پیغمبری است. خدا وی را بهمراهی صادق و شلوم به پیغمبری به شهر انطاکیه فرستاد. مردم شهر تکذیب آنان کردند، درودگری جبیب نام بدیشان ایمان آورد و بعضی گفته اند که آنان در زمان فترت بوده اند. (تاریخ گزیده ص 59). و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 93 شود
پیغمبری است. خدا وی را بهمراهی صادق و شلوم به پیغمبری به شهر انطاکیه فرستاد. مردم شهر تکذیب آنان کردند، درودگری جبیب نام بدیشان ایمان آورد و بعضی گفته اند که آنان در زمان فترت بوده اند. (تاریخ گزیده ص 59). و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 93 شود
جعبۀ بزرگ چوبی یا فلزی، کنایه از محل دریافت و پرداخت پول در جاهایی مانند فروشگاه و بانک، کنایه از خزانه، ضریحی که از چوب بر روی گور بزرگان ساخته می شود، کنایه از تابوت صندوق پیل: هودج یا محفظه ای که در جنگ ها بر پشت فیل می گذاشتند و از داخل آن به دشمن حمله می کردند، برای مثال ز صندوق پیلان ببارید تیر / برآمد خروشیدن داروگیر (فردوسی - ۴/۲۱۹) صندوق نسوز: صندوقی فلزی که در آتش نسوزد
جعبۀ بزرگ چوبی یا فلزی، کنایه از محل دریافت و پرداخت پول در جاهایی مانند فروشگاه و بانک، کنایه از خزانه، ضریحی که از چوب بر روی گور بزرگان ساخته می شود، کنایه از تابوت صندوق پیل: هودج یا محفظه ای که در جنگ ها بر پشت فیل می گذاشتند و از داخل آن به دشمن حمله می کردند، برای مِثال ز صندوق پیلان ببارید تیر / برآمد خروشیدن داروگیر (فردوسی - ۴/۲۱۹) صندوق نسوز: صندوقی فلزی که در آتش نسوزد
مرد بسیارصدق. دائم الصدق. آنکه قول خود را بفعل خود راست گرداند. (منتهی الارب). سخت راستگو. (ترجمان علامۀ جرجانی) (مهذب الاسماء). بسیار راستگو. (غیاث اللغات) : توفیق رفیق اهل تصدیق شود زندیق در این طریق صدیق شود. خاقانی. اندر این هفته هشت نه صدیق مصطفی را بخواب دیده ستند. خاقانی. ، کسی را گویند که در تصدیق آنچه بر رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم آمده است کامل بود بعلم قول و فعل بصفاء باطن و قربی که او راست بباطن پیغمبر و بدین جهت است که در کتاب خدا مرتبه ای بین نبی و صدیق فاصله نشده است که فرماید: فاولئک مع الذین انعم اﷲ علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین. (قرآن 69/4) (کذا فی اصطلاحات الصوفیه از کشاف اصطلاحات الفنون)
مرد بسیارصدق. دائم الصدق. آنکه قول خود را بفعل خود راست گرداند. (منتهی الارب). سخت راستگو. (ترجمان علامۀ جرجانی) (مهذب الاسماء). بسیار راستگو. (غیاث اللغات) : توفیق رفیق اهل تصدیق شود زندیق در این طریق صدیق شود. خاقانی. اندر این هفته هشت نه صدیق مصطفی را بخواب دیده ستند. خاقانی. ، کسی را گویند که در تصدیق آنچه بر رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم آمده است کامل بود بعلم قول و فعل بصفاء باطن و قربی که او راست بباطن پیغمبر و بدین جهت است که در کتاب خدا مرتبه ای بین نبی و صدیق فاصله نشده است که فرماید: فاولئک مع الذین انعم اﷲ علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین. (قرآن 69/4) (کذا فی اصطلاحات الصوفیه از کشاف اصطلاحات الفنون)
لقب ابوبکر بن ابی قحافه است: وگر بصدق بماندی کسی بدین صدیق وگر بعدل بماندی کسی بدین عمر. ناصرخسرو. صدیق بصدق پیشوا بود فاروق ز فرق هم جدا بود. نظامی. تریاک در دهان رسول آفرید حق صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا. سعدی. رجوع به ابی بکر بن ابی قحافه شود
