جدول جو
جدول جو

معنی صدفی - جستجوی لغت در جدول جو

صدفی
(صَ دَ)
یونس بن عبدالاعلی بن موسی بن میسره مکنی به ابوموسی متولد به سال 170 هجری قمری به مصر. وی از بزرگان فقها و عالم به اخبار و حدیث و عقلی وافر داشت. صحبت امام شافعی دریافت و از او حدیث فراگرفت و به سال 264 هجری قمری به مصر درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 1187)
لغت نامه دهخدا
صدفی
(صَ دَ)
نسبت است به صدف. رجوع به صدف شود، برنگ صدف. به گونۀ صدف، نام قسمی اسطرلاب
لغت نامه دهخدا
صدفی
شسنی از رنگ ها شسندیس منسوب به صدف، برنگ صدف بگونه صدف، قسمی اسطرلاب است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صوفی
تصویر صوفی
پیرو طریقۀ تصوف، برای مثال دل از عیب صافی و صوفی به نام / به درویشی اندر دلی شادکام (فردوسی - ۵/۵۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صرفی
تصویر صرفی
عالم به علم صرف، کسی که علم صرف می داند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدری
تصویر صدری
مربوط به سینه، در علم زیست شناسی نوعی برنج مرغوب ایرانی، در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صافی
تصویر صافی
پاکیزه، خالص، ناب، پاک و روشن، زلال، صاف
ظرفی با سوراخ های ریز که در آن برخی از خوردنی ها را صاف می کنند یا آب آن ها را می گیرند، هر نوع ابزاری که به وسیلۀ آن مایعی را صاف می کنند
صافی شدن: پاک و پاکیزه شدن، بی آلایش شدن، برای مثال بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی (سعدی۲ - ۵۸۷)، کنایه از بی غل و غش شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیفی
تصویر صیفی
ویژگی محصولی که در تابستان به عمل می آید
فرهنگ فارسی عمید
از شعرای ایران و از مردم استرآباد است و در کاشان میزیست و به سال 952 هجری قمری درگذشت. او راست:
گر عاقلی مباش مقید بهیچ جا
نشنیده ای که ملک خدا بندۀ خدا
بحر قناعت است که در موج آمده
عریان تنی که هست منقش ز بوریا.
(قاموس الاعلام ترکی).
چنین است در قاموس الاعلام ولی در تذکرۀ نصرآبادی، آتشکدۀ آذر، تذکرۀ مجمع الخواص، ریاض العارفین، مجمع الفصحاءشاعری بدین نسبت دیده نشده
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
اسحاق بن یعقوب صردفی فقیه. وی کتابی در فرائض بنام ’کافی’ تألیف کرد و قبر او در صردف یمن است و بدان منسوب باشد. (معجم البلدان). چلبی مؤلف ’کافی الحساب’ را صردالیمنی نامیده گوید: صالح بن عمر سکسکی متوفی سال 714 هجری قمری و فخرالدین ابوبکر محمد بن حسن گرجی حاسب وزیر بهاءالدوله هر یک شرحی بر آن نوشته اند
لغت نامه دهخدا
(صَ)
وی از شعرای عثمانی است. نام او پیری و به توقادلی زاده شهرت داشت و بعهد سلطان بایزیدخان ثانی میزیست و با وزرا و اعیان معاشر و به احوال آنان احاطۀ کامل داشت و ادعای مهارت در رمل می کرد. (قاموس الاعلام ترکی)
از شعرای عثمانی و از اهالی اشتیب است و بدرس شیخی افندی مداومت داشت. وی به سال 993 هجری قمری در استانبول درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی). او را دیوانی است به ترکی. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(رَ فا)
گوسپندان ریزه که درخریف و گرما در آخر نتاج زاییده شده باشند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
وی از فضلای استرآباد و نام او سلطان محمد و در فن قصیده گوئی استاد و در دارالمؤمنین کاشان درگذشت. از اوست:
باز گرسنه چشم بدور عدالتت
گنجشک را ب خانه چشم آشیان دهد.
