جدول جو
جدول جو

معنی صعفه - جستجوی لغت در جدول جو

صعفه
(صَ فَ)
لرزه که از بیم یا سردی و جز آن گیرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صعفه
لرزه
تصویری از صعفه
تصویر صعفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صعبه
تصویر صعبه
مؤنث واژۀ صعب، سخت، شدید، قوی، باوقار، گران، ناخوشایند، زیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعقه
تصویر صعقه
بیهوش شدن از شدت ترس یا از شنیدن صدای هول انگیز، بیهوشی، صاعقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صرفه
تصویر صرفه
ستاره ای روشن از قدر اول بر ذنب اسد که منزل دوازدهم ماه است، برای مثال بی صرفه در تنور کن آن زر صرف را / کاو شعله ها به «صرفه» و عوا برافکند (خاقانی - ۱۳۴) سود، بهره، فایده، مهره ای که زنان با آن مردان را افسون می کنند
صرفه بردن: سود بردن، بهره بردن، برای مثال ترسم که صرفه ای نبرد روز باز خواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ - ۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفعه
تصویر صفعه
پس گردنی
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعفه
تصویر سعفه
جوش هایی که در سر و صورت برآید، بیماری پوستی، کچلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحفه
تصویر صحفه
بشقاب، کاسۀ بزرگی که غذایی که در آن ریخته می شود پنج تن را سیر می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعوه
تصویر صعوه
پرنده ای کوچک به اندازۀ گنجشک و شبیه آن با منقار باریک و نوک تیز و پرواز سریع و کوتاه، سنگانه
فرهنگ فارسی عمید
(صافْ فَ)
تأنیث صاف ّ، شترانی که پایها را به صف کشند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ / فِ)
منزلی است از منازل قمر و آن یک ستاره است روشن پس زبره و تسمیۀ آن بدین نام از آن جهت بود که با طلوع آن سرما برود. (منتهی الارب). ستاره ای است روشن از قدر اول بر ذنب اسد، ماه در جهت جنوب محاذی او شود و آن منزل دوازدهم قمر است. (جهان دانش ص 119). منزل دوازدهم از منازل قمر پس از زبره و پیش از عواء. منزل دوازدهم است از منازل قمر و آن از آخر زبرهاست تا چهار درجه و هفده دقیقه و هشت ثانیه از سنبله و نزد احکامیان منزلی نحس است. ذنب اسد. قطب الاسد. نام کوکبی از دب اکبر. (نفایس الفنون) :
همه با ساز و پرگوهر بسان چرخ با کوکب
پر از پروین پر از صرفه پر از شعری پر از کیوان.
مسعودسعد.
بی صرفه در تنور کن آن زر صرف را
کو شعله ها به صرفه و عوا برافکند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
دمش سر. (دستوراللغه). ریش سر. (مهذب الاسماء). شیرینه. (دهار)... قرحه باشد که بر سر پیدا شود و در ابتدا بثورات متفرقه باشند و متقرح شوند بعد خشک ریشه شوند. بهندی گنجه گویند. (غیاث) (آنندراج). شیرینه که بر سر و روی کودک برآید و بیمارئی است که موی بریزاند. (منتهی الارب). علامت وی آن است که اندر بن مژگان چون سبوس پدید آیدو باشد که ریش گردد و ریم کند و باشد که مژگان بریزد باشد که لون او اغبر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
اسم المره است از مصدر عصف. (از اقرب الموارد). رجوع به عصف شود، عصفهالخمر، بوی شراب. (منتهی الارب). گویند: للخمر عصفه،یعنی آن شراب را رایحه ای است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
شعفه. باران نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به شعفه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ فَ)
شعفه. سر کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد) ، سر هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بالای هر چیزی. (از اقرب الموارد). ج، شعف، شعوف، شعاف، شعفات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گیسوی غلام. (از اقرب الموارد) ، پارۀ موی مجتمع در سر، یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باران نرم.
- امثال:
ماتنفع الشعفه فی الوادی الرعب، در حق کسی گویند که شی ٔ اندک و حقیر به کسی دهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به شعفه شود.
، سر قلب یعنی آن جایی که به علاقۀ رگ آویزان است. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سر قلب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شیفته گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به شعف شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ فَ)
فرورفتگی است در وسط لالۀ گوش و این فرورفتگی بمجرای گوش منتهی می گردد. (کالبدشناسی هنری تألیف نعمت اﷲ کیهانی ص 142). اندرون گوش. (مهذب الاسماء). محاره.
صدفه. (ص د ف )
{{عربی، اسم}} واحد صدف است. (منتهی الارب)، وزنی است از اوزان و بر دو نوع است، صدفه الکبیره و هی اربعه عشر شامونات (ظاهراً سامونات) و صدفه الصغیره و هی ست ّ شامونات و قیل سبع شامونات. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
کاسۀ بزرگ. ج، صحاف. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). کاسۀ پهن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 63)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عصفه
تصویر عصفه
مونث عفص: ادویه عفصه
فرهنگ لغت هوشیار
ترندک ترترک تز چکاوک گازرک سنگانه از پرندگان هر پرنده کوچک و خواننده به اندازه یک گنجشک را گویند، گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
شیرونه شیرینک از بیماری های پوستی در سر ناخوشی جلدی مانند کچلی و اگزما و ریزش طبقات شاخی اپیدرمی پوست مرض جلدی، کچلی
فرهنگ لغت هوشیار
نرمه باران، سر کوه نوک کوه، سر گش (گش قلب)، کاکل در کودک، بالا بالای هر چیز سر کوه راس جبل، پاره ای از موی مجتمع در سر، باران نرم، سر قلب آن جا که بعلاقه رگ آویزان است، جمع شعف شعوف شعاف شعفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافه
تصویر صافه
مونث صاف، جمع صافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحفه
تصویر صحفه
کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفعه
تصویر صفعه
واحد سفع یک پشت گردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدفه
تصویر صدفه
دانه سب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعقه
تصویر صعقه
بیهوش گردیدن، بیهوشی، سعق، آتشی که از آسمان افتد
فرهنگ لغت هوشیار
اودم از خانه های ماه، ژکوری تنگی در هزینه، سود بهره، افزونی، فریب ترفند افزونی فضل، سود فایده بهره. یا به صرفه شماست. به سود شماست، بخل تنگی در خرج، صرفه جویی، حیله مکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضعفه
تصویر ضعفه
جمع ضعوف، ناتوانان بز دلی، کم هوشی
فرهنگ لغت هوشیار
پاره پشم تکه پشم، زنانه کار مردی که کارهای زنانه انجام دهد به ویژه در خانه بویه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیفه
تصویر صیفه
تابستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعفه
تصویر شعفه
((شَ عَ فَ یا فِ))
سر کوه، رأس جبل، پاره ای از موی مجتمع در سر، باران نرم، سر قلب، آن جا که به علاقه رگ آویزان است، جمع شعف، شعوف، شاف، شعفات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صرفه
تصویر صرفه
((صَ فِ))
افزونی، بهره، فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صعقه
تصویر صعقه
((صَ قَ یا قِ))
بی هوش گردیدن، بی هوشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صعوه
تصویر صعوه
((صَ وِ))
هر پرنده کوچک به اندازه گنجشک
فرهنگ فارسی معین