ساکت، خاموش، بی حرکت، کنایه از امن، راحت، برای مثال زندگی آرام، آرامش، راحتی، چو دشمن به دشمن بود مشتغل / تو با دوست بنشین به آرام دل (سعدی۱ - ۷۷) آهسته، بن مضارع آرامیدن و آرمیدن، استراحتگاه، پسوند متصل به واژه به معنای آرامش دهنده آرامش دهنده مثلاً دلارام، قرار، سکون، برای مثال ز بس نالۀ چنگ و نای و رباب / نبد بر زمین جای آرام و خواب (فردوسی۷ - ۲۷۴) جمع واژۀ رئم، آهو های سفید آرام آرام: آهسته آهسته آرام شدن: آرام گرفتن، آرمیدن، فرونشستن خشم و اضطراب آرام کردن: آرامش دادن، آسوده کردن، آرام ساختن آرام گرفتن: آرامش یافتن، آسودن، آرام شدن آرام یافتن: آرامش یافتن، آرام شدن، آرام گرفتن، برآسودن
ساکت، خاموش، بی حرکت، کنایه از امن، راحت، برای مِثال زندگی آرام، آرامش، راحتی، چو دشمن به دشمن بُوَد مشتغل / تو با دوست بنشین به آرام دل (سعدی۱ - ۷۷) آهسته، بن مضارعِ آرامیدن و آرمیدن، استراحتگاه، پسوند متصل به واژه به معنای آرامش دهنده آرامش دهنده مثلاً دلارام، قرار، سکون، برای مِثال ز بس نالۀ چنگ و نای و رباب / نبُد بر زمین جای آرام و خواب (فردوسی۷ - ۲۷۴) جمعِ واژۀ رئم، آهو های سفید آرام آرام: آهسته آهسته آرام شدن: آرام گرفتن، آرمیدن، فرونشستن خشم و اضطراب آرام کردن: آرامش دادن، آسوده کردن، آرام ساختن آرام گرفتن: آرامش یافتن، آسودن، آرام شدن آرام یافتن: آرامش یافتن، آرام شدن، آرام گرفتن، برآسودن
خرامیدن، پسوند متصل به واژه به معنای خرامنده مثلاً خوش خرام، مهمانی، ضیافت، نوید، مژده، برای مثال یکی نامه فرمود نزدیک سام / سراسر درود و نوید و خرام (فردوسی - ۱/۲۰۵ حاشیه)
خرامیدن، پسوند متصل به واژه به معنای خرامنده مثلاً خوش خرام، مهمانی، ضیافت، نوید، مژده، برای مِثال یکی نامه فرمود نزدیک سام / سراسر درود و نوید و خرام (فردوسی - ۱/۲۰۵ حاشیه)
فروزانیدن آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برآوروختن آتش. (تاج المصادر بیهقی). تضریم. استضرام. (اقرب الموارد). مشتعل ساختن و برافروختن و زبانه دار کردن آتش. آتش فروزانیدن. و رجوع به تضریم و استضرام شود
فروزانیدن آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برآوروختن آتش. (تاج المصادر بیهقی). تضریم. استضرام. (اقرب الموارد). مشتعل ساختن و برافروختن و زبانه دار کردن آتش. آتش فروزانیدن. و رجوع به تضریم و استضرام شود
رفتار آهسته از روی ناز سرکشی زیبایی و وقار، بمهمانی بردن شخصی پس از نوید، کسی که مامور همراهی مهمان بخانه میربانست، درترکیب بمعنی (خرامنده) آید: خوش خرام زیبا خرام
رفتار آهسته از روی ناز سرکشی زیبایی و وقار، بمهمانی بردن شخصی پس از نوید، کسی که مامور همراهی مهمان بخانه میربانست، درترکیب بمعنی (خرامنده) آید: خوش خرام زیبا خرام