جدول جو
جدول جو

معنی صیر - جستجوی لغت در جدول جو

صیر
(یَ)
جمع واژۀ صیره. رجوع به صیره شود
لغت نامه دهخدا
صیر
موضعی است در نفتالی در جوار دریای جلیل، (صحیفۀ یوشع 19:35) (قاموس کتاب مقدس)
کوهی است باجاء به بلاد طی و مغاره های خانه مانند دارد، (معجم البلدان)
کوهی است بر ساحل بین صیراف و عمان، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صیر
بازگردیدن کار، گشتن، میل دادن
تصویری از صیر
تصویر صیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بصیر
تصویر بصیر
(پسرانه)
آگاه، بینا، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صیرفی
تصویر صیرفی
صراف، آنکه شغلش داد و ستد پول یا عوض کردن پولی با پول دیگر است، آنکه پول خوب را از بد جدا می کند، زرشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصیر
تصویر حصیر
فرشی که از نی یا برگ درخت خرما بافته شده است، بوریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
بینا، کنایه از دانا، خبیر، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیرورت
تصویر صیرورت
از حالتی به حالت دیگر درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
از بلاد ختن است. (نزهت القلوب ج 3 ص 258)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
مرد محتال و چاره گر تصرف کننده در کارها. (منتهی الارب). مرد محتال. (دهار). چاره گر. حیله گر. و رجوع به صیرفی شود، درم سره کننده. (منتهی الارب). صراف. (مهذب الاسماء). صیرفی. رجوع به صیرفی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ)
ابن بدر صحابی است. صحابی در اصطلاح اسلامی به شخصی گفته می شود که پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) را دیده، با او معاشرت داشته، ایمان آورده و در همان حالت مسلمانی از دنیا رفته باشد. این عنوان افتخاری نشان دهنده جایگاه خاص این افراد در تاریخ اسلام است. صحابه نه تنها در ثبت سنت و احکام دینی نقش داشتند، بلکه در سیاست، قضاوت و گسترش اسلام نیز اثرگذار بودند.
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خلیدگی خار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به پدر خود مانا شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام حصنی به یمن از بناهای ملوک قدیم، کوهی به بلاد غطفان. یا کوهی جهینه را، نام وادیی است، آبی از آبهای نملی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
باریه. (معجم البلدان). زیغ بوریا از نی. (مهذب الاسماء) .بوریای خرما. (غیاث از کشف و سروری). بوریا. بوری. بوریه. باری. باریاء. بوریاء. طلیل:
و از وی (از شهرک مامطیر بدیلمان) حصیری خیزد سطبر و نیکو. (حدودالعالم). و از آمل (به طبرستان) حصیر طبری و... خیزد. (حدود العالم). و از این ناحیت گیلان، جاروب و حصیر و مصلاّ ی نماز و ماهی افتد که بهمه جهان برند. (حدود العالم).
حصیری بگسترد و بالش نهاد
ببهرام بر آفرین کرد یاد.
فردوسی.
سبوو ساغر و آنین و غولین
حصیر و جای روب و خیم و پالان.
طیان.
در این حصار خفتن من هست بر حصیر
چون برحصیر گویم خود هست بر حصا.
مسعودسعد.
کنون که وقت حصیر است و بوریا بزمین
چه شدکه سبزه بزیلو فکنده ست سمر.
نظام قاری.
حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون
که ظل ّ دولت خرگه فتاد بر سر ما.
نظام قاری.
در چین نه همه حریر بافند
گه حلّه گهی حصیر بافند.
نظام قاری.
- امثال:
حصیر است و محمد نصیر، هیچ چیز ندارد.
و ظاهراً حصیر غیر بوریاست، هر چیز که بافته شود. منسوج. بافتۀ هر چیز. آنچه بافند. ج، حصر، زندان. بند. محبس. (معجم البلدان) (ترجمان عادل) : و جعلنا جهنم للکافرین حصیراً. (قرآن 8/17)، پهلو. جنب، پادشاه. ملک. (معجم البلدان)، کسی که درماند در سخن. آنکه درماند در گفتار، بخیل. (معجم البلدان). آنکه شراب نخورد از بخل، صف مردم و غیر آن، روی زمین. ج، احصره. حصر، جوهر شمشیر یا دو سوی آن. گوهر تیغ یا دو طرف آن، تنگدل. مرد تنگدل، جامۀ ردی، نقش که بیننده را در شگفت افکند، رگی یا گوشت پاره ای که ممتد باشد بر پهلوی ستور تا شکم وی یا عصبه ای که میان صفاق و مسقط اضلاع است، راه آب، مکان تنگ، بساط کوچک از گیاه بافته.
