در علم عروض اسقاط وتد مفروق از آخر جزء، چنان که از مفعولات، مفعو باقی بماند و به جای آن فع لن بگذارند و آن را اصلم می گویند، از بیخ و بن بریدن، کندن گوش یا بینی
در علم عروض اسقاط وتد مفروق از آخر جزء، چنان که از مفعولات، مفعو باقی بماند و به جای آن فع لن بگذارند و آن را اصلم می گویند، از بیخ و بن بریدن، کندن گوش یا بینی
دست کشیدن از جنگ با عقد قرارداد، در علم حقوق عقدی که در آن کسی ملکی، مالی یا حقی از خود را به دیگری واگذار می کند و می بخشد، دعوایی را با قرار و پیمانی بین خود حل و فصل کردن، آشتی، سازش صلح کردن: آشتی کردن، سازش کردن صلح کل: مصالحۀ کامل، آشتی و سازش با پیروان مذاهب مختلف، سازگاری با دوست و دشمن، برای مثال عارفان، صائب ز سعد و نحس انجم فارغند / صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند (صائب - ۷۲۹)
دست کشیدن از جنگ با عقد قرارداد، در علم حقوق عقدی که در آن کسی ملکی، مالی یا حقی از خود را به دیگری واگذار می کند و می بخشد، دعوایی را با قرار و پیمانی بین خود حل و فصل کردن، آشتی، سازش صلح کردن: آشتی کردن، سازش کردن صلح کل: مصالحۀ کامل، آشتی و سازش با پیروان مذاهب مختلف، سازگاری با دوست و دشمن، برای مِثال عارفان، صائب ز سعد و نحس انجم فارغند / صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند (صائب - ۷۲۹)
گره، گره محکم، گرهی که به آسانی گشوده نشود، برای مثال ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده / دامن بیا به دامن من غلج برفکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
گره، گره محکم، گرهی که به آسانی گشوده نشود، برای مِثال ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده / دامن بیا به دامن من غلج برفکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
دعوت گروهی از مردم برای غذا خوردن، آواز دادن، صدا زدن صلا دادن (زدن، گفتن، دردادن): آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، برای مثال کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲ - ۱۱۹)
دعوت گروهی از مردم برای غذا خوردن، آواز دادن، صدا زدن صلا دادن (زدن، گفتن، دردادن): آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، برای مِثال کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲ - ۱۱۹)
با دادن مالی به کسی احسان کردن، عطیه، احسان، جایزه، مالی که پادشاهان در مقابل سرودن شعر به شعرا می بخشیدند صلۀ رحم: دید و بازدید و احوال پرسی از خویشاوندان، نیکی و احسان به خویشان و نزدیکان، اتحاد و پیوستگی خویشاوندان
با دادن مالی به کسی احسان کردن، عطیه، احسان، جایزه، مالی که پادشاهان در مقابل سرودن شعر به شعرا می بخشیدند صلۀ رحم: دید و بازدید و احوال پرسی از خویشاوندان، نیکی و احسان به خویشان و نزدیکان، اتحاد و پیوستگی خویشاوندان
برف، قطره های منجمد شدۀ سفید، بلوری شکل و نرمی که از آسمان فرو می ریزد، فنجا ثلج چینی (صینی): شوره، شورۀ قلم، در علم زیست شناسی تباشیر، باروت، سنگ سرمه
برف، قطره های منجمد شدۀ سفید، بلوری شکل و نرمی که از آسمان فرو می ریزد، فنجا ثلج چینی (صینی): شوره، شورۀ قلم، در علم زیست شناسی تباشیر، باروت، سنگ سرمه
