جدول جو
جدول جو

معنی صول - جستجوی لغت در جدول جو

صول
حمله کردن، حمله
تصویری از صول
تصویر صول
فرهنگ فارسی عمید
صول
(ثِ نَ)
حمله کردن بر حریف خود و زیادتی نمودن. (منتهی الارب). حمله بردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (دهار) :
صدهزاران گور ده شاخ ودلیر
چون عدم باشد به پیش صول شیر.
مولوی.
، کشتن کسی را، راندن خر ماده یا گلۀ خر کره را، برجستن بر چیزی، اندازه کرده شدن برای کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صول
(صَ)
قریه ای است به نیل در اول صعید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صول
لفظی عجمی است و در عرب آنرا اصلی نیست. شهریست در بلاد خزر در نواحی باب الابواب و آن دربند است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صول
لقب پادشاه جرجان است. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 264). لقب عام ملوک دهستان. (آثار الباقیه از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
صول
تاختن، دست درازی، برجستن
تصویری از صول
تصویر صول
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حصول
تصویر حصول
حاصل شدن، به دست آمدن، باقی ماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صولج
تصویر صولج
نقرۀ خالص، نقرۀ پاکیزه و بی غش، سیم شاخ دار، نقرۀ بی غشّ، نقرۀ شاخ دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صولت
تصویر صولت
ابهت، فرّ و شکوه، هیبت، شدت و سختی، حمله، صوله در عربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصول
تصویر اصول
اصل ها، جمع واژۀ اصل
در فقه علوم شرعی که از چهار اصل کتاب، سنت، اجماع و قیاس تشکیل می شود
در موسیقی هفده آواز اصلی در موسیقی قدیم ایرانی
اصول دین: در اسلام، اصولی که این دین مبتنی بر آن است و عبارتند از توحید، نبوت و معاد در مذهب شیعه دو اصل عدل و امامت نیز اضافه می شود
فرهنگ فارسی عمید
محمد بن یحیی بن عبداﷲ بن عباس بن محمد بن صول تکین کاتب، مکنی به ابی بکر و معروف به صولی شطرنجی، از ابوداود سجستانی و ابوالعباس ثعلب ومبرد و جز آنان روایت کند و دارقطنی و مرزبانی از او روایت دارند، صولی از بزرگان ادب است، وی ندیم الراضی و المکتفی و المقتدر بود، او را تصانیفی است، ازآن جمله: الاوراق فی اخبار آل العباس و اشعار هم، الغرر، الانواع، العباده، ادب الکاتب، الوزراء، اخبار ابی تمام، اخبار القرامطه، اخبار ابن هرمه، اخبار سیدحمیری، اخبار ابی عمروبن العلاء، اخبار اسحاق بن ابراهیم، وی در شطرنج یگانه روزگار بود و بسال 335 یا 336 هجری قمری درگذشت، (وفیات الاعیان ج 2 ص 88)، رجوع به الموشح مرزبانی و الفهرست ابن ندیم و الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
حمله بردن. (غیاث اللغات). صوله. حمله:
هیبت او کوه را بند کمر درشکست
صولت او چرخ را سقف گهر درشکست.
خاقانی.
صولتت باد سایه دار ظفر
دولتت باد دایگاه علوم.
خاقانی.
او چون سورت آن شیران و صولت آن دلیران مشاهده کرد، انگشت ندامت گزیدن گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، سطوت. قهر. هیبت: و از شر دشمنان در پناه صولتش زندگانی میکنم. (گلستان) ، شدت. سختی. سورت: در فصل ربیعی که صولت برد آرمیده بود و ایام دولت ورد رسیده. (گلستان) ، غضب. خشم: از حدت و صولت پادشاهان برحذر باید بود. (گلستان). رجوع به صوله شود
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
سنان زدوده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ده مخروبه ای است از بخش سمیرم شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
حمله بردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). صولت. رجوع به صولت شود، برجستن چیزی.
- حنطه صوله، گندم برآورده و پاکیزه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
از شعرای متأخر هندوستان است. بسال 1285 هجری قمری در جوانی درگذشت. دیوان مرتبی شامل دوهزار بیت دارد. او راست:
الهی آب و رنگ دلربائی ده بیانم را
به آب جوی حسن گلرخان تر کن زبانم را
ز بس کاهیده ام در مهر روی غیرت ماهی
سگش تار شعاعی میشمارد استخوانم را.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، واقعدر 6 هزارگزی شمال باختری لنده و 72 هزارگزی شمال اتومبیل رو بهبهان به آغاجاری واقع است، این دهکده کوهستانی، گرمسیر و مالاریائی است، 150 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، پشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالی، قالیچه و گلیم بافی است، راه دهکده مالرو است و ساکنین از طایفۀ طیبی هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
تخمی که آنرا بکارند سپس آن زمین را به آلت حرث بگردانند تا زیر خاک گردد. (منتهی الارب). تخم. (مهذب الاسماء). صولیب. رجوع به صولیب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حصول
تصویر حصول
حاصل شدن، بدست آمدن، پیدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصول
تصویر اصول
اساسها، بیخ و بن ها، ج اصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صولت
تصویر صولت
حمله بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صولج
تصویر صولج
نقره خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صولت
تصویر صولت
((صُ یا صَ لَ))
برجستن و حمله کردن، هیبت، حمله، قدرت، نفوذ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصول
تصویر اصول
((اِ))
جمع اصل، ریشه ها، پایه ها، نژادها، گوهرها، علوم شرعی که از چهار اصل تشکیل می شود، کتاب، سنت، اجمعا، قیاس، دین به عقیده اهل سنت سه اصل است، توحید، نبوت، معاد و شیعه دو اصل عدل و امامت را بر آن افزوده و معتقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصول
تصویر حصول
((حُ))
به دست آمدن
فرهنگ فارسی معین
حشمت، سطوت، رعب، مهابت، هیبت، خشم، غضب، قهر، حمله، توانمندی، قدرت، نیرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از حصول
تصویر حصول
Obtainment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حصول
تصویر حصول
получение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حصول
تصویر حصول
Erlangung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حصول
تصویر حصول
отримання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حصول
تصویر حصول
uzyskanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حصول
تصویر حصول
获得
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حصول
تصویر حصول
obtenção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حصول
تصویر حصول
ottenimento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حصول
تصویر حصول
obtención
دیکشنری فارسی به اسپانیایی