جدول جو
جدول جو

معنی ضبطه - جستجوی لغت در جدول جو

ضبطه
(ضَ طَ)
بازیی است عربان را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غبطه
تصویر غبطه
آرزو بردن به نیکویی حال کسی، آرزوی نعمت و سعادت دیگران را داشتن بدون آرزو کردن زوال نعمت و سعادت آنان، در فقه و حقوق حفظ مال صغیر توسط قیّم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضابطه
تصویر ضابطه
قاعده، دستور، نظم، آیین، رسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
باد صداداری که از مقعد خارج می شود، گوز، ضراط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضغطه
تصویر ضغطه
ضغط، فشردن، فشار دادن، در هم فشردن، کوفتن، تنگ کردن، تنگ گرفتن بر کسی
فرهنگ فارسی عمید
(غُ طَ)
دوالی است که اطراف چرم توشه دان بدان استوار دوزند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
زکام که پیش از سرما بمردم عارض شود. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، ضربه ای که شتر گشن ماده شتر را زند. (ازمتن اللغه) ، بقیۀ آب در غدیر و یا در خنور. (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب) ، شیر باقی مانده در مشک و طعام باقی مانده در خنور. (از منتهی الارب) ، باران فراخ سست قطره در زمین. (منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، دست رسیده شده از جن. مسهالجن. (از متن اللغه). جن زده، شیئی کم و اندک. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط). یقال: علیه خبطه جمیله، یعنی اندکی از جمال و خوبی در او باقی است
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ طَ)
بقیۀ آب در غدیر یا در خنور. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ بِ طَ)
تأنیث ثبط
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
نیمۀ آب باقی، و بعضی خبطه با خاء معجمه گفته اند
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ طَ)
فرزند فرزدق شاعر است. ابن قتیبه دینوری سه فرزند به نام سبطه و لبطه و حبطه به فرزدق نسبت داده و مادر ایشان را ’نوار’ نامیده است. و محشی کتاب نام مادر را از دیوان فرزدق (چ اروپا ص 182) طیبه، دخت عجاج مجاشعی نقل کرده است. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 122 شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ طَ)
ضراط. تیز. گوز. حبقه. صوت اسفل آدمی
لغت نامه دهخدا
(عُ طَ)
تازگی وتری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
گویند مات فلان عبطه، یعنی جوان و صحیح و تندرست مرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
من لم یمت عبطه یمت هرماً
للموت کاس و المرء ذائقها.
امیه بن الصلت (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ طَ)
بقیۀ آب مانده در خنور یا در غدیر. (از معجم الوسیط) ، شیر باقیمانده در مشک. شیر اندک. (از منتهی الارب) ، کم. اندک. (از معجم الوسیط). گیاه اندک. (از منتهی الارب) ، جزء و قطعه ای از هرچیز و جماعت. (از معجم الوسیط) ، پاره ای از شب، چند از مردم. (از منتهی الارب). گروهی از مردم، پاره ای از خانه ها. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ / ضِ / ضُ نَ)
ضبنه. رجوع به ضبنه شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
کفتار ماده (یا مادۀ آن نیز ضبع است). ج، ضبع. (منتهی الارب). ضبعهالعرجاء، کفتار مادۀ لنگ: و ضلع الضبعه العرجاء یعلق علی رأس صاحب الشقیقه فینفعه. (ابن البیطار) ، کفتار پیر. و ضریر انطاکی گوید: ضبعه، معروفه و تسمی العرجاء اما لقصر یدها الیسری او لعرج خلقی او تتعارج لیطمع فیها الذئب و الکلب لمیل بها الی اکلهما و تطلق علی الذکر و الانثی او لانثی خاصه و هو حیوان ضعیف القلب لایکسر الاغیله و لیس حیوان اشد صفره منه و فیه البغاء خلقی ومن خواصه الخوف من جر نحو الثوب و العصی و رؤیه الحنظل، و هو حارّ فی آخر الثانیه یابس فی اولها قدر جرب منه اذا خنق فی زیت و طبخ کما هو حتی یتهری کان نافعاً لوجع المفاصل و الظهر و النسا و النقرس و ان مرارته تحد البصر کحلاً و ان عتقت فی النحاس مع دهن الاقحوان قلعت البیاض اذا تمودی علیها و قیل ان ما جاورخاصرتها من الجلد اذا حرق منع الابنه حمولاً و ان یدها الیمنی اذا اخذت منها حیه اورثت القبول و ان الجلوس علی جلدها یورث الابنه و لم یثبت و رأسها اذا جعل فی برج کثر فیه الحمام و شعرها یقطع الدم محرقاً و مرارتها تجلو الکلف مع شحم الاسد و یقال ان عینها الیمنی اذا جعلت تحت الوساده علی غفله منعت النوم و ان آکل لحمها اذا عض الفتق بری بشرط ان یذکر یوم اکله و ان شرب دمها یبری من الجنون. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بِ عَ)
ضباع. ضباعی. ناقۀ آرزومند گشن. (منتهی الارب). اشتری بگشن آمده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خُطَ)
بقیه آب مانده در غدیر. (از معجم الوسیط) (متن اللغه) (منتهی الارب) ، شیر باقی مانده در مشک. (از منتهی الارب) ، طعام باقی مانده در خنور. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
ضبع. نیک آرزومند نر شدن ناقه، و گاهی در زنان نیز استعمال کنند. (منتهی الارب). بگشن آمدن شتر. (زوزنی). بگشن آمدن شتر ماده. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خبطه
تصویر خبطه
گولی شور مغزی، سرما خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبطه
تصویر لبطه
چایمان سرماخوردگی، سرفه خوز
فرهنگ لغت هوشیار
آرزو بردن به نیکویی حال کسی بی آنکه زوال آن از او خواهد، رشک نمودن، نیکویی احوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبطه
تصویر عبطه
تازگی، ترس جوانمرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبنه
تصویر ضبنه
یالان (اهل و عیال) خویشان مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضابطه
تصویر ضابطه
قاعده، دستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبحه
تصویر ضبحه
آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبطیه
تصویر ضبطیه
ژاندارم امنیه (قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
فشارش، تنگنا، بیزاری فشارش فشار، سختی تنگی، رنج زحمت مشقت، کراهت اکراه. توضیح در تداول به غلط به کسر اول تلفظ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
باد صدادار، تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبطه
تصویر غبطه
((غِ یا غَ طِ))
رشک بردن بر سعادت و نیکی کسی بدون بدخواهی نسبت به آن شخص، شادمانی، خوشحالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضغطه
تصویر ضغطه
فشار، سختی، تنگی، رنج، زحمت، مشقت، کراهت، اکراه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضابطه
تصویر ضابطه
((بِ طَ یا طِ))
قاعده، دستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
((ضَ طِ))
گوز، تیز
فرهنگ فارسی معین
تصادر، مصادره، ضمیمه
دیکشنری اردو به فارسی