جدول جو
جدول جو

معنی صون - جستجوی لغت در جدول جو

صون
نگه داشتن، حفظ کردن، نگهداری
تصویری از صون
تصویر صون
فرهنگ فارسی عمید
صون(ثَ دَ)
نگاه داشتن چیزی را. (منتهی الارب). نگه داشتن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). نگهبانی. (غیاث اللغات). نگاهداری، تحفظ. تقوی. خود نگه داشتن از معصیت: و پای خیانت بر چهرۀ صون و دیانت ننهد. (سندبادنامه ص 70).
- صون دماء، حقن دماء. حفظ کردن جان.
، برطرف سم ایستادن اسب بعلت سودگی پای یا بی نعلی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صون
نگاهداشتن چیزی را، نگاهداری
تصویری از صون
تصویر صون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آون
تصویر آون
(دخترانه)
آونگ، آویزان، آویخته، نام رشته ای که خوشه انگور و بعضی میوه ها را به آن می بندند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تصون
تصویر تصون
مواظب خود بودن، خود را حفظ کردن، کنایه از خود را از عیب و بدی در گفتار و کردار حفظ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رون
تصویر رون
آزمایش، امتحان، تجربه، برای مثال کرد باید مر مرا و او را رون / شیر تا تیمار دارد خویشتن (رودکی - ۵۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصون
تصویر حصون
حصن ها، قلعه ها، دژها، پناهگاه ها، جمع واژۀ حصن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوب
تصویر صوب
جهت، طرف، جانب، ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
خویشتن صیانت کردن. (تاج المصادر بیهقی). خود را از معایب حفظ کردن. (از اقرب الموارد) : گلشن معانی را از خار و خاشاک خلاف توقی و تصون واجب بیند. (سندبادنامه ص 63). و پشت پای به روی تصون و تدین زد. (سندبادنامه ص 217). و هرآینه هر کس که شروعی پیوندد، از بیم صولت او احتراس و تصون کند و آتش بلا به نفس خود نکشد. (جهانگشای جوینی). و هرچه موجبات نقصان و مادۀ خسران او خواهد بود در دنیا و دین تحرز و تصون از آن واجب داند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حصن. (ترجمان عادل). دزها. دژها. قلعه ها: معاقل و حصون هند بر دست لشکر او زیر و زبر گردید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 417).
پاک بنائی که برسازد حصون
در جهان غیب از گفت و فسون.
مولوی.
راه لذت از درون دان نی برون
ابلهی دان جستن از قصر و حصون.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غصن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شاخه های درخت. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به غصن شود:
گفته هر برگ وشکوفۀ آن غصون
دم به دم یا لیت قومی یعلمون.
مولوی (مثنوی).
پس نشان نشف آب اندر غصون
آن بود که می نجنبد در رکون.
مولوی (مثنوی).
، در کتب طب به معنی چینها و شکنها. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام قریتی است که حاکم است بر وادی جلب در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مرد پرهیزکار. (غیاث از لطایف)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ)
جانورکی است یا مرغی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وَ)
نگاه دارنده تر و بهتر حفظکننده. (ناظم الاطباء). نگاهدارتر. نگهبان تر. محافظتر: والام ّ علی ولدها اشفق و لها اصون. (الجماهر بیرونی ص 107)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ)
طبلۀ عروس که بخور و لوازم آرایش در آن نهد. عتیده. (اقرب الموارد). طبله که در آن خوش بوی نگاه دارند. (منتهی الارب). بویدان
لغت نامه دهخدا
تصویری از زون
تصویر زون
بت، جائی که در آن بتها را گرد بیاورند و آراسته کنند
فرهنگ لغت هوشیار
گنکیسه پوست خایه، سفره خوان، دول چرمین خنور چرمین، توبره توشه دان کیسه محتوی بیضتین در مردها و نرینه دیگر پستانداران کیسه خایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحن
تصویر صحن
سرای و ساحت آن، وسط حیات
فرهنگ لغت هوشیار
چموش لگد زن ستور میان سرای و ساحت آن، عرصه فضا ساحت. یا صحن ارم. عرصه باغ ارم (بهشت شداد)، باغی که در نزهت و خرمی مانند بهشت باشد، یا صحن دو رنگ. دنیا عالم سفلی، شب و روز. یا صحن سیم. صفحه کاغذ سفید، قرص ماه. یا صحن عظیم. روی زمین سطح ارض. یا صحن وسیع. صحن عظیم، قدح بزرگ کاسه بزرگ. یا صحن پالوده. کاسه پالوده (فالوذج)، اندام نهانی زن بکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سون
تصویر سون
طرف و جانب و سوی مدح و ثنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تون
تصویر تون
آتشدان حمام
فرهنگ لغت هوشیار
مایعی است سرخرنگ در بدن جانداران و آن یکی از اخلاط اربعه است به نزد قدما، مایع سرخ رنگی که در تمام رگها جریان دارد و بدن از آن تغذیه می کنند بسیار خیانت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که در زیر آن غلطکها نصب کنند و بر گردن بندند و بر بالای غله ای از کاه جدا نشده باشد بگردانند تا غله از کاه جدا شود. سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رون
تصویر رون
سختی سبب جهت علت. یا به رون به سبب بجهت. امتحان آزمایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دون
تصویر دون
خسیس، ضعیف و سست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بون
تصویر بون
رحم، بچه دان و بمعنی نهایت و پایان چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصون
تصویر حصون
قلعه ها، دژها مرد پرهیزگار مرد پرهیزگار
فرهنگ لغت هوشیار
رشته ای که خوشه های انگور و دیگر میوه ها را بدان بندند و از سقف آویزند تا فاسد نشود، هر چیز آویخته معلق، جسم وزینی که حول محوری ثابت حرکت کند مانند پاندول ساعت. یا آونگ الکتریکی (برقی) آلتی است مشکل از گلوله ای سبک وزن (مغزنی آقطی) که بنخی ابریشمین آویخته است پاندول الکتریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غصون
تصویر غصون
جمع غصن، ستاک ها، چین ها و شکن ها جمع غصن شاخه ها شاخها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصون
تصویر تصون
خود را از عیب و بدی حفظ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غصون
تصویر غصون
((غُ))
جمع غصن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصون
تصویر تصون
((تَ صَ وُّ))
خودداری نمودن از عیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصون
تصویر حصون
((حُ))
جمع حصن، دژها، پناهگاه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحن
تصویر صحن
میانسرا
فرهنگ واژه فارسی سره