معنی صیرف - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با صیرف
صیرف
- صیرف
- چاره گر، ترفندگر، سره دان کهبد (صراف) صراف، مرد حیله گر و تصرف کننده درکارها
فرهنگ لغت هوشیار
صیرف
- صیرف
- مرد محتال و چاره گر تصرف کننده در کارها. (منتهی الارب). مرد محتال. (دهار). چاره گر. حیله گر. و رجوع به صیرفی شود، درم سره کننده. (منتهی الارب). صراف. (مهذب الاسماء). صیرفی. رجوع به صیرفی شود
لغت نامه دهخدا
صیرفی
- صیرفی
- صراف، آنکه شغلش داد و ستد پول یا عوض کردن پولی با پول دیگر است، آنکه پول خوب را از بد جدا می کند، زرشناس
فرهنگ فارسی عمید
صریف
- صریف
- موضعی است از نباج بر ده میلی آن و آن بلده ای است بنی اسیدبن عمرو بن تمیم را بر سر راه و مرتفع است و بدانجا نخلی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا