شایسته، سزاوار، خانواده، فامیل، افراد خانواده و عشیره، قوم و خویش، خاندان، کسانی که در یک جا اقامت دارند، وابسته، علاقه مند، پیرو، اهل تریاک، اهل سفر، اهل تسنن، دارای ویژگی ها و اصول انسانی، نجیب، سربه راه اهل باطن: در تصوف عارف، مردم مقدس و روشن دل، روشن ضمیر اهل بخیه: دارای عادت یا رفتار ناپسند مثلاً طرف اهل بخیه بود، از فاصلۀ دومتری بوی تریاک دهنش می آمد، ناوارد و بی تجربه در کاری، دارای مهارت در امری اهل بصیرت: کنایه از مردم زیرک، دانا و دوراندیش اهل بغی: مردم نافرمان و بدکردار و ستمگر اهل بیت: افراد خانواده، خاندان پیغمبر اسلام اهل تجرید: در تصوف کسانی که از قیود و علایق دنیوی و آنچه انسان را از نیل به مقامات عالیۀ روحانی باز دارد، کناره گیری کنند اهل تسنن: سنی اهل تفسیر: کسانی که علم تفسیر می دانند و قرآن و کتاب های مذهبی و احادیث را ترجمه و تفسیر می کنند اهل تقوا: پرهیزکاران، پارسایان اهل توحید: کسانی که به خدای یگانه ایمان دارند اهل حال: عامیانه]، واقفان بر رازها و چگونگی چیزها، زنده دل، خوش گذران اهل حق: مردم خداشناس و پارسا اهل خرد: مردم خردمند، برای مثال بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد (سعدی - ۸۵) اهل درون: کنایه از اهل باطن، خواص، واقفان بر اسرار اهل دل: کنایه از صاحب دل، زنده دل، روشن ضمیر، در تصوف کسی که از سر گذشته و طالب سر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس، برای مثال چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ - ۶۸) اهل ذمه: در فقه اهل کتاب از یهود، نصارا و زردشتیان که در ممالک اسلامی زندگانی کنند و در حمایت مسلمانان باشند و جزیه بدهند اهل ذوق: خوش گذران، خوش قریحه، در تصوف کسانی که حقایق را به ذوق درمی یابند نه با بحث و جدل اهل رده: مردم مرتد، جماعتی که پس از رحلت پیغمبر اسلام در زمان خلافت ابوبکر از دین اسلام برگشتند اهل ریگ: مردم بادیه نشین اهل سنت: مقابل اهل تشیع، فرقه ای از مسلمانان که قائل به خلافت ابوبکر هستند اهل شرع: مجتهد، فقیه اهل شقاق: مردم ناسازگار و فتنه انگیز اهل صفا: مردم پاک دل، پاک باطن، روشن ضمیر، اهل صلح و سازش، مردم با اخلاص و یک رنگ اهل صورت: کنایه از کسانی که به ظاهر اشخاص و اشیا می نگرند، ظاهربینان اهل ضلال: گمراهان، کافران، ملحدان اهل طامات: در تصوف سالکانی که به کشف و کرامت تظاهر کنند اهل طبایع: در فلسفه فلاسفۀ دهری، کسانی که منکر وجود خدا بوده و همه چیز را به طبیعت نسبت می دادند، طبایعی اهل طریق: در تصوف آنکه بر وفق احکام شرع عمل کند، مطیع و منقاد احکام پیغمبر اسلام اهل طمع: مردم حریص، کسانی که حرص و طمع بسیار دارند، برای مثال دیدۀ اهل طمع به نعمت دنیا / پر نشود همچنان که چاه به شبنم (سعدی - ۱۶۵) اهل ظاهر: کسانی که به ظاهر نیکو یا نیکوکار هستند، ریاکاران اهل عقول: عاقلان، خردمندان اهل فتوی: فقیه، حاکم شرع، مجتهد جامع شرایط اهل فراش: مریض، بیمار بستری اهل قبله: مسلمانان. به اعتبار این که رو به قبله نماز می کنند اهل قبور: مردگان اهل قل: اهل مباحثه و گفتگو اهل قلم: کنایه از کاتبان، نویسندگان اهل قیاس: در فقه فقیهانی که در استنباط پاره ای از احکام شرعی قیاس را حجت می دانند اهل کتاب: در فقه یهود و نصاری و زردشتیان که دارای کتاب مذهبی هستند، دوستداران کتاب، کتاب خوان اهل کرم: سخاوتمندان، جوانمردان اهل کلام: مردم سخن دان و سخنور و فصیح اهل مدر: ساکنان خانه ها، اهل حضر اهل نشست: مردم گوشه نشین و تارک دنیا، برای مثال خرم دل شریف که با یاد چشم یار / بنشست گوشه ای و ز اهل نشست شد (لغتنامه - اهل نشست) اهل نعیم: بهشتیان، ساکنان بهشت اهل نفس: شهوت پرست، نفس پرست، نفس پرور اهل وبر: مردمی در عربستان که در زیر چادرهای پشمی زندگی می کردند و اغلب دارای شتر و گوسفند بودند، تازیان چادرنشین، بدوی اهل وصول: در تصوف مشایخ صوفیه که به واسطۀ متابعت کامل رسول به درجۀ کمال رسیده و ماذون به دعوت خلق شده اند اهل وقوف: مردم آگاه و کارآزموده اهل هوا: مردم بی بند و بار، کسانی که پیرو هوا و هوس هستند اهل یقین: مردم خردمند و با ایمان