سخت تابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الشدید الاملس. (قطر المحیط) ، سفله و فرومایۀ بی عقل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مردی که در وی طمع نتوان بست و نمیتوان وی را از میلش بازگردانید چنانکه گویی او را آواز دهند اما نشنود. (از قطر المحیط). مردی که در او امید بهی نباشد و از هوای نفس بازداشته نشود. (آنندراج). دلاور که کسی در وی طمع نکند و از عزیمتش برگردانیدن نتواند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، حجر اصم، سنگ سخت بی خلل و فرج. (از قطر المحیط). سنگ صلب مصمت. سنگ سخت. (غیاث) (آنندراج). سنگ سخت رست. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نامیست ماه رجب را، و کذلک اصن. (مهذب الاسماء). رجب الاصم یا شهراﷲ الاصم، ماه رجب. تازیان ماه رجب را شهراﷲ الاصم خواندندی زیرا در آن ماه آواز فراخواندن به جنگ مانند ’ای فلان به جنگ گرای’ شنیده نمیشود و هم آوای شیهۀ اسب و کشیدن شمشیر از نیام در این ماه بگوش نمیرسد زیرا آنان در این ماه بسبب بزرگداشت آن از جنگ دست بازمیداشتند. (از قطر المحیط). نام ماه رجب اندر جاهلیت عرب. (التفهیم). شهراﷲ الاصم عبارت از ماه رجب است زیرا که در او قتال حرام بود و آواز دادخواه و آواز سلاح شنیده نمیشود. (غیاث) (آنندراج). ماه رجب که از ماههای حرام است و فریاد مستغیث و جنبش جنگ و بانگ سلاح در این ماه شنیده نمیشود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، رمح اصم، نیزۀ سخت متین و استوار. (از قطر المحیط). نیزۀ سخت. (مهذب الاسماء) ، ماری که افسون نپذیرد. (از قطر المحیط) (مهذب الاسماء). ماری که در او افسون اثر نکند. (آنندراج). مار که فسون نپذیرد. (ناظم الاطباء) : ازبدان نیک حذر دار که بد کژدم اعمی و مار اصم است. خاقانی. ، زمردی است کم خضرت و کم آب و آن ارخص اصناف زمرد باشد. (یادداشت مؤلف). - جذر اصم، در تختۀ خاک عددهشت را گویند و در علم نویسندگی و تحریر عددی را گویند که از مخرج بدر نیاید چون عدد یازده و امثال آن. گویند تختۀ خاک نه مرتبه دارد هفتم آن جذر است و هشتم جذر اصم ّ. (شرفنامۀ منیری). عدد فرد را اگر عددی عد او نکند اصم خوانند مانند سه و پنج و هفت. و اقلیدس آورده است که اصم آنست که او را کسری صحیح از کسور تسعه نباشد. (نفائس الفنون، علم حساب). و ابوریحان آرد: جذر اصم آن است که هرگز حقیقت او بزبان درنیاید چون جذر ده که هرگز عددی نتوان یافتن که او را اندر مثل خویش زنی ده آید. (التفهیم). در نزد محاسبان و مهندسان، مقداری است که تنها بنام جذر توان از آن تعبیر کرد مانند جذر پنج. و مقابل آن منطق است. ورجوع به منطق شود. اصم را مرتبه هایی است که از آنها بدان تعبیر شود، آنچه از آن در مرتبۀ نخست باشد عبارت از عددی است که مربع آن عددی منطق باشد. و قوه عبارت از مربعی است که از ضرب خط در مثل خود حاصل آید و آنرا از اینرو منطق نامند که بعدد خود از مربعش تعبیر کند و آنچه از آن در مرتبۀ دوم باشد عبارت از آنست که مربعش اصم و مربع مربعش منطق باشد، و هم توان گفت چیزیست که مربع آن در قوه منطق باشد مانند جذر هفت. و آنچه در مرتبۀ سوم باشد آنست که مربع مربع آن در قوه منطق باشد مانند جذر جذر جذر هفت، و همچنین... و هرگاه خط در مرتبۀ دوم تا مراتب پس از آن باشد، آنرا متوسط نامند زیرا این خط در رتبۀ متوسط است از اینرو که از مرتبۀ خطی که مربع آن عددی است فرودآمده و از مرتبۀ خط مرکب برتر رفته است. آنچه گفته شد درباره خط است، و اما درباره سطح باید دانست که اصم را متوسط نامند، خواه در مرتبۀ نخست و خواه در مرتبه های پس از نخست باشد. همچنین اصم بر گونه ای از جذر که مقابل منطق است اطلاق شود چنانکه در لفظ جذر بدان اشاره شد. رجوع به جذر شود. و نیز اصم بر گونه ای از کسر که مقابل