ترجمه صَلب به فارسی - دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با صَلب
صولب
- صولب
- تخمی که آنرا بکارند سپس آن زمین را به آلت حرث بگردانند تا زیر خاک گردد. (منتهی الارب). تخم. (مهذب الاسماء). صولیب. رجوع به صولیب شود
لغت نامه دهخدا
صلب
- صلب
- مصلوب کردن، به دار آویختن، به دار زدن، کسی را بر دار کشیدن، درآوردن چربی و مغز استخوان، بریان کردن گوشت
فرهنگ فارسی عمید
صلب
- صلب
- سخت، محکم، درشت، قوی، استخوان های پشت، کمر، مجازاً نطفه
فرهنگ فارسی معین