که صفرا بر او غالب شده باشد. زردشدۀ از غلبۀ صفرا. زردشده. زردفام: می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده وآتش دراین خضرا زده دستی که حمرا داشته. خاقانی. سودازده با قمر نسازد صفرازده را شکر نسازد. نظامی. بخوبی او کی رسد آفتاب یکی یاوه گرد است و صفرازده. میرحسن دهلوی (از آنندراج). رجوع به صفرا شود
که صفرا بر او غالب شده باشد. زردشدۀ از غلبۀ صفرا. زردشده. زردفام: می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده وآتش دراین خضرا زده دستی که حمرا داشته. خاقانی. سودازده با قمر نسازد صفرازده را شکر نسازد. نظامی. بخوبی او کی رسد آفتاب یکی یاوه گرد است و صفرازده. میرحسن دهلوی (از آنندراج). رجوع به صفرا شود
چانه. چونه. پاره ای از خمیر باشد که بجهت یک ته نان گرد و گلوله کرده باشند. (برهان). آرد خمیرکرده باشد که آنرا بجهت نان گرد و غند ساخته باشند و آنرا زواله نیز گویند و بهندی پره نامند. (جهانگیری) (رشیدی) ، ثوینا آرد خشکی که زیر پرازده گسترند. (منتهی الارب) (در مادۀ ثون ) ، کونه یعنی قسمتی که از بن گروهۀ خمیر گیرند آنگاه که گروهه بزرگتر ازاندازۀ مقصود باشد. فرزدق، نان کوله رفتۀ در تنور
چانه. چونه. پاره ای از خمیر باشد که بجهت یک ته نان گرد و گلوله کرده باشند. (برهان). آرد خمیرکرده باشد که آنرا بجهت نان گرد و غند ساخته باشند و آنرا زواله نیز گویند و بهندی پره نامند. (جهانگیری) (رشیدی) ، ثُوَینا آرد خشکی که زیر پرازده گسترند. (منتهی الارب) (در مادۀ ثَوَن َ) ، کونه یعنی قسمتی که از بن گروهۀ خمیر گیرند آنگاه که گروهه بزرگتر ازاندازۀ مقصود باشد. فرزدق، نان کوله رفتۀ در تنور
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل. محلی دشت و معتدل است و 160 تن سکنه دارد. آب آنجا از انگنارود و محصول آن برنج، مختصری غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل. محلی دشت و معتدل است و 160 تن سکنه دارد. آب آنجا از انگنارود و محصول آن برنج، مختصری غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
شعلۀ آتش. فتیله. (از فرهنگ جهانگیری) : کنم ز آتش طبع توافرازه بلند ز آفرین تو اگر باشد افروزۀ من. سوزنی. نرم گشته به بوس و لابۀ من گرم گشته به افرازۀ من. سوزنی. - آتش افرازه، افرازندۀ آتش. آتش زنه. آنچه آتش را فروزد
شعلۀ آتش. فتیله. (از فرهنگ جهانگیری) : کنم ز آتش طبع توافرازه بلند ز آفرین تو اگر باشد افروزۀ من. سوزنی. نرم گشته به بوس و لابۀ من گرم گشته به افرازۀ من. سوزنی. - آتش افرازه، افرازندۀ آتش. آتش زنه. آنچه آتش را فروزد
شعله. زبانه. لهب: کنم ز آتش طبع تو آفرازه بلند ز آفرین تو گر باشد آفروزۀ من. سوزنی. خلیل وار بتان بشکند که نندیشد زآفرازۀ نمرود منجنیق انداز. سوزنی. گشت ز انگشت آفرازۀ دوزخ نیمه تن او کباب و نیمه مهرّا. سوزنی. نرم گشته به لوس و لابۀ من گرم گشته به آفرازۀ من. سوزنی
شعله. زبانه. لهب: کنم ز آتش طبع تو آفرازه بلند ز آفرین تو گر باشد آفروزۀ من. سوزنی. خلیل وار بتان بشکند که نندیشد زآفرازۀ نمرود منجنیق انداز. سوزنی. گشت ز انگشت آفرازۀ دوزخ نیمه تن او کباب و نیمه مهرّا. سوزنی. نرم گشته به لوس و لابۀ من گرم گشته به آفرازۀ من. سوزنی
بلندکننده. (آنندراج). بالاکننده و افرازنده. (ناظم الاطباء) : خداوند خورشید و گردنده ماه فرازندۀ تاج وتخت و کلاه. فردوسی. فروزندۀ اختر کاویان فرازندۀ تخت و بخت کیان. فردوسی. - برفرازنده، فرازنده. آنکه چیزی را چون درفش و جز آن افراشته سازد و برپا کند: که ای برفرازندۀ آسمان به جنگش گرفتی به صلحش بمان. سعدی. - سرفرازنده، سرفراز. مفتخر: مهان جهان پیش تو بنده اند وز آن بندگی سرفرازنده اند. فردوسی. رجوع به فراز شود
بلندکننده. (آنندراج). بالاکننده و افرازنده. (ناظم الاطباء) : خداوند خورشید و گردنده ماه فرازندۀ تاج وتخت و کلاه. فردوسی. فروزندۀ اختر کاویان فرازندۀ تخت و بخت کیان. فردوسی. - برفرازنده، فرازنده. آنکه چیزی را چون درفش و جز آن افراشته سازد و برپا کند: که ای برفرازندۀ آسمان به جنگش گرفتی به صلحش بمان. سعدی. - سرفرازنده، سرفراز. مفتخر: مهان جهان پیش تو بنده اند وز آن بندگی سرفرازنده اند. فردوسی. رجوع به فراز شود
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 8500گزی شمال آمل. ناحیه ای است واقع در دشت، معتدل مرطوب و دارای 230 تن سکنه است. از رود خانه هراز مشروب میشود. محصولاتش برنج، کنف و صیفی است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 8500گزی شمال آمل. ناحیه ای است واقع در دشت، معتدل مرطوب و دارای 230 تن سکنه است. از رود خانه هراز مشروب میشود. محصولاتش برنج، کنف و صیفی است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند چانه چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر میگیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگترباشند، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور
گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند چانه چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر میگیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگترباشند، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور
گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند، چانه، چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر می گیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگتر باشد، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور
گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند، چانه، چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر می گیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگتر باشد، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور