حمله بردن. (غیاث اللغات). صوله. حمله: هیبت او کوه را بند کمر درشکست صولت او چرخ را سقف گهر درشکست. خاقانی. صولتت باد سایه دار ظفر دولتت باد دایگاه علوم. خاقانی. او چون سورت آن شیران و صولت آن دلیران مشاهده کرد، انگشت ندامت گزیدن گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، سطوت. قهر. هیبت: و از شر دشمنان در پناه صولتش زندگانی میکنم. (گلستان) ، شدت. سختی. سورت: در فصل ربیعی که صولت برد آرمیده بود و ایام دولت ورد رسیده. (گلستان) ، غضب. خشم: از حدت و صولت پادشاهان برحذر باید بود. (گلستان). رجوع به صوله شود
حمله بردن. (غیاث اللغات). صوله. حمله: هیبت او کوه را بند کمر درشکست صولت او چرخ را سقف گهر درشکست. خاقانی. صولتت باد سایه دار ظفر دولتت باد دایگاه علوم. خاقانی. او چون سورت آن شیران و صولت آن دلیران مشاهده کرد، انگشت ندامت گزیدن گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، سطوت. قهر. هیبت: و از شر دشمنان در پناه صولتش زندگانی میکنم. (گلستان) ، شدت. سختی. سورت: در فصل ربیعی که صولت برد آرمیده بود و ایام دولت ورد رسیده. (گلستان) ، غضب. خشم: از حدت و صولت پادشاهان برحذر باید بود. (گلستان). رجوع به صوله شود
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، واقعدر 6 هزارگزی شمال باختری لنده و 72 هزارگزی شمال اتومبیل رو بهبهان به آغاجاری واقع است، این دهکده کوهستانی، گرمسیر و مالاریائی است، 150 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، پشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالی، قالیچه و گلیم بافی است، راه دهکده مالرو است و ساکنین از طایفۀ طیبی هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، واقعدر 6 هزارگزی شمال باختری لنده و 72 هزارگزی شمال اتومبیل رو بهبهان به آغاجاری واقع است، این دهکده کوهستانی، گرمسیر و مالاریائی است، 150 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، پشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالی، قالیچه و گلیم بافی است، راه دهکده مالرو است و ساکنین از طایفۀ طیبی هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
محمد بن یحیی بن عبداﷲ بن عباس بن محمد بن صول تکین کاتب، مکنی به ابی بکر و معروف به صولی شطرنجی، از ابوداود سجستانی و ابوالعباس ثعلب ومبرد و جز آنان روایت کند و دارقطنی و مرزبانی از او روایت دارند، صولی از بزرگان ادب است، وی ندیم الراضی و المکتفی و المقتدر بود، او را تصانیفی است، ازآن جمله: الاوراق فی اخبار آل العباس و اشعار هم، الغرر، الانواع، العباده، ادب الکاتب، الوزراء، اخبار ابی تمام، اخبار القرامطه، اخبار ابن هرمه، اخبار سیدحمیری، اخبار ابی عمروبن العلاء، اخبار اسحاق بن ابراهیم، وی در شطرنج یگانه روزگار بود و بسال 335 یا 336 هجری قمری درگذشت، (وفیات الاعیان ج 2 ص 88)، رجوع به الموشح مرزبانی و الفهرست ابن ندیم و الاعلام زرکلی شود
