جدول جو
جدول جو

معنی ضتع - جستجوی لغت در جدول جو

ضتع
(ضَ)
جانورکیست، مرغی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضبع
تصویر ضبع
کفتار، پستانداری گوشت خوار شبیه سگ که دست هایش از پاها بلندتر است و معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، عرجا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرع
تصویر ضرع
رام شدن
فروتنی کردن، فروتنی
پستان حیوانات به ویژه پستان گاو یا گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضلع
تصویر ضلع
پاره خطی که با پاره خط دیگر تشکیل زاویه می دهد، سمت، پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(خُ تَ)
کفتار. (از منتهی الارب). نامی از نامهای کفتار است ولی ثبت نشده است. (از متن اللغه). کفتار ماده. (از ناظم الاطباء) ، راهبر دانا در رهبری. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) : وجدته ختع لاسکع، ای لایتحیر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
جمع واژۀ ابتع. و ابتعون نیز جمع بتع است و در تأکید گویند: جاؤا کلهم اجمعون اکتعون ابصعون ابتعون. و این هم از اتباع اجمعون است که بدون ذکر آن مذکور نشود و بعد از ذکر اجمعون در تقدیم و تأخیر همه برابر است: و جأت النساء کلهن جمع کتع بصع، بتع. (از منتهی الارب). جمع واژۀ ابتع: گویند جأت النساء کلهن جمع کتع بصع بتع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ تِ)
اسب سخت و درازگردن. (منتهی الارب). درازی گردن و سختی آن. (از تاج العروس). سخت و درازگردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام تیره ای از قبیلۀ همدان. و کلمه تبع که لقب ملوک یمن است تحریفی ازین کلمه است. (از اعلام المنجد).
- ذوبتع، لقب بعضی از ملوک حمیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به بتع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخت و درازگردن شدن اسب. (منتهی الارب). درازگردن شدن با سختی آن. (تاج المصادر بیهقی). دراز شدن گردن کسی با سختی بیخ آن. (از اقرب الموارد).
نبیذ ساختن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام سکه ای (= محله) بوده است به بخارا که نهر ’بیکند’ از نهر بزرگ شهر (= نهری که از رود سند جدا میشد) نزدیک آغاز ’سکه ختع’ گرفته میشد و بعضی ازربض را مشروب می کرد و در نو کنده آب آن کم میشد. (از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 96)
لغت نامه دهخدا
از ’وض ع’، در آخر پاکی آبستن شدن. (تاج المصادر بیهقی). در آخر طهر و ابتدای حیض آبستن گردیدن زن. یقال: ماحملته امه وضعاً و تضعاً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتن درتاریکی و گذشتن در آن بقصد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، راهبری کردن در تاریکی شب. (از متن اللغه) :
اعیت ادلاء الفلاه الختعا.
رؤبه (از اقرب الموارد).
، رفتن. روان شدن. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) : ختعالرجل فی الارض، ای ذهب و انطلق، گریختن. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس) (منتهی الارب) ، تیز رفتن. (از متن اللغه) (منتهی الارب) ، بناگاه بر کس درآمدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (تاج العروس) (منتهی الارب). ختع علیهم، لنگان رفتن کفتار. ختعت الضبع. (از متن اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیست شدن و رفتن کوراب. اضمحلال سراب، در پشت شتر رفتن فحل. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد) : ختع الفحل خلف الابل، ای قارب فی مشیه
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ / بِ)
نبید انگبین. (مهذب الاسماء). نبیذ عسلی. و از آن است گفتۀ ابوموسی اشعری: شراب مدینه از خرمای تازه است و شراب اهل فارس از انگور و شراب اهل یمن بتع است که از عسل باشد. (از اقرب الموارد). نبیذ تند از شهد یا عصارۀ انگور. (آنندراج) (منتهی الارب). نوعی نبید که مردم یمن کنند از خرمای تازه. (ابن البیطار). بلغت اهل بربر شرابی است مست کننده، بعضی گوینداز عسل و بعضی گویند از خرمای تر سازند. (برهان قاطع).
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ ضیعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ضیاع. ضیعه. هلاک شدن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). تلف گردیدن، بی تیمار و هیچکاره گردیدن. (منتهی الارب)
ضیاع. رجوع به ضیاع شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ تَ)
گردش، سختی تار سر شترمرغ، نرمی و لطافت سر شترمرغ، جوان توانا، گورخر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ رُ)
بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
می. (منتهی الارب). و رجوع به بتع شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ لَ)
ضلع. استخوان پهلو (و یؤنث). ج، اضلع، و ضلوع، اضلاع. و قولهم: هم علی ّ ضلعٌ جائره، یعنی ستمکارانند بر من. (منتهی الارب) ، کوه جداگانه. (مهذب الاسماء). کوهی خرد جداگانه. (منتخب اللغات). کوهچۀ تنهاگانه. کوه پست باریک نرم سهل گذار، و منه الحدیث: کأنکم باعداء اﷲ بهذه الضلع الحمراء، ای مقتلین مذللین. چوب هرچه باشد. چوب پهنا و کج مانا به استخوان پهلوی حیوان. (منتهی الارب). چوبی که در آن کجی باشد مانند استخوان پهلو. (منتخب اللغات) ، ضلع الخلف، داغی است پس استخوان پهلو بطرف پشت، ضلعٌ من البطیخ، یک قاش خربزه، یوم الضلعین (مثنی) ، جنگی است از جنگهای عربان، ضلعٌ عوجاء، زن، بدان جهت که حواء از کوچک ضلع آدم پیدا شد، و از اینجاست که مردان از پهلوی چپ یک ضلع کم دارند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بتع
تصویر بتع
می انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتع
تصویر کتع
پست فرومایه: مرد، خوار و رام، گرگ، رسوا، کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
گرزک خانه گرزک خومه (گویش گلیکی) خانه گرزک (زنبور زنبور وحشی) چوبخوار دیو چه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیع
تصویر ضیع
هلاک شدن، تلف گردیدن، بی تیمار و هیچکاره گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضجع
تصویر ضجع
چوبک اشنان: گیاه، یک پهلو خفتن بر پهلو خفتن، همخوابه، مانند
فرهنگ لغت هوشیار
بازو میانه بازو، بغل، دست درازی مفت بری، بخش بخش کردن کفتار ماده ماچه کفتار سوی زی کفتار جمع اضبع ضباع. کفتار جمع اضبع ضباع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضفع
تصویر ضفع
سرگین پیل، سرگین انداختن، تیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضلع
تصویر ضلع
دنده، پهلو، اضلاع
فرهنگ لغت هوشیار
جنباندن کسی را، بی آرام کردن، بر کندن، ترسانیدن، شکافتن دو پاره کردن چوکک کوچ نر بوف نر از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
پستان: در جانوران ماده، دوشیدنی شیر ده مانند، تاه ریسمان سست ناتوان، خردسال، خواری، فروتن شدن، رام گردیدن زبون، فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
فراخزیستی، لنگر انداختن و کنگر خوردن ماندن با خوشی فراخزی، گیاه به اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرع
تصویر ضرع
((ضَ))
پستان (گاو و گوسفند و مانند آن)، شبرق (گیاه)، دوشیدنی، شیرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرع
تصویر ضرع
زاری کردن، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضلع
تصویر ضلع
((ض))
کنار، جانب، استخوان پهلو، جمع اضلاع، ضلوع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضظع
تصویر ضظع
((ضَ ظَ))
هشتمین صورت از صور هفتگانه حروف ابجد (ض ظ ع)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضلع
تصویر ضلع
دیواره، راستا، راسته
فرهنگ واژه فارسی سره