معنی ضرام - فرهنگ فارسی عمید
معنی ضرام
- ضرام
- هیزم نازک، ریزه، سست و نرم که با آن آتش روشن می کنند، هیزم افروخته
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، توقّد، گر زدن، التهاب، تلهّب، اشتعال، گر کشیدن، اضطرام، شعله زدن
تصویر ضرام
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با ضرام
ضرام
- ضرام
- هیزم ریزه. هیزم سست و نرم، یا آنکه خدرک نباشد او را. (منتهی الارب). هیزم. (مهذب الاسماء). هیزم افروخته. (منتهی الارب). هیزم ریزه که بدان آتش افروزند، و بفارسی فروزینه گویند. (منتخب اللغات). فروزینه. حصب. آتش افروزینه. (دهار). هیزم باریک و ریزه که بدان آتش افروزند. (غیاث) (آنندراج) : و تاج الدین زنگی والی بلخ که ضرام آن فتنه بود بمروالرّوذ تاخت. (جهانگشای جوینی) ، زبانۀ آتش. (دهار)
درخت بطم. درخت کلنکور. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
درام
- درام
- نمایشنامه و داستانی که موضوع آن غم انگیز و شادی بخش باشد زشت رفتار، قبیح
فرهنگ لغت هوشیار