- حصیرباف، آنکه نسج حصیر کند. آنکه بوریا بافد. حصیری. بوریاباف: و گویند که حصیرباف بوده. (از تذکرۀ دولتشاه سمرقندی ص 35).
- حصیر بافتن، ارمال. رمل. (تاج المصادر بیهقی).
- حصیربافی، شغل و عمل حصیرباف.
- حصیرپوش، پوشیده بحصیر.
- حصیرپوش کردن، به بالای تیرها حصیر افکندن و بر زبر آن شفته ریختن و سپس کاه گل کردن.
- ، قرابه و شیشه های بزرگ را در حصیر پوشیدن تا زودنشکند.
- حصیرفروش، آنکه حصیر فروشد.
- حصیرفروشی، شغل حصیرفروشی. دکان حصیرفروش. حصیری.
- صندلی حصیری، صندلی که با نی سازند.
- کلاه حصیری،کلاهی که از نی یا کاه و امثال آن سازند
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بینا و نابینا. از لغات اضداد است. ج، بصراء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بینا. (غیاث) (ترجمان جرجانی ص 26) (مهذب الاسماء). بینا و صاحب بصر. (فرهنگ نظام). بینا ودانا. (مؤید الفضلاء). دیده ور. بیننده:
رادی آمیخته است با کف او
همچو با دیدۀ بصیر بصر.
فرخی.
بصارت بیلفغد از دل که تو
ز خربه نئی گر بچشمی بصیر.
ناصرخسرو.
عیب کنندم که چه دیدی درو
کور نداند که چه بیند بصیر.
سعدی (طیبات).
ز دست رفتم و بی دیدگان نمیدانند
که زخمهای نظر بر بصیر می آید.
سعدی (طیبات).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تخلص قاضی بصیر برادر قاضی لاغر سیستانی است. بصیر خبیر است بلطایف و نکات سخن سنجی و خوش بیانی. این رباعی از اوست:
خورشیدوش من که فدایش گردم
پیوسته چو ذره در هوایش گردم
پا از سر من دریغ میدارد و من
دارم سر آنکه خاک پایش گردم.
(صبح گلشن ص 66 و 67) ، شیر ترش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موهای نزدیک بهم درپیچیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از صیروره
تصویر صیروره
گردیدن و شدن دگر چهرگی زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیره
تصویر صیره
آغل، نمای پیکر نمای چهره، یک ریزه کولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیرفی
تصویر صیرفی
چاره گر، حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیررت
تصویر صیررت
بازگشتن، گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصیر
تصویر تصیر
باب مانی همانند پدر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیر
تصویر حصیر
بوریا، فرشی که از نی یا برگ درخت خرما بافته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصیر
تصویر اصیر
موی پیچیده موی انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
بینا، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
چاره گر، ترفندگر، سره دان کهبد (صراف) صراف، مرد حیله گر و تصرف کننده درکارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
((بَ))
بیننده، دانا، روشن بین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیرف
تصویر صیرف
((صَ رَ))
صراف، حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصیر
تصویر حصیر
((حَ))
بوریا، فرشی که از نی یا برگ خرما بافته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
بینش مند، بینا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حصیر
تصویر حصیر
بوریا
فرهنگ واژه فارسی سره
آگاه، بینا، خبره، خبیر، دانا، روشن بین، مدبر، مطلع
متضاد: نابینا، ناآگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوریا، تکل، تندخو، زمخت، تنگنا، زندان، محبس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که حصیر می بافت و می فروخت، دلیل که او را غم و اندوه رسد. جابر مغربی
اگر بیند حصیر داشت یا کسی بدو داد، دلیل که به قدر بزرگی و کوچکی حصیر خیر و منفعت بدو رسد. اگر بیند حصیر می بافت، دلیل که عاشق و مبتلا شود بر زنی اگر بیند حصیری که می بافت دون و کم بها بود، دلیل که آن زن بی اصل و درویش است. اگر بیند حصیر پاکیزه و قیمتی بود، دلیل که زن محتشم و اصیلی بود - محمد بن سیرین
دیدن حصیر در خواب بر سه وجه است. اول: زن. دوم: منفعت به قدر و قیمت آن. سوم: خواستار کاری که از آن وی را ملامت رسد و بدنامی حاصل شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب