جدول جو
جدول جو

معنی صدیا - جستجوی لغت در جدول جو

صدیا
(صَ)
تأنیث صاد و صدیان. (قطر المحیط). رجوع به صدیان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدیا
تصویر مدیا
(دخترانه)
نام همسر آخرین پادشاه ماد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صدیقا
تصویر صدیقا
(پسرانه)
نام آخرین تن از سلسله یهود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صدیق
تصویر صدیق
(پسرانه)
بنده خالص خداوند، بسیار راستگو و درستکار، لقب حضرت یوسف (ع) پسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صدرا
تصویر صدرا
(پسرانه)
بالا برنده، ارج دهنده، مرکب از صدر (عربی به معنای بالا) + الف فاعلی (فارسی)، نام حکیم محمدبن ابراهیم بن یحیی شیرازی معروف به ملاصدرا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صدیق
تصویر صدیق
راستگو، مهربان، مخلص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدیع
تصویر صدیع
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدید
تصویر صدید
چرک زخم، زرداب، خونی که به چرک آمیخته است، خونابه، ناله و فریاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدیق
تصویر صدیق
بندۀ خالص خداوند، راستگو
فرهنگ فارسی عمید
(غَدْ)
مؤنث غدیان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). متغدیه. (اقرب الموارد). زن چاشتخوار. تاج العروس آرد: غدیا مؤنث غدیان و اصل ’یاء ’’واو’ بوده و به سبب استحسان و زیبائی به ’یاء’ قلب شده نه به سبب معتل بودن
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ملا صدرا، نام وی محمد فرزند ابراهیم بن یحیی شیرازی و ملقب به صدرالدین و صدرالمتألهین و معروف به صدراو ملاصدرا و از اکابر فلاسفه و حکمای اسلامی قرن یازدهم هجری قمری است. وی علاوه بر تبحر در کلام و فلسفه در حدیث و تفسیر قرآن نیز بارع بود. صدرا نزد شیخ بهائی و میرداماد و میرفندرسکی تلمذ کرد و جمعی از بزرگان فلسفه و حدیث نزد وی بتحصیل اشتغال داشتند، از آنجمله است ملا محسن فیض کاشانی و ملاعبدالرزاق فیاض لاهیجانی. صدرا را کتب و رسائل متعددی است که از آنجمله است: الاسفار الاربعه. اتحاد العاقل و المعقول. اتصاف الماهیه بالوجود. اسرار الایات و انوار البینات. اکسیر العارفین فی معرفه طریق الحق و الیقین. الامامه. بدء وجود الانسان. التصور و التصدیق که در آخر الجوهر النضید در تهران بطبع رسیده است. تفسیر آیه الکرسی. تفسیر آیه النور. تفسیر آیه و تری الجبال تحسبها جامده. تفسیر سوره الاعلی و سجده و البقره تا آیه کونوا قردهخاسئین و سوره الجمعه و سوره الحدید و سوره الزلزال و سوره الضحی و سوره الطارق و سوره الطلاق و سوره الفاتحه و سوره الواقعه و سوره یس. الجبر و التفویض. حاشیه بر الهیات شفا و تجرید خواجه و تفسیر بیضاوی و رواشح سماویۀ میرداماد و روضۀ شهید (شرح لمعه) و شرح تجرید قوشچی و شفای ابوعلی. حدوث العالم. الحشر. الحکمه العرشیه. رسائل که حاوی هشت رسالۀ متفرقه ازرساله های ملاصدرا است. شرح اصول کافی. شرح حکمهالاشراق. شرح الهدایه الاثیریه. الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه. القواعد الملکوتیه. کسر اصنام الجاهلیه. المبداء و المعاد. المسائل القدسیه. المشاعر. مفاتیح الغیب. ملاصدرا هفت بار پیاده به حج رفت و بار هفتم به سال یکهزار و پنجاه هجری در بصره درگذشت و هم بدانجا مدفون است. صاحب نخبه المقال گوید:
ثم ابن ابراهیم صدر الاجل
فی سفر الحج مریض (مریضاً؟) (1050) ارتحل
قدوه اهل العلم و الصفاء
یروی عن الداماد و البهائی.
این رباعی از ملاصدراست:
آنان که ره دوست گزیدند همه
در کوی شهادت آرمیدندهمه
در معرکۀ دو کون فتح از عشق است
هر چند سپاه او شهیدند همه.
(از ریحانه الادب ج 2 ص 460)
لغت نامه دهخدا
موضعی است در نفتالی. (صحیفۀ یوشع 19:35) و دور نیست که همان مزرعۀ کفر خطین باشد که بمسافت 5 میل در مغرب طبریه واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(صِدْدی)
یکی از درجات خمسۀ دینی مانویه است: معلمین درجۀ اول مشمسین. دویم قسسین. سوم صدیقین..
لغت نامه دهخدا
(صُ یُ)
معرب سدیوم. رجوع به سدیوم شود
لغت نامه دهخدا
(صَ یَ)
یک قسمت از صد قسمت. سانتیم. یکصدم. یکی از صد:
رودکی استاد شاعران جهان بود
صدیک از وی توئی کسائی پرگست.
کسائی مروزی.
نبد لشکرش زآن ما صدیکی
نخست از دلیران او کودکی.
فردوسی.
همی خورد بهمن ز گور اندکی
ز رستم نبد خوردنش صدیکی.
فردوسی.
نه صدیک از آن سیم در هیچ کوه
نه ده یک از آن زرّ در هیچ کان.
فرخی.
صدیک ز مدح او نشود گفته
گر در دهان هزار زبان باشد.
مسعودسعد.
صدیک از آنکه تو بکمین شاعری دهی
از بلعمی بعمری نگرفت رودکی.
سوزنی.
گر ز غمم صدیکی شرح دهم پیش کوه
آه دهد پاسخم کوه بجای صدا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(صِدْدی)
لقب ابوبکر بن ابی قحافه است:
وگر بصدق بماندی کسی بدین صدیق
وگر بعدل بماندی کسی بدین عمر.
ناصرخسرو.
صدیق بصدق پیشوا بود
فاروق ز فرق هم جدا بود.
نظامی.
تریاک در دهان رسول آفرید حق
صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا.
سعدی.
رجوع به ابی بکر بن ابی قحافه شود
لغت نامه دهخدا
(صِدْ دی)
مرد بسیارصدق. دائم الصدق. آنکه قول خود را بفعل خود راست گرداند. (منتهی الارب). سخت راستگو. (ترجمان علامۀ جرجانی) (مهذب الاسماء). بسیار راستگو. (غیاث اللغات) :
توفیق رفیق اهل تصدیق شود
زندیق در این طریق صدیق شود.
خاقانی.
اندر این هفته هشت نه صدیق
مصطفی را بخواب دیده ستند.
خاقانی.
، کسی را گویند که در تصدیق آنچه بر رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم آمده است کامل بود بعلم قول و فعل بصفاء باطن و قربی که او راست بباطن پیغمبر و بدین جهت است که در کتاب خدا مرتبه ای بین نبی و صدیق فاصله نشده است که فرماید: فاولئک مع الذین انعم اﷲ علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین. (قرآن 69/4) (کذا فی اصطلاحات الصوفیه از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(صِدْ دی)
لقب یوسف پیغامبر:
یوسف صدیق چون بربست نطق
از قضا موسی پیغمبر بزاد.
خاقانی.
خاقانیا چه ترسی از اخوان گرگ فعل
چون در ظلال یوسف صدیق دیگری.
خاقانی.
آن را که بصارت نبود، یوسف صدیق
جائی بفروشد که خریدار نباشد.
سعدی.
رجوع به یوسف شود
لغت نامه دهخدا
(صُ دَیْ یِ)
تصغیر صدیق است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ دَ)
تصغیر صدق (ضد کذب). (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نام قضائی است در یمن واقع در منتهای جنوب غربی از سنجاق عسیر از طرف جنوب بسنجاق حدیده، ازطرف مشرق بقضای ابها که مرکز عسیر است و از سمت شمال بقضاء رجال الماء و از جانب مغرب ببحرالحمر محدود است... محصولات عمده قضا عبارت است از: تنباکو، کنجد، لیمو و غیره. این قضا بانضمام دو ناحیۀ ام الخیر و درب مشتمل بر 34 قریه است. (از قاموس الاعلام ترکی)
نام قصبۀ کوچکی است در سنجاق عسیردر یمن و مرکز قضائی است که بدین نام موسوم است و در دامنۀ کوهی از شعبه های کوه سراب در کنار تهامه، در شمال ابوعریش، در جهت شمال شرقی از اسکلۀ جیزان است. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دوست. (منتهی الارب) (ربنجنی) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامۀ جرجانی). ج، اصدقاء. صدقاء. صدقان. جج، اصادق. (منتهی الارب). دوست خالص ضد عدوّ. یکدل. یکدله. هوالذی لم یدع شیئاً مما اظهره باللسان الا حققه بقلبه و عمله. (تعریفات جرجانی) : چون ایشان رادرنگری باز چون ایشان زودزود خدمتکاران صدیق درگاه دربایست بدست نیایند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166).
چون نیندیشی از آن روز که دستت نگرد
نه رفیق و نه ندیم و نه صدیق و نه حمیم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(صَ)
موضعی است. (منتهی الارب). موضعی است یا کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
تشنه. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صدیان
تصویر صدیان
تشنه مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیک
تصویر صدیک
یک قسمت از صد قسمت، یک صدم
فرهنگ لغت هوشیار
دوست، دوست خالص، جمع اصدقاء، صدقاء، صدقان، جمع الجمع اصادق، مقابل عدو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدید
تصویر صدید
بانگ و ناله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شکافته، پراکنده، گله شتر، رمه گوسبند، بامداد، نیمه از هر چه دو نیم گشته شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد، شکافته شکاف زده، نیمه از هر چیز شکافته به دو نیم، صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیق
تصویر صدیق
دوست، یار بسیار راستگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدید
تصویر صدید
خونابه، خون به چرک آلوده، ناله و فریاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدیع
تصویر صدیع
((صَ))
شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد، شکافته، شکاف زده، نیمه از هر چیز شکافته، به دو نیم، صبح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدیق
تصویر صدیق
((صَ))
دوست، دوست خالص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدیق
تصویر صدیق
((ص دُ))
بسیار راست گو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدیا
تصویر مدیا
رسانه
فرهنگ واژه فارسی سره