جدول جو
جدول جو

معنی صعاف - جستجوی لغت در جدول جو

صعاف
(صِ)
جمع واژۀ صعف. (منتهی الارب). رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رعاف
تصویر رعاف
خون آمدن از بینی، خونی که از بینی بیرون می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاف
تصویر معاف
عفو کرده شده، بخشوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زعاف
تصویر زعاف
کشنده، هلاک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضعاف
تصویر ضعاف
ضعیف ها، سست ها، ناتوان ها، فقیرها، بنده ها، جمع واژۀ ضعیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صراف
تصویر صراف
کسی که شغلش داد و ستد پول یا عوض کردن پولی با پول دیگر است، کسی که پول خوب را از بد جدا می کند، زرشناس، برای مثال صراف سخن باش و سخن بیش مگو / چیزی که نپرسند تو از پیش مگو (سعدی - لغت نامه - صراف)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحاف
تصویر صحاف
کسی که کتاب را ته بندی و جلد می کند، آنکه شغلش صحافی است، کسی که در خواندن صحیفه خطا کند، کتاب فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحاف
تصویر صحاف
صحفه ها، بشقاب ها، کاسه های بزرگ، جمع واژۀ صحفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعاب
تصویر صعاب
صعب ها، دشواری ها، سختی ها، جمع واژۀ صعب
فرهنگ فارسی عمید
(صَحْ حا)
مصحف فروش. (ربنجنی) (معجم البلدان) ، آنکه کتاب را بخیه زند و جلد کند. جلدساز کتاب. ترتیب دهنده صحف، فروشندۀ صحف، کسی که در خواندن صحیفه خطا کند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
فراهم آمدنگاه کوچک، آب را. (از منتهی الارب). جای جمع شدن آب. (غیاث اللغات) ، جمع واژۀ صحیفه:
از صحاف مثنوی این پنجم است
در بروج چرخ جان چون انجم است.
(مثنوی).
این جمع در منتهی الارب و اقرب الموارد و تاج العروس و دزی دیده نشدولی در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است
جمع واژۀ صحفه. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(صَ فِ)
قومی از مردم یمامه اند. (تعلیقات المعرب ص 219). و بعضی گویند صعافق کسانی باشند که بی سرمایه به بازار درآیند و با بازرگانان شریک شوند و از سود آنان نصیب برند. (حاشیۀ تعلیقات المعرب ص 219 به نقل از جمهره). و رجوع به صعافقه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
سم زعاف، زهر کشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). زهر زود کشنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و موت زعاف، ای سریع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
اصعاف زرع، رسیدن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خوا هم آوای هوا خوندماغ، باران تند جاری شدن خون از بینی، خونی که از بینی خارج گردد خون دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعاف
تصویر ذعاف
تندی شتابزدگی، مرگ زودکش، نابود شدن، مرگ ناگهانی، زهر زود کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاف
تصویر معاف
بخشیده شده و معذور و آمرزیده شده، عفو شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعاب
تصویر صعاب
جمع صعب، دشوارها صعب مشکلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضعاف
تصویر ضعاف
جمع ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعار
تصویر صعار
خود بزرگ بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعاف
تصویر زعاف
کشنده زهر هلاک کننده کشنده مهلک: سم زعاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعاف
تصویر سعاف
پوسته پوسته شدن ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعاف
تصویر شعاف
شیدایی دیوانگی جمع شعفه سر کوهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحاف
تصویر صحاف
جلد ساز کتاب، ترتیب دهنده صحف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاف
تصویر صلاف
لاف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعاق
تصویر صعاق
آوای تندر
فرهنگ لغت هوشیار
انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طلا را می رساند، کسی که پول خوب را از بد جدا می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صواف
تصویر صواف
جمع صافه، سه پا ایستادگان اسپان شتران گاوان تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاف
تصویر رعاف
((رُ))
خون دماغ شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زعاف
تصویر زعاف
((زُ))
مهلک، کشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحاف
تصویر صحاف
((ص))
جمع صحیفه، دفترها، کتاب ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحاف
تصویر صحاف
((صَ حّ))
کسی که کتاب را ته بندی و جلد می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صراف
تصویر صراف
((صَ رّ))
کسی که پول نیک را از بد جدا کند، کسی که کارش داد و ستد انواع پول است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاف
تصویر معاف
((مُ))
بخشیده شده، عفو کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاف
تصویر معاف
بخشوده
فرهنگ واژه فارسی سره