(آتشکدۀ آذر ذیل شعرای استرآباد).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
ملا صدقی، فرزند طالب و از شهر هرات است، علمی دارد اما خالی از نشانه (نشاءه؟) جنون نیست. از اوست:
عرق نشسته ز پندم رخ نکوی تو را
ز من مرنج که میخواهم آبروی تو را.
(مجالس النفائس ص 151)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ فَ)
فرورفتگی است در وسط لالۀ گوش و این فرورفتگی بمجرای گوش منتهی می گردد. (کالبدشناسی هنری تألیف نعمت اﷲ کیهانی ص 142). اندرون گوش. (مهذب الاسماء). محاره.
صدفه. (ص د ف )
{{عربی، اسم}} واحد صدف است. (منتهی الارب)، وزنی است از اوزان و بر دو نوع است، صدفه الکبیره و هی اربعه عشر شامونات (ظاهراً سامونات) و صدفه الصغیره و هی ست ّ شامونات و قیل سبع شامونات. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ فی ی)
کسی که در قرائت صحیفه خطا کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ حُ فی ی)
روزنامه نگار
لغت نامه دهخدا
ظرفی که بدان مایعی را تصفیه کنند، پارچه ای که با آن تفالۀچیزها گیرند، آلت تصفیه، مصفاه، پالونه، راووق، مبزل، صافی که در داروسازی جالینوسی از همه بیشتر مورداستفاده قرار میگیرد صافی چین داری است که از کاغذ بدون چسب تهیه شده است و حتی المقدور باید کاغذهای صافی سفید را بکار برند زیراکاغذ صافی خاکستری مواد غیرخالص مخصوصاً اکسید دوفردر بر دارد، صافی چین دار بایستی به اندازۀ کافی درقیف وارد شود ولی نباید در لولۀ آن وارد شود و نیزلبۀ صافی نبایستی از لبۀ قیف بالاتر بایستد، اسیدها و معرف ها بر روی صافی کاغذی اثر میکند و این قبیل مواد را به کمک قیفی که دارای صفحۀ سوراخ دار و یا محتوی شن و یا پنبۀ شیشه ای میباشد صاف میکنند، پنبۀ شیشه ای عبارت از شیشه ای است که بشکل نخ درآمده است و نرمی ابریشم را دارد،
چندین سال است از صافی هایی که با شیشۀ متخلخل ساخته شده است استفاده میکنند، صافی های پشمی را نیز برای صاف کردن شربت ها و مایعات غلیظ دیگر بکار میبرند و مهمترین آنها عبارت است از تکۀ پارچۀ پشمی - نمدی و امثال آن که چهار گوشه اش به چهارچوبی متصل شده است و آن را بلانشه یا اتامین مینامند، نوعی از این صافی ها وجود دارد که پارچۀ پشمی آن مخروطی شکل و رأس آن رو به پایین و قاعده آن به حلقۀ آهنی متصل و ریسمانی به رأس آن دوخته شده است، در مواردی که منافذ صافی گرفته شود به کمک این ریسمان صافی را تکان میدهند تا در اثر حرکت و جابجا شدن مایع و رسوب آن منافذ صافی بازگردد، این نوع صافی پشمی را صافی سقراط مینامند، (کارآموزی داروسازی جنیدی صص 34 - 35)
لغت نامه دهخدا
ابن ابراهیم بن حسن مقری طرسوسی ضریر، مکنی به ابی البرکات، وی تعبیر خواب میکرد، سپس به حدیث رو آورد و از علی عاقولی و ابراهیم مقدسی خطیب حدیث شنید و بسال 527 هجری قمری درگذشت و در باب الصغیر دفن شد، (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 361)
ابن عبداﷲ ارمنی، مکنی به ابی الحسن، وی حدیث از نصر بن ابراهیم زاهد شنید، ابن عساکرگوید: از وی نوشتم، مردی خیّر و مواظب بر جماعت و کثیرالنافله بود و بسال 538 هجری قمری درگذشت و در باب الصغیر دفن شد، (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 361)
خادم خاص سلطان محمود و مهتر ساقیان وی. بیهقی آرد: امیر محمود خادمی خاص را که او را صافی میگفتند و چنین غلامان (ساقیان به دست او بودند آواز داد و گفت طغرل رابه نزد برادرم فرست. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 253)