لقب ابوبکر بن ابی قحافه است: وگر بصدق بماندی کسی بدین صدیق وگر بعدل بماندی کسی بدین عمر. ناصرخسرو. صدیق بصدق پیشوا بود فاروق ز فرق هم جدا بود. نظامی. تریاک در دهان رسول آفرید حق صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا. سعدی. رجوع به ابی بکر بن ابی قحافه شود
کابین زن. ج، صدق. صدق. (منتهی الارب). کابین و مهر زن. (غیاث اللغات). کاوین. (مهذب الاسماء) (ربنجنی). مهر. (صراح). کابین. (دهار) (ربنجنی). صدقه. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). دست پیمان. (منتهی الارب). نحله. شیربها. بضع: عروس طبع بر او عقد بستم از سر عقل بدان صداق که از اهتمام او زیبد. خاقانی. بیش احتمال جور و جفا بردنم نماند بیزاریم بده که نمیخواهمت صداق. سعدی. ، دیوان صداق، دیوانی که مخارج دربار را در دفاتر آن ثبت می کردند: چنان خواندم در اخبار خلفا که یکی از دبیران میگوید که بوالوزیر دیوان صداق و نفقه بمن داد، در روزگار هارون الرشید یک روز... جریدۀ کهن تر من بازمی نگریستم در ورقی دیدم نبشته بفرمان امیراالمؤمنین بنزدیک... جعفر بن یحیی...لامعۀ برده آمد از زر چندین و از سیم چندین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 190)
کابین زن. ج، صُدق. صُدُق. (منتهی الارب). کابین و مهر زن. (غیاث اللغات). کاوین. (مهذب الاسماء) (ربنجنی). مهر. (صراح). کابین. (دهار) (ربنجنی). صدقه. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). دست پیمان. (منتهی الارب). نحله. شیربها. بضع: عروس طبع بر او عقد بستم از سر عقل بدان صداق که از اهتمام او زیبد. خاقانی. بیش احتمال جور و جفا بردنم نماند بیزاریم بده که نمیخواهمت صداق. سعدی. ، دیوان صداق، دیوانی که مخارج دربار را در دفاتر آن ثبت می کردند: چنان خواندم در اخبار خلفا که یکی از دبیران میگوید که بوالوزیر دیوان صداق و نفقه بمن داد، در روزگار هارون الرشید یک روز... جریدۀ کهن تر من بازمی نگریستم در ورقی دیدم نبشته بفرمان امیراالمؤمنین بنزدیک... جعفر بن یحیی...لامعۀ برده آمد از زر چندین و از سیم چندین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 190)
لقب یوسف پیغامبر: یوسف صدیق چون بربست نطق از قضا موسی پیغمبر بزاد. خاقانی. خاقانیا چه ترسی از اخوان گرگ فعل چون در ظلال یوسف صدیق دیگری. خاقانی. آن را که بصارت نبود، یوسف صدیق جائی بفروشد که خریدار نباشد. سعدی. رجوع به یوسف شود
لقب یوسف پیغامبر: یوسف صدیق چون بربست نطق از قضا موسی پیغمبر بزاد. خاقانی. خاقانیا چه ترسی از اخوان گرگ فعل چون در ظلال یوسف صدیق دیگری. خاقانی. آن را که بصارت نبود، یوسف صدیق جائی بفروشد که خریدار نباشد. سعدی. رجوع به یوسف شود
جعبه بزرگ فلزی یا چوبی که کالای نفیس را در آن گذارند، محل دریافت یا پرداخت پول در بانک یا هر اداره دیگر، جمع صنادیق، پست صندوق هایی که در کوچه و خیابان نصب می شود تا مردم پاکت های محتوی نامه را در آن اندازند، پستی ج
جعبه بزرگ فلزی یا چوبی که کالای نفیس را در آن گذارند، محل دریافت یا پرداخت پول در بانک یا هر اداره دیگر، جمع صنادیق، پست صندوق هایی که در کوچه و خیابان نصب می شود تا مردم پاکت های محتوی نامه را در آن اندازند، پستی ج