دختر عبدالله بن مالک حضرمی است. وی بنقل اسدالغابه خواهر علأ بن حضرمی است. ابن قتیبه در عیون الاخبار آرد: صعبه از بنات فارس بود، ابوسفیان وی را بزنی گرفت ولی هند چندان اصرار ورزید تا او را طلاق گفت و عبیدالله او را بگرفت ولی ابوسفیان دل بدو بسته بود و در حق او گفت: انا و صعبه فیما تری بعیدان و الود ود قریب فالا یکن نسب ثاقب فعند الفتاه جمال و طیب لها عند سری بها نخره یزول بها یذبل او عسیب فیالقصی الا فاعجبوا فللوبر صار الغزال الربیب. (عیون الاخبار ج 4 ص 101). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 62 شود
دختر عبدالله بن مالک حضرمی است. وی بنقل اسدالغابه خواهر علأ بن حضرمی است. ابن قتیبه در عیون الاخبار آرد: صعبه از بنات فارس بود، ابوسفیان وی را بزنی گرفت ولی هند چندان اصرار ورزید تا او را طلاق گفت و عبیدالله او را بگرفت ولی ابوسفیان دل بدو بسته بود و در حق او گفت: انا و صعبه فیما تری بعیدان و الود ود قریب فالا یکن نسب ثاقب فعند الفتاه جمال و طیب لها عند سری بها نخره یزول بها یذبل او عسیب فیالقصی الا فاعجبوا فللوبر صار الغزال الربیب. (عیون الاخبار ج 4 ص 101). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 62 شود
صعوبت. صعب بودن. دشوار بودن. بزرگ بودن: از صعبی هزیمت و بیم نشابوریان که از جان خود بترسیدندی در آن رزان و باغها خود راافکندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436). یا بسبب صعبی درد، قوت آن اندام ساقط شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). طمع آسان ولی طلب صعب است صعبی یافت از طلب بتر است. خاقانی
صعوبت. صعب بودن. دشوار بودن. بزرگ بودن: از صعبی هزیمت و بیم نشابوریان که از جان خود بترسیدندی در آن رزان و باغها خود راافکندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436). یا بسبب صعبی درد، قوت آن اندام ساقط شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). طمع آسان ولی طلب صعب است صعبی ِ یافت از طلب بتر است. خاقانی
نام پردۀ هفتم از هفت پردۀ چشم که اندرون همه پرده ها است. (غیاث اللغات). طبقه ای از هفت طبقۀ چشم که منشاء آن اطراف غشاء صلب دماغی است که بر پشت عصبۀ مجوفه است
نام پردۀ هفتم از هفت پردۀ چشم که اندرون همه پرده ها است. (غیاث اللغات). طبقه ای از هفت طبقۀ چشم که منشاء آن اطراف غشاء صلب دماغی است که بر پشت عصبۀ مجوفه است
نام یکی از فرق هفتگانه معتزله است که اصحاب ابوالقاسم بن محمد کعبی اند. این گروه گفته اند که افعال حق تعالی بغیر ارادت اوواقع میگردد و هر وقت که گویند ’انه تعالی مرید لافعاله’ منظور آن است که ’انه خالق لافعاله’ و چون گویند ’انه مرید لافعال غیره’ مقصود آن است که ’انه آمر بافعال غیره و لایری نفسه و لاغیره الا به معنی انه یعلمه’این قول شبیه به آن چیزی است که خیاطیه بر آنند. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تعریفات جرجانی شود
نام یکی از فرق هفتگانه معتزله است که اصحاب ابوالقاسم بن محمد کعبی اند. این گروه گفته اند که افعال حق تعالی بغیر ارادت اوواقع میگردد و هر وقت که گویند ’انه تعالی مرید لافعاله’ منظور آن است که ’انه خالق لافعاله’ و چون گویند ’انه مرید لافعال غیره’ مقصود آن است که ’انه آمر بافعال غیره و لایری نفسه و لاغیره الا به معنی انه یعلمه’این قول شبیه به آن چیزی است که خیاطیه بر آنند. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تعریفات جرجانی شود
تعبئه. (اقرب الموارد). لشکر بترتیب بداشتن جنگ را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تعبّی. (منتهی الارب) .آراستن و آماده کردن لشکر و سامان آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آراستن. (غیاث اللغات). تعبیه. آرایش جنگی: پیرایۀ عالم تویی، فخر بنی آدم تویی داناتر از رستم تویی، در کار جنگ و تعبیه. منوچهری. خوارزمشاه چون بشنید، ده سرهنگ با خیل سوی بخارا تاختن آورد وخود به تعبیه رفت و راه ها از چپ و از راست بگرفت تااز کمین خللی نزاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348). آلتونتاش چون به دبوسی رسید طلیعۀ علی تکین پیدا آمد، فرمود تا کوس فروکوفتند و بوقها بدمیدند با تعبیۀ تمام براند و لشکرگاهی کردند برابر خصم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350). چون صبح بدمید خوارزمشاه بر بالایی بایستاد و سالاران و مقدمان نزدیک وی و تعبیه ها بر حال خویش. گفت ای آزادمردان چون روز شود خصمی سخت... پیش خواهد آمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 351). و بسیجیدۀ آن شده که بر این تعبیه در صحرای مباسطت آیم. (کلیله و دمنه). ابوعلی هم بر آن منوال تعبیۀ لشکر بیاراست. (ترجمه تاریخ یمینی). چون به نزدیک دشمن رسید به تعبیۀ لشکر مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 349)، ساختن چیزی که قدری غریب نماید. (غیاث اللغات). ، آماده کردن و ترتیب دادن چیزی. (آنندراج). نظم و ترتیب دادن: این دولت و این ملک ببازی نتوان داشت بازی نبود تعبیۀ اختر سیار. امیرمعزی (از آنندراج). بفرمود تا بزمگان او به تعبیۀ خیول و تغشیۀ فیول بیاراستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 332)، مقرر نمودن. متمکن کردن. قرار دادن. استوار کردن. ، حیلۀ جنگی. خدعۀ جنگی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : خوارزمشاه چون لشکر سلطانی بدیداول بشکوهید که علی تکین (یعنی جنگ با علی تکین) تعبیه است (و قصد این لشکر فروگرفتن خوارزمشاه است) ، خود را فراهم گرفت و کشتی از میان جیحون بازگردانیده بود تا کدخدایش احمد عبدالصمد وی را قوت دل داد. (تاریخ بیهقی، یادداشت مرحوم دهخدا)، پنهان کردن و پوشیدن چیزی را. (غیاث اللغات). پنهان داشتن. به حیله و مکر در جایی قرار دادن: و در میان ما به عیاری تعبیه شده تا بوقت فرصت یاران را خبر کند. (گلستان). چه دانید اگر این هم از جملۀ دزدان است به عیاری در این کاروان تعبیه شده. (گلستان)، بمجاز مطلق حیله: قومی که در این سفر مرا همراهند از تعبیۀ زمانه بس آگاهند. انوری. روباهی در شارع راهی ماهیئی دید با خود اندیشید این موضع دریا و رود نیست و نه دکان صیاد و ماهی فروش است که ماهی تواند بود.این بی بهانه ای و تعبیه ای نباشد. (سندبادنامه ص 47) .گفتند گوسفندی است با زنی بازی میکند. گفت این کار بی تعبیه ای نیست. (سندبادنامه ص 81). گرچه بمویی آسمان داشته اند بر سرم موی به موی دیده ام تعبیه های آسمان. خاقانی. صحبت این خاک ترا خوار کرد خاک چنین تعبیه بسیار کرد. نظامی. ، بمعنی تحکم و تسلط نیز دیده می شود: مباش غره ببازوی خود که از رخ تست هزار تعبیۀ پادشاه حسن انگیز. حافظ (از آنندراج). ، عطرها آمیختن. (تاج المصادر بیهقی). عطر بیامیختن. (زوزنی، یادداشت مرحوم دهخدا). ، {{صفت}} ساخته و ترتیب داده و مقرر شده و جای گرفته: دهرسیه کاسه ایست ما همه مهمان او بی نمکی تعبیه است در نمک خان او خاقانی. هر بار نفس که برگشایم غم تعبیه در میان ببینم. خاقانی. دانم که هر آنچه ساز کردند بر تعبیه ایش باز کردند. نظامی. اول که نه آفریده بودم وین تعبیه ها ندیده بودم. نظامی. تعبیه ای را که در او کارهاست جنبش افلاک نمودارهاست. نظامی. سعدی غرض از حقۀ تن آیت حقست صد تعبیه در تست و یکی بازنجستی. سعدی. آخر به ترحم سر مویی نگر آن را کاهی بودش تعبیه در هر بن مویی. سعدی. بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش. حافظ
