کسی که شغلش داد و ستد پول یا عوض کردن پولی با پول دیگر است، کسی که پول خوب را از بد جدا می کند، زرشناس، برای مثال صراف سخن باش و سخن بیش مگو / چیزی که نپرسند تو از پیش مگو (سعدی - لغت نامه - صراف)
کسی که شغلش داد و ستد پول یا عوض کردن پولی با پول دیگر است، کسی که پول خوب را از بد جدا می کند، زرشناس، برای مِثال صراف سخن باش و سخن بیش مگو / چیزی که نپرسند تو از پیش مگو (سعدی - لغت نامه - صراف)
مصحف فروش. (ربنجنی) (معجم البلدان) ، آنکه کتاب را بخیه زند و جلد کند. جلدساز کتاب. ترتیب دهنده صحف، فروشندۀ صحف، کسی که در خواندن صحیفه خطا کند. (اقرب الموارد)
مصحف فروش. (ربنجنی) (معجم البلدان) ، آنکه کتاب را بخیه زند و جلد کند. جلدساز کتاب. ترتیب دهنده صحف، فروشندۀ صحف، کسی که در خواندن صحیفه خطا کند. (اقرب الموارد)
فراهم آمدنگاه کوچک، آب را. (از منتهی الارب). جای جمع شدن آب. (غیاث اللغات) ، جمع واژۀ صحیفه: از صحاف مثنوی این پنجم است در بروج چرخ جان چون انجم است. (مثنوی). این جمع در منتهی الارب و اقرب الموارد و تاج العروس و دزی دیده نشدولی در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است جمع واژۀ صحفه. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی)
فراهم آمدنگاه کوچک، آب را. (از منتهی الارب). جای جمع شدن آب. (غیاث اللغات) ، جَمعِ واژۀ صحیفه: از صحاف مثنوی این پنجم است در بروج چرخ جان چون انجم است. (مثنوی). این جمع در منتهی الارب و اقرب الموارد و تاج العروس و دزی دیده نشدولی در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است جَمعِ واژۀ صَحفَه. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی)
قومی از مردم یمامه اند. (تعلیقات المعرب ص 219). و بعضی گویند صعافق کسانی باشند که بی سرمایه به بازار درآیند و با بازرگانان شریک شوند و از سود آنان نصیب برند. (حاشیۀ تعلیقات المعرب ص 219 به نقل از جمهره). و رجوع به صعافقه شود
قومی از مردم یمامه اند. (تعلیقات المعرب ص 219). و بعضی گویند صعافق کسانی باشند که بی سرمایه به بازار درآیند و با بازرگانان شریک شوند و از سود آنان نصیب برند. (حاشیۀ تعلیقات المعرب ص 219 به نقل از جمهره). و رجوع به صعافقه شود