محمد بن یحیی بن عبداﷲ بن عباس بن محمد بن صول تکین کاتب، مکنی به ابی بکر و معروف به صولی شطرنجی، از ابوداود سجستانی و ابوالعباس ثعلب ومبرد و جز آنان روایت کند و دارقطنی و مرزبانی از او روایت دارند، صولی از بزرگان ادب است، وی ندیم الراضی و المکتفی و المقتدر بود، او را تصانیفی است، ازآن جمله: الاوراق فی اخبار آل العباس و اشعار هم، الغرر، الانواع، العباده، ادب الکاتب، الوزراء، اخبار ابی تمام، اخبار القرامطه، اخبار ابن هرمه، اخبار سیدحمیری، اخبار ابی عَمروبن العلاء، اخبار اسحاق بن ابراهیم، وی در شطرنج یگانه روزگار بود و بسال 335 یا 336 هجری قمری درگذشت، (وفیات الاعیان ج 2 ص 88)، رجوع به الموشح مرزبانی و الفهرست ابن ندیم و الاعلام زرکلی شود
راست. درست. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (غیاث اللغات) (منتهی الارب). مصلحت. ضد خطا: نبایدت کردن برفتن شتاب که رفتن بزودی نباشد صواب. فردوسی. گفتند مگر صواب آن است که خداوند ندیمان خردمند راایستاداند. (تاریخ بیهقی). بخود مشغول شدم آنچه صواب است بکنید. (تاریخ بیهقی). بونصر جواب داد که هرچه خداوند اندیشیده است همه عین صواب است. (تاریخ بیهقی). ای بازکرده چشم دل خفته را ز خواب بشنو سؤال خویش وجوابی بده صواب. ناصرخسرو. دریغ دار ز نادان سخن که نیست صواب به پیش خوک نهادن نه من و نه سلوی. ناصرخسرو. خدایگانا آنی که از تو و به تو شد زدوده روی حقیقت، گشاده چشم صواب. مسعودسعد. جواب دادم و گفتم که روز بودن نیست صواب شغل من اینست و هم نبود صواب. مسعودسعد. نه زنی در ره صواب نه مرد نه مخنث از آنت نبود درد. سنائی. و بدین مقامات و مقدمات هرگاه که حوادث بر عاقل محیط شود، باید که در پناه صواب رود. (کلیله و دمنه). صواب آن است که جمله پیش او (شیر) رویم. (کلیله و دمنه). رای صوابش ببین کز مدد نه فلک خان ختا را نهاد مائدۀ هفت خوان. خاقانی. من بمعنی صدق میگویم که ز یک کس صواب نشنیدم. خاقانی. مصلحت آن است که از سر بصیرت اندیشۀ کامل کنی و وجه صواب بشناسی. (ترجمه تاریخ یمینی). نیست همه ساله در این ده صواب ف تنه اندیشه و غوغای خواب. نظامی. جهانت خوش و رفتنت بر صواب عبادت قبول و دعا مستجاب. سعدی. چون می بینم که رأی شما بر صواب است، مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد. (گلستان). تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه اندیشه کند رأی صوابت. حافظ. ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز. حافظ. ، در اصطلاح، هر امر ثابت و مسلمی را که انکار آن غیرممکن باشد نامند و فرق بین صواب و صدق وحق آن است که صواب امر ثابتی که انکار آن ناممکن است و صدق آن چیزی را گویند که ماهیت آن در ذهن مطابق باشد با ماهیت آن در خارج و حق آن چیزی را خوانند که ماهیتش در خارج از ذهن با ماهیت آن در ذهن برابر باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) (تعریفات جرجانی)
راست. درست. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (غیاث اللغات) (منتهی الارب). مصلحت. ضد خطا: نبایدت کردن برفتن شتاب که رفتن بزودی نباشد صواب. فردوسی. گفتند مگر صواب آن است که خداوند ندیمان خردمند راایستاداند. (تاریخ بیهقی). بخود مشغول شدم آنچه صواب است بکنید. (تاریخ بیهقی). بونصر جواب داد که هرچه خداوند اندیشیده است همه عین صواب است. (تاریخ بیهقی). ای بازکرده چشم دل خفته را ز خواب بشنو سؤال خویش وجوابی بده صواب. ناصرخسرو. دریغ دار ز نادان سخن که نیست صواب به پیش خوک نهادن نه من و نه سلوی. ناصرخسرو. خدایگانا آنی که از تو و به تو شد زدوده روی حقیقت، گشاده چشم صواب. مسعودسعد. جواب دادم و گفتم که روز بودن