تعبئه. (اقرب الموارد). لشکر بترتیب بداشتن جنگ را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تَعَبّی. (منتهی الارب) .آراستن و آماده کردن لشکر و سامان آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آراستن. (غیاث اللغات). تعبیه. آرایش جنگی: پیرایۀ عالم تویی، فخر بنی آدم تویی داناتر از رستم تویی، در کار جنگ و تعبیه. منوچهری. خوارزمشاه چون بشنید، ده سرهنگ با خیل سوی بخارا تاختن آورد وخود به تعبیه رفت و راه ها از چپ و از راست بگرفت تااز کمین خللی نزاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348). آلتونتاش چون به دبوسی رسید طلیعۀ علی تکین پیدا آمد، فرمود تا کوس فروکوفتند و بوقها بدمیدند با تعبیۀ تمام براند و لشکرگاهی کردند برابر خصم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350). چون صبح بدمید خوارزمشاه بر بالایی بایستاد و سالاران و مقدمان نزدیک وی و تعبیه ها بر حال خویش. گفت ای آزادمردان چون روز شود خصمی سخت... پیش خواهد آمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 351). و بسیجیدۀ آن شده که بر این تعبیه در صحرای مباسطت آیم. (کلیله و دمنه). ابوعلی هم بر آن منوال تعبیۀ لشکر بیاراست. (ترجمه تاریخ یمینی). چون به نزدیک دشمن رسید به تعبیۀ لشکر مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 349)، ساختن چیزی که قدری غریب نماید. (غیاث اللغات). ، آماده کردن و ترتیب دادن چیزی. (آنندراج). نظم و ترتیب دادن: این دولت و این ملک ببازی نتوان داشت بازی نبود تعبیۀ اختر سیار. امیرمعزی (از آنندراج). بفرمود تا بزمگان او به تعبیۀ خیول و تغشیۀ فیول بیاراستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 332)، مقرر نمودن. متمکن کردن. قرار دادن. استوار کردن. ، حیلۀ جنگی. خدعۀ جنگی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : خوارزمشاه چون لشکر سلطانی بدیداول بشکوهید که علی تکین (یعنی جنگ با علی تکین) تعبیه است (و قصد این لشکر فروگرفتن خوارزمشاه است) ، خود را فراهم گرفت و کشتی از میان جیحون بازگردانیده بود تا کدخدایش احمد عبدالصمد وی را قوت دل داد. (تاریخ بیهقی، یادداشت مرحوم دهخدا)، پنهان کردن و پوشیدن چیزی را. (غیاث اللغات). پنهان داشتن. به حیله و مکر در جایی قرار دادن: و در میان ما به عیاری تعبیه شده تا بوقت فرصت یاران را خبر کند. (گلستان). چه دانید اگر این هم از جملۀ دزدان است به عیاری در این کاروان تعبیه شده. (گلستان)، بمجاز مطلق حیله: قومی که در این سفر مرا همراهند از تعبیۀ زمانه بس آگاهند. انوری. روباهی در شارع راهی ماهیئی دید با خود اندیشید این موضع دریا و رود نیست و نه دکان صیاد و ماهی فروش است که ماهی تواند بود.این بی بهانه ای و تعبیه ای نباشد. (سندبادنامه ص 47) .گفتند گوسفندی است با زنی بازی میکند. گفت این کار بی تعبیه ای نیست. (سندبادنامه ص 81). گرچه بمویی آسمان داشته اند بر سرم موی به موی دیده ام تعبیه های آسمان. خاقانی. صحبت این خاک ترا خوار کرد خاک چنین تعبیه بسیار کرد. نظامی. ، بمعنی تحکم و تسلط نیز دیده می شود: مباش غره ببازوی خود که از رخ تست هزار تعبیۀ پادشاه حسن انگیز. حافظ (از آنندراج). ، عطرها آمیختن. (تاج المصادر بیهقی). عطر بیامیختن. (زوزنی، یادداشت مرحوم دهخدا). ، {{صِفَت}} ساخته و ترتیب داده و مقرر شده و جای گرفته: دهرسیه کاسه ایست ما همه مهمان او بی نمکی تعبیه است در نمک خان او خاقانی. هر بار نفس که برگشایم غم تعبیه در میان ببینم. خاقانی. دانم که هر آنچه ساز کردند بر تعبیه ایش باز کردند. نظامی. اول که نه آفریده بودم وین تعبیه ها ندیده بودم. نظامی. تعبیه ای را که در او کارهاست جنبش افلاک نمودارهاست. نظامی. سعدی غرض از حقۀ تن آیت حقست صد تعبیه در تست و یکی بازنجستی. سعدی. آخر به ترحم سر مویی نگر آن را کاهی بودش تعبیه در هر بن مویی. سعدی. بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش. حافظ