سراسیمه، سرگشته، حیران، کالیوه، کالیو، آسیون، واله، سرگردان، کالیوه رنگ، گیج و گنگ، آسمند، هامی، مستهام، پکر، گیج، گیج و ویجبرای مثال به خویش آی و چنین خویش را خلاوه مکن / که اینت گوید گول است و آنت گوید دنگ (مولوی۳ - ۱۴۸۳)
سراسیمه، سَرگَشتِه، حِیران، کالیوِه، کالیوْ، آسیون، والِهْ، سَرگَردان، کالیوِه رَنگ، گیج و گُنگ، آسمَند، هامی، مُستَهام، پَکَر، گیج، گیج و ویجبرای مِثال به خویش آی و چنین خویش را خلاوه مکن / که اینت گوید گول است و آنت گوید دنگ (مولوی۳ - ۱۴۸۳)
الو، شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ایژک، جرقّه، ضرمه، جمر، آییژ، بلک، اخگر، ژابیژ، جذوه، ابیز، آتش پاره، لخشه، لخچه، سینجر، خدره، جمره برای مثال ز چشمان آن قدر اخگر ببارم / که گیتی سربه سر آلاوه گیرد (باباطاهر - لغتنامه - آلاوه)
الو، شَرارِه، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ایژَک، جَرَقّه، ضَرَمِه، جَمر، آییژ، بِلک، اَخگَر، ژابیژ، جَذوِه، اَبیز، آتَش پارِه، لَخشِه، لَخچِه، سَیَنجُر، خُدرِه، جَمَرِه برای مِثال ز چشمان آن قدر اخگر ببارم / که گیتی سربه سر آلاوه گیرد (باباطاهر - لغتنامه - آلاوه)
دهی از دهستان چرداول، بخش شیروان چرداول، شهرستان ایلام. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از رود خانه چرداول و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان چرداول، بخش شیروان چرداول، شهرستان ایلام. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از رود خانه چرداول و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
آلاو. الو: ز چشمان آنقدر اخگر ببارم که گیتی سربسر آلاوه گیرد. باباطاهر. ، دیگدان. جائی که در آن آتش روشن کنند. (برهان) دو پاره چوب که کودکان بدان بازی کنند یکی بلند نزدیک سه بدست و دیگری کوتاه چند قبضه ای، و دو سر چوب کوتاه تیز باشد
آلاو. اَلَو: ز چشمان آنقدر اخگر ببارم که گیتی سربسر آلاوه گیرد. باباطاهر. ، دیگدان. جائی که در آن آتش روشن کنند. (برهان) دو پاره چوب که کودکان بدان بازی کنند یکی بلند نزدیک سه بدست و دیگری کوتاه چندِ قبضه ای، و دو سر چوب کوتاه تیز باشد
سرگشته. حیران. سراسیمه. دنگ. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) : حریف جنگ گزیند تو هم درآ در جنگ چو سگ صداع کند تن مزن برآ در سنگ بخویش آی و چنین خویش را خلاوه مکن که اینت گوید گول است و آنت گوید دنگ. مولوی
سرگشته. حیران. سراسیمه. دنگ. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) : حریف جنگ گزیند تو هم درآ در جنگ چو سگ صداع کند تن مزن برآ در سنگ بخویش آی و چنین خویش را خلاوه مکن که اینت گوید گول است و آنت گوید دنگ. مولوی
بقیۀ وام و مانند آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بمعنی تلیه است، یقال: تلیت لی من حقی تلیه او تلاوه،ای بقیت بقیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تلیه شود
بقیۀ وام و مانند آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بمعنی تلیه است، یقال: تلیت لی من حقی تلیه او تلاوه،ای بقیت بقیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تلیه شود
سرباری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تارک. قسمت بالای سر یا گردن. (منتهی الارب). أعلی الرأس أو العنق. (اقرب الموارد) ، سر آدمی مادام که بر گردن باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، هر چیز که بر بالای بار شتر گذارند یا بیاویزند، مانند مشک و سفره و جز آن. (منتهی الارب) ، افزونی از هر چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، علاوی ̍، علاوی. - بعلاوه (از: ب + علاوه) ، باضافه. - ، علامت افزون دو عدد بیکدیگر (+)
سرباری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تارک. قسمت بالای سر یا گردن. (منتهی الارب). أعلی الرأس أو العنق. (اقرب الموارد) ، سر آدمی مادام که بر گردن باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، هر چیز که بر بالای بار شتر گذارند یا بیاویزند، مانند مشک و سفره و جز آن. (منتهی الارب) ، افزونی از هر چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عَلاوی ̍، عَلاوی. - بعلاوه (از: ب + علاوه) ، باضافه. - ، علامت افزون دو عدد بیکدیگر (+)