

ضرع

ضرع
مثل و مانند. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، تاه رسن. ج، ضروع، اضرع. (منتهی الارب) ، استواری رسن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا

ضرع

ضرع
متواضع، رام. (منتهی الارب) ، خوار. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، سست ناتوان. (منتهی الارب). ضعیف. (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا

ضرع

ضرع
سست و ناتوان. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). ج، ضَرَع (بصورت واحد) ، و گویند: رجل ضَرَع و قوم ضَرَع، مُهْرٌ ضَرَع ٌ، اسب کرۀ ناتوان که دویدن نتواند جهت سستی و ناتوانی. (منتهی الارب) ، ریزه و خرد از هر چیزی. (منتهی الارب). چیز خرد، خردسال. (منتخب اللغات). کم سن سست بدن ناتوان ناآزموده کار. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ ضَرَع. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

ضرع

ضرع
پستان، و هوللظلف و الخف او للشاه و البقر و نحوهما. ج، ضروع. (منتهی الارب). پستان گاو و گوسفند. (دهار). پستان اشتر. (مهذب الاسماء). پستان گاو و گوسفند و غزال و امثال آن. پستان شتر و گاو و گوسفند و مانند آن، یا آنکه مخصوص بقر و غنم است. (منتخب اللغات) :
آنکه مادر آفرید و ضَرع و شیر
تا پدر کردش قرین آن خود مگیر.
مولوی.
پستان، و آن چیزی باشد از انسان و حیوان دیگر که شیر از آن دوشند. (برهان). پستان حیوان است و مولد خلط کثیف و دیرهضم و مدر بول زنان و جهت رفع خمار و معده ای که اخلاط حاره در آن موجود باشد نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). محل اللبن من الحیوان رَدی ءالمأکول عصبانی لاخیر فی کیموسه. (تذکرۀ ضریر انطاکی). بهترین پستان آن بود که از حیوانی گیرند که گوشت وی نیکوبود و در وی شیر بسیار بود، و طبیعت وی سرد و خشک بود و اولی آن بود که با افاویه خورند زود از معده بگذرد، و شریف گوید آن شیردار که شیر وی اندک بود چون بخورد شیر وی زیاده گردد. (اختیارات بدیعی). بپارسی پستان از غیر انسان را گویند، بهترین پستانهای حیوانات پستان گوسفند بود، طبیعتش سرد و خشک است در اول که به داروهای گرم خورند تا زود از معده بگذرد، و منفعت او آن است که چون بروغن بریان کرده بخورند ادرار شیر کند، شبرق، و آن گیاهی است در عربستان. (از حاشیۀ مثنوی). نام گیاهی است. (غیاث) :
ظاهر الفاظشان توحید و شرع
باطن آن همچو در نان تخم ضرع.
مولوی.
، دوشیدنی. شیرده: ما له حرث و لا ضرع، ما له زرع و لا ضرع
لغت نامه دهخدا

ضرع

ضرع
ضراعه. زاری و خواری. زاریدن. خوار و حقیر گردیدن، فروتنی کردن، رام شدن، رام کردن اسپ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا