جدول جو
جدول جو

معنی صفعه

صفعه
پس گردنی
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ
تصویری از صفعه
تصویر صفعه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با صفعه

صفعه

صفعه
واحد صفع است:
تا شد از ضرب صفعه و سیلی
گردن شیرخوارگان نیلی.
سعدی.
رجوع به صفع شود
لغت نامه دهخدا

دفعه

دفعه
یک نوبت، یکبار یکباره، ناگهان، بدون خبر، فوراً، یکدفعه
دفعه
فرهنگ لغت هوشیار

سفعه

سفعه
چشم زخم، نشان دیو و پری، بر گردید گی گونه یک دانه کبست، سیاهی که به سرخ زند
فرهنگ لغت هوشیار

شفعه

شفعه
ورفانی خواهشگری، هده همسایگی هده هنبازی، دیوانگی، چشم زخم حق همسایگی. یا حق شفعه. هر گاه مال غیر منقول قابل تقسیمی بین دو تن مشترک باشد و یکی از دو شریک حصه خود را به فصد بیع به شخص ثالثی منتقل کند شریک دیگر حق دارد قیمتی را که مشتری داده است به او بدهد و حصه مبیعه را تملک کند. این حق را حق شفعه و صاحب آن را شفیع گویند
فرهنگ لغت هوشیار