بینا و نابینا. از لغات اضداد است. ج، بصراء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بینا. (غیاث) (ترجمان جرجانی ص 26) (مهذب الاسماء). بینا و صاحب بصر. (فرهنگ نظام). بینا ودانا. (مؤید الفضلاء). دیده ور. بیننده: رادی آمیخته است با کف او همچو با دیدۀ بصیر بصر. فرخی. بصارت بیلفغد از دل که تو ز خربه نئی گر بچشمی بصیر. ناصرخسرو. عیب کنندم که چه دیدی درو کور نداند که چه بیند بصیر. سعدی (طیبات). ز دست رفتم و بی دیدگان نمیدانند که زخمهای نظر بر بصیر می آید. سعدی (طیبات).