شایسته، سزاوار، خانواده، فامیل، افراد خانواده و عشیره، قوم و خویش، خاندان، کسانی که در یک جا اقامت دارند، وابسته، علاقه مند، پیرو، اهل تریاک، اهل سفر، اهل تسنن، دارای ویژگی ها و اصول انسانی، نجیب، سربه راه اهل باطن: در تصوف عارف، مردم مقدس و روشن دل، روشن ضمیر اهل بخیه: دارای عادت یا رفتار ناپسند مثلاً طرف اهل بخیه بود، از فاصلۀ دومتری بوی تریاک دهنش می آمد، ناوارد و بی تجربه در کاری، دارای مهارت در امری اهل بصیرت: کنایه از مردم زیرک، دانا و دوراندیش اهل بغی: مردم نافرمان و بدکردار و ستمگر اهل بیت: افراد خانواده، خاندان پیغمبر اسلام اهل تجرید: در تصوف کسانی که از قیود و علایق دنیوی و آنچه انسان را از نیل به مقامات عالیۀ روحانی باز دارد، کناره گیری کنند اهل تسنن: سُنی اهل تفسیر: کسانی که علم تفسیر می دانند و قرآن و کتاب های مذهبی و احادیث را ترجمه و تفسیر می کنند اهل تقوا: پرهیزکاران، پارسایان اهل توحید: کسانی که به خدای یگانه ایمان دارند اهل حال: عامیانه]، واقفان بر رازها و چگونگی چیزها، زنده دل، خوش گذران اهل حق: مردم خداشناس و پارسا اهل خرد: مردم خردمند، برای مِثال بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد (سعدی - ۸۵) اهل درون: کنایه از اهل باطن، خواص، واقفان بر اسرار اهل دل: کنایه از صاحب دل، زنده دل، روشن ضمیر، در تصوف کسی که از سَر گذشته و طالب سِر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس، برای مِثال چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ - ۶۸) اهل ذمه: در فقه اهل کتاب از یهود، نصارا و زردشتیان که در ممالک اسلامی زندگانی کنند و در حمایت مسلمانان باشند و جزیه بدهند اهل ذوق: خوش گذران، خوش قریحه، در تصوف کسانی که حقایق را به ذوق درمی یابند نه با بحث و جدل اهل رده: مردم مرتد، جماعتی که پس از رحلت پیغمبر اسلام در زمان خلافت ابوبکر از دین اسلام برگشتند اهل ریگ: مردم بادیه نشین اهل سنت: مقابلِ اهل تشیع، فرقه ای از مسلمانان که قائل به خلافت ابوبکر هستند اهل شرع: مجتهد، فقیه اهل شقاق: مردم ناسازگار و فتنه انگیز اهل صفا: مردم پاک دل، پاک باطن، روشن ضمیر، اهل صلح و سازش، مردم با اخلاص و یک رنگ اهل صورت: کنایه از کسانی که به ظاهر اشخاص و اشیا می نگرند، ظاهربینان اهل ضلال: گمراهان، کافران، ملحدان اهل طامات: در تصوف سالکانی که به کشف و کرامت تظاهر کنند اهل طبایع: در فلسفه فلاسفۀ دهری، کسانی که منکر وجود خدا بوده و همه چیز را به طبیعت نسبت می دادند، طبایعی اهل طریق: در تصوف آنکه بر وفق احکام شرع عمل کند، مطیع و منقاد احکام پیغمبر اسلام اهل طمع: مردم حریص، کسانی که حرص و طمع بسیار دارند، برای مِثال دیدۀ اهل طمع به نعمت دنیا / پر نشود همچنان که چاه به شبنم (سعدی - ۱۶۵) اهل ظاهر: کسانی که به ظاهر نیکو یا نیکوکار هستند، ریاکاران اهل عقول: عاقلان، خردمندان اهل فتوی: فقیه، حاکم شرع، مجتهد جامع شرایط اهل فراش: مریض، بیمارِ بستری اهل قبله: مسلمانان. به اعتبار این که رو به قبله نماز می کنند اهل قبور: مردگان اهل قل: اهل مباحثه و گفتگو اهل قلم: کنایه از کاتبان، نویسندگان اهل قیاس: در فقه فقیهانی که در استنباط پاره ای از احکام شرعی قیاس را حجت می دانند اهل کتاب: در فقه یهود و نصاری و زردشتیان که دارای کتاب مذهبی هستند، دوستداران کتاب، کتاب خوان اهل کرم: سخاوتمندان، جوانمردان اهل کلام: مردم سخن دان و سخنور و فصیح اهل مدر: ساکنان خانه ها، اهل حضر اهل نشست: مردم گوشه نشین و تارک دنیا، برای مِثال خرم دل شریف که با یاد چشم یار / بنشست گوشه ای و ز اهل نشست شد (لغتنامه - اهل نشست) اهل نعیم: بهشتیان، ساکنان بهشت اهل نفس: شهوت پرست، نفس پرست، نفس پرور اهل وبر: مردمی در عربستان که در زیر چادرهای پشمی زندگی می کردند و اغلب دارای شتر و گوسفند بودند، تازیان چادرنشین، بدوی اهل وصول: در تصوف مشایخ صوفیه که به واسطۀ متابعت کامل رسول به درجۀ کمال رسیده و ماذون به دعوت خلق شده اند اهل وقوف: مردم آگاه و کارآزموده اهل هوا: مردم بی بند و بار، کسانی که پیرو هوا و هوس هستند اهل یقین: مردم خردمند و با ایمان