نیست صواب شغل من اینست و هم نبود صواب. مسعودسعد. نه زنی در ره صواب نه مرد نه مخنث از آنت نبود درد. سنائی. و بدین مقامات و مقدمات هرگاه که حوادث بر عاقل محیط شود، باید که در پناه صواب رود. (کلیله و دمنه). صواب آن است که جمله پیش او (شیر) رویم. (کلیله و دمنه). رای صوابش ببین کز مدد نُه فلک خان ختا را نهاد مائدۀ هفت خوان. خاقانی. من بمعنی صدق میگویم که ز یک کس صواب نشنیدم. خاقانی. مصلحت آن است که از سر بصیرت اندیشۀ کامل کنی و وجه صواب بشناسی. (ترجمه تاریخ یمینی). نیست همه ساله در این ده صواب ف تنه اندیشه و غوغای خواب. نظامی. جهانت خوش و رفتنت بر صواب عبادت قبول و دعا مستجاب. سعدی. چون می بینم که رأی شما بر صواب است، مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد. (گلستان). تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه اندیشه کند رأی صوابت. حافظ. ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز. حافظ. ، در اصطلاح، هر امر ثابت و مسلمی را که انکار آن غیرممکن باشد نامند و فرق بین صواب و صدق وحق آن است که صواب امر ثابتی که انکار آن ناممکن است و صدق آن چیزی را گویند که ماهیت آن در ذهن مطابق باشد با ماهیت آن در خارج و حق آن چیزی را خوانند که ماهیتش در خارج از ذهن با ماهیت آن در ذهن برابر باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) (تعریفات جرجانی)
از شعرای متأخر هندوستان است. بسال 1285 هجری قمری در جوانی درگذشت. دیوان مرتبی شامل دوهزار بیت دارد. او راست: الهی آب و رنگ دلربائی ده بیانم را به آب جوی حسن گلرخان تر کن زبانم را ز بس کاهیده ام در مهر روی غیرت ماهی سگش تار شعاعی میشمارد استخوانم را. (قاموس الاعلام ترکی)
از شعرای متأخر هندوستان است. بسال 1285 هجری قمری در جوانی درگذشت. دیوان مرتبی شامل دوهزار بیت دارد. او راست: الهی آب و رنگ دلربائی ده بیانم را به آب جوی حسن گلرخان تر کن زبانم را ز بس کاهیده ام در مهر روی غیرت ماهی سگش تار شعاعی میشمارد استخوانم را. (قاموس الاعلام ترکی)
امیر ظهیرالدین ابراهیم. چندی پس از شمس الدین صائن و سیدغیاث الدین علی وزارت امیر شیخ را داشت، لیکن مخالفان او که راه مداخل خود را مسدود دیدند یکی را تحریک کردند تااو را به قتل رسانید. (دستور الوزراء صص 242-243)
امیر ظهیرالدین ابراهیم. چندی پس از شمس الدین صائن و سیدغیاث الدین علی وزارت امیر شیخ را داشت، لیکن مخالفان او که راه مداخل خود را مسدود دیدند یکی را تحریک کردند تااو را به قتل رسانید. (دستور الوزراء صص 242-243)
آب بسیار که جهت بسیاری و تنگی دهانۀ کاریز وقت جریان بگردد و گردابش مانند بلبل کوزه شود. آب بسیار که جهت بسیاری و تنگی دهانۀ کاریز یا ماشوره به وقت برآمدن گردان و بر صورت نایژه باشد. (منتهی الارب) ، چرخشت. دستگاه عصاره کشیدن: یوخذ من حب ّ آلاس... فیدق و یخرج عصارته بلولب و تؤخذ العصاره و تصیر فی اناء. (ابن البیطار)
آب بسیار که جهت بسیاری و تنگی دهانۀ کاریز وقت جریان بگردد و گردابش مانند بلبل کوزه شود. آب بسیار که جهت بسیاری و تنگی دهانۀ کاریز یا ماشوره به وقت برآمدن گردان و بر صورت نایژه باشد. (منتهی الارب) ، چرخشت. دستگاه عصاره کشیدن: یوخذ من حب ّ آلاس... فیدق و یخرج عصارته بلولب و تؤخذ العصاره و تصیر فی اناء. (ابن البیطار)