جدول جو
جدول جو

معنی صغاب - جستجوی لغت در جدول جو

صغاب
(صُ)
بیضه های شپش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صغار
تصویر صغار
خوار شدن، خواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صواب
تصویر صواب
مقابل خطا، راست و درست، حق، لایق، سزاوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحاب
تصویر صحاب
صاحب ها، مالک ها، ملازم ها، معاشرها، یاران و دوستان، هم صحبت ها، جمع واژۀ صاحب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلاب
تصویر صلاب
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، سرلاب، اصطرلاب، سطرلاب، صلاب، استرلاب، سترلاب برای مثال همه زیج و صلاب برداشتند / برآن کار یک هفته بگذاشتند (فردوسی - ۲/۲۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعاب
تصویر صعاب
صعب ها، دشواری ها، سختی ها، جمع واژۀ صعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صغار
تصویر صغار
صغیرها، خردها، کوچک ها، خردسال ها، در فقه پسرانی که هنوز به حد بلوغ نرسیده اند، جمع واژۀ صغیر
فرهنگ فارسی عمید
(شَغْ غا)
فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). مرد فتنه انگیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). فتّان. فتنه انگیز. (یادداشت مؤلف). شغّب. (منتهی الارب). و رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشاغبه. (ناظم الاطباء). رجوع به مشاغبه شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
کشت که آن را بکارند بعد برداشتن خریف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صعب:
تازه شود صورت دین را جبین
سهل شود شیعت حق را صعاب.
ناصرخسرو.
گرچه صعب است عمل از قبل بوی بهشت
جمله آسان شود ای پور پدر بر تو صعاب.
ناصرخسرو.
و در اذلال صعاب و رقاب براهین معجز نموده. (جهانگشای جوینی). و چون همت پادشاهانۀ او بر استدلال صعاب باغیان و استلانت رقاب یاغیان مصروف بوده. (جهانگشای جوینی) ، انذرتکم صعاب الامور، ای مسائل دقیقه غامضه یقع بها فتنه فی العلماء. (منتهی الارب). صعاب المنطق، اغلوطه های آن. (منتهی الارب). رجوع به صعب شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
گفته اند ریگستانهائی است بین بصره و یمامه که عبور از آن دشوار بود. حارث بن همام بن مره بن ذهل شیبان در روزی از ایام بکر در آنجا کشته شده و تغلب در آخر روز به هزیمت شده است. (معجم البلدان)
نقطه ای است که در آن دلیری از دلاوران بکر بن وائل که کتان دهر نام داشت، به دست خلیفه بن مخبط بقتل رسید. (معجم البلدان)
کوهی است میان یمامه و بحرین. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زمینی که آب در آن روان نشود مگر به باران بسیار. رغاث. رجوع به این کلمه شود، زمین نرم فراخ ریگناک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رغیب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رغیب شود
لغت نامه دهخدا
(غُصْ صا)
جمع واژۀ غاصب. (المنجد). رجوع به غاصب و غصب شود
لغت نامه دهخدا
(صَخْ خا)
مرد با بانگ و فریاد. (منتهی الارب) ، خروشان: نهری صخاب و جوئی پرآب یافتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355) ، مرد درشت آواز پلیدزبان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صاحب. (غیاث اللغات). و جمع آن در فارسی ’صحابان’ است:
نبی آفتاب و صحابان چو ماه
بهم بستنی یکدگر راست راه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(صَبْ با)
چاهی است در دیار بنی کلاب که در آنجا خرما بسیار بود. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَبْ با)
صیغۀ مبالغه ازصب السماء صباً. (معجم البلدان). رجوع به صب شود
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
جمع واژۀ ثغب. آبهای خوش که در کوهها در آب گیرها مانده باشد
لغت نامه دهخدا
(صُلْ لا)
اسطرلاب بود. صاحب برهان و به پیروی از او مؤلف آنندراج آن را بر وزن گلاب ضبط کرده است:
همی باز جستند راز سپهر
به صلاب تا بر که گردد بمهر.
فردوسی.
همه زیج و صلاب برداشتند
بدان نیز یک هفته بگذاشتند.
فردوسی.
منجم بیاورد صلاب را
بینداخت آرامش و خواب را.
فردوسی.
بیاورد صلاب و اختر گرفت
ز روز بلا دست بر سر گرفت.
فردوسی.
برفتند پویان بر شهریار
همان زیج و صلابها در کنار.
فردوسی.
بصلاب کردند ز اختر نگاه
هم از زیج او می بجستند راه.
فردوسی.
بدان منگر که سرهالم بکار خویش محتالم
شبی تا دی بدشت اندر ابی صلاب و فرکالم.
طیان.
بگفت این و صلاب برداشته
به ره دیده بان دیده بگماشته.
اسدی.
رجوع به اسطرلاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رغاب
تصویر رغاب
جمع رغبت. خواهشها، آرزوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغاب
تصویر لغاب
تیر هیچکاره، پر زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صواب
تصویر صواب
راست، درست، مصلحت، ضد خطا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صاحب، یاران همنشینان جمع صاحب همنشینان، اصحاب پیغمبر ص. توضیح جمع این کلمه در فارسی صحابان است: نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم نسبتی (بستنی) یکدیگر راست راه
فرهنگ لغت هوشیار
تره کوهی، نانخورشی از خردل و مویز ویژه تازیان نانخورشی که از خردل و زبیب ترتیب دهند. یا صناب بری. گونه ای تره تیزک که بدان تره تیزک صحرایی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعاب
تصویر صعاب
جمع صعب، دشوارها صعب مشکلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغار
تصویر صغار
خوار شدن کوچک، خرد، جمع صغیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقاب
تصویر صقاب
رو به رو شدن به هم نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاب
تصویر صلاب
بنگرید به اصطرلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغاب
تصویر شغاب
شورشی آشوبگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغار
تصویر صغار
((ص))
جمع صغیر، خردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صواب
تصویر صواب
راست و درست، سزاوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صناب
تصویر صناب
((صَ))
نان خورشی که از خردل و زبیب ترتیب دهند
صناب بری: گونه ای تره تیزک که بدان تره تیزک صحرایی گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحاب
تصویر صحاب
((ص))
جمع صاحب
فرهنگ فارسی معین