منطق آنست، اطلاق گردد. رجوع به کسر شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به جبر و آنالیز تألیف مجتهدی صص 78- 82 و عدد و جذر شود: تا نکند کس شمار جنبش چرخ فلک تا نکند کس پدید منبع جذر اصم. منوچهری. آنکه گر آلاء او را گنج بودی در عدد نیستی جذر اصم را عیب گنگی ّ و کری. انوری. تختۀ خاک زر مرا جذر اصم شده ظفر خنجر شه چو هندویی جذرگشای معرکه. خاقانی. جذر اصم هشت خلد سخت بود جذر هشت تیغ تو و هشت خلد هندو و جذر اصم. خاقانی. درنگنجد سخن او ز لطافت بحساب زین سبب حکم کری لازم جذر اصم است. ظهیر فاریابی. - عدد اصم (اندازه ناپذیر) ، مقابل منطق. ، در تداول علمای صرف، مضاعف باشد. رجوع به مضاعف و کشاف اصطلاحات الفنون شود، (اصطلاح عروض) بحر اصم، و اجزای آن دو بار فاع لاتن مفاعیلن فاع لاتن واخف ابیات بیت مخبونست: عجمی ترک من برفت بغربت ز غم عشق او چو زیر و زریرم. فعلاتن مفاعلن فعلاتن فعلاتن مفاعلن فعلاتن. و این مسدس خفیف است بی تغییر. (از المعجم چ مدرس رضوی (دانشگاه) ص 139). رجوع به بحر، و المعجم ص 140 شود
سخت تابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الشدید الاملس. (قطر المحیط) ، سفله و فرومایۀ بی عقل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مردی که در وی طمع نتوان بست و نمیتوان وی را از میلش بازگردانید چنانکه گویی او را آواز دهند اما نشنود. (از قطر المحیط). مردی که در او امید بهی نباشد و از هوای نفس بازداشته نشود. (آنندراج). دلاور که کسی در وی طمع نکند و از عزیمتش برگردانیدن نتواند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، حجر اصم، سنگ سخت بی خلل و فرج. (از قطر المحیط). سنگ صلب مصمت. سنگ سخت. (غیاث) (آنندراج). سنگ سخت رست. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نامیست ماه رجب را، و کذلک اصن. (مهذب الاسماء). رجب الاصم یا شهراﷲ الاصم، ماه رجب. تازیان ماه رجب را شهراﷲ الاصم خواندندی زیرا در آن ماه آواز فراخواندن به جنگ مانند ’ای فلان به جنگ گرای’ شنیده نمیشود و هم آوای شیهۀ اسب و کشیدن شمشیر از نیام در این ماه بگوش نمیرسد زیرا آنان در این ماه بسبب بزرگداشت آن از جنگ دست بازمیداشتند. (از قطر المحیط). نام ماه رجب اندر جاهلیت عرب. (التفهیم). شهراﷲ الاصم عبارت از ماه رجب است زیرا که در او قتال حرام بود و آواز دادخواه و آواز سلاح شنیده نمیشود. (غیاث) (آنندراج). ماه رجب که از ماههای حرام است و فریاد مستغیث و جنبش جنگ و بانگ سلاح در این ماه شنیده نمیشود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، رمح اصم، نیزۀ سخت متین و استوار. (از قطر المحیط). نیزۀ سخت. (مهذب الاسماء) ، ماری که افسون نپذیرد. (از قطر المحیط) (مهذب الاسماء). ماری که در او افسون اثر نکند. (آنندراج). مار که فسون نپذیرد. (ناظم الاطباء) : ازبدان نیک حذر دار که بد کژدم اعمی و مار اصم است. خاقانی. ، زمردی است کم خضرت و کم آب و آن ارخص اصناف زمرد باشد. (یادداشت مؤلف). - جذر اصم، در تختۀ خاک عددهشت را گویند و در علم نویسندگی و تحریر عددی را گویند که از مخرج بدر نیاید چون عدد یازده و امثال آن. گویند تختۀ خاک نُه مرتبه دارد هفتم آن جذر است و هشتم جذر اصم ّ. (شرفنامۀ منیری). عدد فرد را اگر عددی عد او نکند اصم خوانند مانند سه و پنج و هفت. و اقلیدس آورده است که اصم آنست که او را کسری صحیح از کسور تسعه نباشد. (نفائس الفنون، علم حساب). و ابوریحان آرد: جذر اصم آن است که هرگز حقیقت او بزبان درنیاید