ضلع. استخوان پهلو (و یؤنث). ج، اضلع، و ضلوع، اضلاع. و قولهم: هم علی ّ ضلعٌ جائره، یعنی ستمکارانند بر من. (منتهی الارب) ، کوه جداگانه. (مهذب الاسماء). کوهی خرد جداگانه. (منتخب اللغات). کوهچۀ تنهاگانه. کوه پست باریک نرم سهل گذار، و منه الحدیث: کأنکم باعداء اﷲ بهذه الضلع الحمراء، ای مقتلین مذللین. چوب هرچه باشد. چوب پهنا و کج مانا به استخوان پهلوی حیوان. (منتهی الارب). چوبی که در آن کجی باشد مانند استخوان پهلو. (منتخب اللغات) ، ضلع الخلف، داغی است پس استخوان پهلو بطرف پشت، ضلعٌ من البطیخ، یک قاش خربزه، یوم الضلعین (مثنی) ، جنگی است از جنگهای عربان، ضلعٌ عوجاء، زن، بدان جهت که حواء از کوچک ضلع آدم پیدا شد، و از اینجاست که مردان از پهلوی چپ یک ضلع کم دارند. (منتهی الارب)