مقابل صعب، آسان، کنایه از کم اهمیت، غیرقابل توجه، مقابل حزن، زمین نرم و هموار سهل ممتنع: در علوم ادبی، نثر خوب که شنیدنش آسان و گفتنش دشوار باشد، شعر خالی از تصنع که گفتن نظیر آن سخت باشد
مقابلِ صعب، آسان، کنایه از کم اهمیت، غیرقابل توجه، مقابلِ حزن، زمین نرم و هموار سهل ممتنع: در علوم ادبی، نثر خوب که شنیدنش آسان و گفتنش دشوار باشد، شعر خالی از تصنع که گفتن نظیر آن سخت باشد
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک سرو کوهی، درختی خودرو و بلند از خانوادۀ سرو با چوبی سخت و برگ های مرکب که در کوه ها و کنارۀ جنگل ها می روید و پوست آن مصرف دارویی دارد، عرعر، ابهل، ارجا، مای مرز، ارس
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نَشک سَروِ کوهی، درختی خودرو و بلند از خانوادۀ سرو با چوبی سخت و برگ های مرکب که در کوه ها و کنارۀ جنگل ها می روید و پوست آن مصرف دارویی دارد، عَرعَر، اَبهَل، ارجا، مای مَرز، اُرس
با دادن مالی به کسی احسان کردن، عطیه، احسان، جایزه، مالی که پادشاهان در مقابل سرودن شعر به شعرا می بخشیدند صلۀ رحم: دید و بازدید و احوال پرسی از خویشاوندان، نیکی و احسان به خویشان و نزدیکان، اتحاد و پیوستگی خویشاوندان
با دادن مالی به کسی احسان کردن، عطیه، احسان، جایزه، مالی که پادشاهان در مقابل سرودن شعر به شعرا می بخشیدند صلۀ رحم: دید و بازدید و احوال پرسی از خویشاوندان، نیکی و احسان به خویشان و نزدیکان، اتحاد و پیوستگی خویشاوندان
شایسته، سزاوار، خانواده، فامیل، افراد خانواده و عشیره، قوم و خویش، خاندان، کسانی که در یک جا اقامت دارند، وابسته، علاقه مند، پیرو، اهل تریاک، اهل سفر، اهل تسنن، دارای ویژگی ها و اصول انسانی، نجیب، سربه راه اهل باطن: در تصوف عارف، مردم مقدس و روشن دل، روشن ضمیر اهل بخیه: دارای عادت یا رفتار ناپسند مثلاً طرف اهل بخیه بود، از فاصلۀ دومتری بوی تریاک دهنش می آمد، ناوارد و بی تجربه در کاری، دارای مهارت در امری اهل بصیرت: کنایه از مردم زیرک، دانا و دوراندیش اهل بغی: مردم نافرمان و بدکردار و ستمگر اهل بیت: افراد خانواده، خاندان پیغمبر اسلام اهل تجرید: در تصوف کسانی که از قیود و علایق دنیوی و آنچه انسان را از نیل به مقامات عالیۀ روحانی باز دارد، کناره گیری کنند اهل تسنن: سنی اهل تفسیر: کسانی که علم تفسیر می دانند و قرآن و کتاب های مذهبی و احادیث را ترجمه و تفسیر می کنند اهل تقوا: پرهیزکاران، پارسایان اهل توحید: کسانی که به خدای یگانه ایمان دارند اهل حال: عامیانه]، واقفان بر رازها و چگونگی چیزها، زنده دل، خوش گذران اهل حق: مردم خداشناس و پارسا اهل خرد: مردم خردمند، برای مثال بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد (سعدی - ۸۵) اهل درون: کنایه از اهل باطن، خواص، واقفان بر اسرار اهل دل: کنایه از صاحب دل، زنده دل، روشن ضمیر، در تصوف کسی که از سر گذشته و طالب سر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس، برای مثال چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ - ۶۸) اهل ذمه: در فقه اهل کتاب از یهود، نصارا و زردشتیان که در ممالک اسلامی زندگانی کنند و در حمایت مسلمانان باشند و جزیه بدهند اهل ذوق: خوش گذران، خوش قریحه، در تصوف کسانی که حقایق را به ذوق درمی یابند نه با بحث و جدل اهل رده: مردم مرتد، جماعتی که پس از رحلت پیغمبر اسلام در زمان خلافت ابوبکر از دین اسلام برگشتند اهل ریگ: مردم بادیه نشین اهل سنت: مقابل اهل تشیع، فرقه ای از مسلمانان که قائل به خلافت ابوبکر هستند اهل شرع: مجتهد، فقیه اهل شقاق: مردم ناسازگار و فتنه انگیز اهل صفا: مردم پاک دل، پاک باطن، روشن ضمیر، اهل صلح و سازش، مردم با اخلاص و یک رنگ اهل صورت: کنایه از کسانی که به ظاهر اشخاص و اشیا می نگرند، ظاهربینان اهل ضلال: گمراهان، کافران، ملحدان اهل طامات: در تصوف سالکانی که به کشف و کرامت تظاهر کنند اهل طبایع: در فلسفه فلاسفۀ دهری، کسانی که منکر وجود خدا بوده و همه چیز را به طبیعت نسبت می دادند، طبایعی اهل طریق: در تصوف آنکه بر وفق احکام شرع عمل کند، مطیع و منقاد احکام پیغمبر اسلام اهل طمع: مردم حریص، کسانی که حرص و طمع بسیار دارند، برای مثال دیدۀ اهل طمع به نعمت دنیا / پر نشود همچنان که چاه به شبنم (سعدی - ۱۶۵) اهل ظاهر: کسانی که به ظاهر نیکو یا نیکوکار هستند، ریاکاران اهل عقول: عاقلان، خردمندان اهل فتوی: فقیه، حاکم شرع، مجتهد جامع شرایط اهل فراش: مریض، بیمار بستری اهل قبله: مسلمانان. به اعتبار این که رو به قبله نماز می کنند اهل قبور: مردگان اهل قل: اهل مباحثه و گفتگو اهل قلم: کنایه از کاتبان، نویسندگان اهل قیاس: در فقه فقیهانی که در استنباط پاره ای از احکام شرعی قیاس را حجت می دانند اهل کتاب: در فقه یهود و نصاری و زردشتیان که دارای کتاب مذهبی هستند، دوستداران کتاب، کتاب خوان اهل کرم: سخاوتمندان، جوانمردان اهل کلام: مردم سخن دان و سخنور و فصیح اهل مدر: ساکنان خانه ها، اهل حضر اهل نشست: مردم گوشه نشین و تارک دنیا، برای مثال خرم دل شریف که با یاد چشم یار / بنشست گوشه ای و ز اهل نشست شد (لغتنامه - اهل نشست) اهل نعیم: بهشتیان، ساکنان بهشت اهل نفس: شهوت پرست، نفس پرست، نفس پرور اهل وبر: مردمی در عربستان که در زیر چادرهای پشمی زندگی می کردند و اغلب دارای شتر و گوسفند بودند، تازیان چادرنشین، بدوی اهل وصول: در تصوف مشایخ صوفیه که به واسطۀ متابعت کامل رسول به درجۀ کمال رسیده و ماذون به دعوت خلق شده اند اهل وقوف: مردم آگاه و کارآزموده اهل هوا: مردم بی بند و بار، کسانی که پیرو هوا و هوس هستند اهل یقین: مردم خردمند و با ایمان
شایسته، سزاوار، خانواده، فامیل، افراد خانواده و عشیره، قوم و خویش، خاندان، کسانی که در یک جا اقامت دارند، وابسته، علاقه مند، پیرو، اهل تریاک، اهل سفر، اهل تسنن، دارای ویژگی ها و اصول انسانی، نجیب، سربه راه اهل باطن: در تصوف عارف، مردم مقدس و روشن دل، روشن ضمیر اهل بخیه: دارای عادت یا رفتار ناپسند مثلاً طرف اهل بخیه بود، از فاصلۀ دومتری بوی تریاک دهنش می آمد، ناوارد و بی تجربه در کاری، دارای مهارت در امری اهل بصیرت: کنایه از مردم زیرک، دانا و دوراندیش اهل بغی: مردم نافرمان و بدکردار و ستمگر اهل بیت: افراد خانواده، خاندان پیغمبر اسلام اهل تجرید: در تصوف کسانی که از قیود و علایق دنیوی و آنچه انسان را از نیل به مقامات عالیۀ روحانی باز دارد، کناره گیری کنند اهل تسنن: سُنی اهل تفسیر: کسانی که علم تفسیر می دانند و قرآن و کتاب های مذهبی و احادیث را ترجمه و تفسیر می کنند اهل تقوا: پرهیزکاران، پارسایان اهل توحید: کسانی که به خدای یگانه ایمان دارند اهل حال: عامیانه]، واقفان بر رازها و چگونگی چیزها، زنده دل، خوش گذران اهل حق: مردم خداشناس و پارسا اهل خرد: مردم خردمند، برای مِثال بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد (سعدی - ۸۵) اهل درون: کنایه از اهل باطن، خواص، واقفان بر اسرار اهل دل: کنایه از صاحب دل، زنده دل، روشن ضمیر، در تصوف کسی که از سَر گذشته و طالب سِر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس، برای مِثال چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ - ۶۸) اهل ذمه: در فقه اهل کتاب از یهود، نصارا و زردشتیان که در ممالک اسلامی زندگانی کنند و در حمایت مسلمانان باشند و جزیه بدهند اهل ذوق: خوش گذران، خوش قریحه، در تصوف کسانی که حقایق را به ذوق درمی یابند نه با بحث و جدل اهل رده: مردم مرتد، جماعتی که پس از رحلت پیغمبر اسلام در زمان خلافت ابوبکر از دین اسلام برگشتند اهل ریگ: مردم بادیه نشین اهل سنت: مقابلِ اهل تشیع، فرقه ای از مسلمانان که قائل به خلافت ابوبکر هستند اهل شرع: مجتهد، فقیه اهل شقاق: مردم ناسازگار و فتنه انگیز اهل صفا: مردم پاک دل، پاک باطن، روشن ضمیر، اهل صلح و سازش، مردم با اخلاص و یک رنگ اهل صورت: کنایه از کسانی که به ظاهر اشخاص و اشیا می نگرند، ظاهربینان اهل ضلال: گمراهان، کافران، ملحدان اهل طامات: در تصوف سالکانی که به کشف و کرامت تظاهر کنند اهل طبایع: در فلسفه فلاسفۀ دهری، کسانی که منکر وجود خدا بوده و همه چیز را به طبیعت نسبت می دادند، طبایعی اهل طریق: در تصوف آنکه بر وفق احکام شرع عمل کند، مطیع و منقاد احکام پیغمبر اسلام اهل طمع: مردم حریص، کسانی که حرص و طمع بسیار دارند، برای مِثال دیدۀ اهل طمع به نعمت دنیا / پر نشود همچنان که چاه به شبنم (سعدی - ۱۶۵) اهل ظاهر: کسانی که به ظاهر نیکو یا نیکوکار هستند، ریاکاران اهل عقول: عاقلان، خردمندان اهل فتوی: فقیه، حاکم شرع، مجتهد جامع شرایط اهل فراش: مریض، بیمارِ بستری اهل قبله: مسلمانان. به اعتبار این که رو به قبله نماز می کنند اهل قبور: مردگان اهل قل: اهل مباحثه و گفتگو اهل قلم: کنایه از کاتبان، نویسندگان اهل قیاس: در فقه فقیهانی که در استنباط پاره ای از احکام شرعی قیاس را حجت می دانند اهل کتاب: در فقه یهود و نصاری و زردشتیان که دارای کتاب مذهبی هستند، دوستداران کتاب، کتاب خوان اهل کرم: سخاوتمندان، جوانمردان اهل کلام: مردم سخن دان و سخنور و فصیح اهل مدر: ساکنان خانه ها، اهل حضر اهل نشست: مردم گوشه نشین و تارک دنیا، برای مِثال خرم دل شریف که با یاد چشم یار / بنشست گوشه ای و ز اهل نشست شد (لغتنامه - اهل نشست) اهل نعیم: بهشتیان، ساکنان بهشت اهل نفس: شهوت پرست، نفس پرست، نفس پرور اهل وبر: مردمی در عربستان که در زیر چادرهای پشمی زندگی می کردند و اغلب دارای شتر و گوسفند بودند، تازیان چادرنشین، بدوی اهل وصول: در تصوف مشایخ صوفیه که به واسطۀ متابعت کامل رسول به درجۀ کمال رسیده و ماذون به دعوت خلق شده اند اهل وقوف: مردم آگاه و کارآزموده اهل هوا: مردم بی بند و بار، کسانی که پیرو هوا و هوس هستند اهل یقین: مردم خردمند و با ایمان
پاداش پا رنج چلپله نودارانی نوداران نوارهان نورهان نواخت عطا دادن، بخشش انعام، عطیه جایزه، (نحو) حروف زاید که معنی فعل بان تمام شود مانند: از با به باز بر تا در را، جمع صلات. یا صلت رحم. حمیت نمودن با خویشان و اقربا صله رحم
پاداش پا رنج چلپله نودارانی نوداران نوارهان نورهان نواخت عطا دادن، بخشش انعام، عطیه جایزه، (نحو) حروف زاید که معنی فعل بان تمام شود مانند: از با به باز بر تا در را، جمع صلات. یا صلت رحم. حمیت نمودن با خویشان و اقربا صله رحم