چون جذر ده که هرگز عددی نتوان یافتن که او را اندر مثل خویش زنی ده آید. (التفهیم). در نزد محاسبان و مهندسان، مقداری است که تنها بنام جذر توان از آن تعبیر کرد مانند جذر پنج. و مقابل آن مُنطق است. ورجوع به مُنطِق شود. اصم را مرتبه هایی است که از آنها بدان تعبیر شود، آنچه از آن در مرتبۀ نخست باشد عبارت از عددی است که مربع آن عددی مُنْطِق باشد. و قوه عبارت از مربعی است که از ضرب خط در مثل خود حاصل آید و آنرا از اینرو مُنْطِق نامند که بعدد خود از مربعش تعبیر کند و آنچه از آن در مرتبۀ دوم باشد عبارت از آنست که مربعش اصم و مربع مربعش مُنْطِق باشد، و هم توان گفت چیزیست که مربع آن در قوه مُنْطِق باشد مانند جذر هفت. و آنچه در مرتبۀ سوم باشد آنست که مربع مربع آن در قوه مُنْطِق باشد مانند جذر جذر جذر هفت، و همچنین... و هرگاه خط در مرتبۀ دوم تا مراتب پس از آن باشد، آنرا متوسط نامند زیرا این خط در رتبۀ متوسط است از اینرو که از مرتبۀ خطی که مربع آن عددی است فرودآمده و از مرتبۀ خط مرکب برتر رفته است. آنچه گفته شد درباره خط است، و اما درباره سطح باید دانست که اصم را متوسط نامند، خواه در مرتبۀ نخست و خواه در مرتبه های پس از نخست باشد. همچنین اصم بر گونه ای از جذر که مقابل مُنْطِق است اطلاق شود چنانکه در لفظ جذر بدان اشاره شد. رجوع به جذر شود. و نیز اصم بر گونه ای از کسر که مقابل مُنْطِق آنست، اطلاق گردد. رجوع به کسر شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به جبر و آنالیز تألیف مجتهدی صص 78- 82 و عدد و جذر شود: تا نکند کس شمار جنبش چرخ فلک تا نکند کس پدید منبع جذر اصم. منوچهری. آنکه گر آلاء او را گُنج بودی در عدد نیستی جذر اصم را عیب گنگی ّ و کری. انوری. تختۀ خاک زر مرا جذر اصم شده ظفر خنجر شه چو هندویی جذرگشای معرکه. خاقانی. جذر اصم هشت خلد سخت بود جذر هشت تیغ تو و هشت خلد هندو و جذر اصم. خاقانی. درنگنجد سخن او ز لطافت بحساب زین سبب حکم کری لازم جذر اصم است. ظهیر فاریابی. - عدد اصم (اندازه ناپذیر) ، مقابل مُنطِق. ، در تداول علمای صرف، مضاعف باشد. رجوع به مضاعف و کشاف اصطلاحات الفنون شود، (اصطلاح عروض) بحر اصم، و اجزای آن دو بار فاع لاتن مفاعیلن فاع لاتن واخف ابیات بیت مخبونست: عجمی ترک من برفت بغربت ز غم عشق او چو زیر و زریرم. فعلاتن مفاعلن فعلاتن فعلاتن مفاعلن فعلاتن. و این مسدس خفیف است بی تغییر. (از المعجم چ مدرس رضوی (دانشگاه) ص 139). رجوع به بحر، و المعجم ص 140 شود
پاداش پا رنج چلپله نودارانی نوداران نوارهان نورهان نواخت عطا دادن، بخشش انعام، عطیه جایزه، (نحو) حروف زاید که معنی فعل بان تمام شود مانند: از با به باز بر تا در را، جمع صلات. یا صلت رحم. حمیت نمودن با خویشان و اقربا صله رحم
پاداش پا رنج چلپله نودارانی نوداران نوارهان نورهان نواخت عطا دادن، بخشش انعام، عطیه جایزه، (نحو) حروف زاید که معنی فعل بان تمام شود مانند: از با به باز بر تا در را، جمع صلات. یا صلت رحم. حمیت نمودن با خویشان و اقربا صله رحم
بریانی، آتش به آتش، پارسی تازی گشته الا هلا آواز دادن، کسی یا کسانی را برای اطعام یا چیزی دادن، آواز دادن، برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن، به کسی، دعوت و خواندن جمعی از مردم
بریانی، آتش به آتش، پارسی تازی گشته الا هلا آواز دادن، کسی یا کسانی را برای اطعام یا چیزی دادن، آواز دادن، برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن، به کسی، دعوت و خواندن جمعی از مردم