مولانا صافی وی از شیخ زادگان کوه صاف است و در نظم تتبع خواجه علیه الرحمه میکرد، این مطلع از اوست:
ساقیا سرخوشم و بادۀ صافم داری
گر کنم سرخوشی آن به که معافم داری،
(مجالس النفائس ص 79، 80، 255)
وی از حاجبان ایلک بود و نام وی در ترجمه تاریخ یمینی (ص 233) آمده است
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از صفوه و صفا، نقیض کدر، روشن، شفاف، خالص، بی درد، بی غش، پاکیزه، ناب، مروق، بی آمیغ، زلال، خلاف دردی:
دل از عیب صافی ّ و صوفی بنام
به درویشی اندر شده شادکام،
فردوسی،
رادمردان را هنگام عصیر
شاید ار می نبود صافی و ناب،
منوچهری،
چو مشک بویا لیکنش نافه بود ز غژب
چو شیر صافی پستانش بود از پاشنگ،
عسجدی،
بدینسان آب سرد و آتش گرم
هوای صافی و خاک مکدر،
ناصرخسرو،
کف کافیش بحری از جود است
طبع صافیش گنجی از حکم است،
مسعودسعد،
روشن و صافی ّ و بیقرار، تو گفتی
هست مگر ذوالفقار حیدر صفدر،
مسعودسعد،
که هرکه دین او پاک تر و عقیدت او صافی تر، در بزرگ داشت جانب ملوک ... مبالغت زیادتر واجب بیند، (کلیله و دمنه)،
روی صافیت باید آینه وار
همچو دندان شانه گل چه خوری،
خاقانی،
دردی ّ و سفال مفلسان راست
صافی ّ و صدف توانگران را،
خاقانی،
ره آورد عدم را توشۀ خاک
سرشت صافی آمد گوهر پاک،
نظامی،
گنج نظامی که طلسم افکن است
سینۀ صافی ّ و دل روشن است،
نظامی،
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی،
سعدی،
اگر یک قطره را دل برشکافی
برون آید از او صد بحر صافی،
شبستری،
ثریا چو در تاج مرجان صافی
زبانا چو در دهر قندیل راهب،
حسن متکلم،
ساقی که جامت از می صافی تهی مباد
چشم عنایتی به من دردنوش کن،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اَ فا)
کوز. کوژ (مرد). (منتهی الارب). مرد دوتاپشت. (مهذب الاسماء) ، پند گرفتن
لغت نامه دهخدا
(صَ فی ی)
منسوب به صرف، عالم به علم صرف. ج، صرفیون و صرفیین
لغت نامه دهخدا
تصویری از صنفی
تصویر صنفی
رسته ای
فرهنگ لغت هوشیار
زراعتی که در بهار و اول تابستان انجام گیرد و حاصلش در تابستان و اوائل پائیز بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوفی
تصویر صوفی
پیرو طریقه تصوف، پشمینه پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرفی
تصویر صرفی
کسی که علم صرف می داند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدری
تصویر صدری
سینه ای، نام گونه ای برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدفه
تصویر صدفه
دانه سب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحفی
تصویر صحفی
لغز خوان آن که در خواندن لغزش دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافی
تصویر صافی
بی غش، پاکیزه، بی درد، خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدری
تصویر صدری
((صَ))
نوع مرغوبی از برنج که در شمال کشت می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صوفی
تصویر صوفی
پشمینه پوش، پیرو طریقه تصوف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیفی
تصویر صیفی
((صَ))
تابستانی، زراعتی که در بهار و اوایل تابستان کارهای مقدماتی آن انجام شود و حاصلش در تابستان و اوایل پاییز به دست آید مانند، خربزه، هندوانه، جمع صیفی جات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صافی
تصویر صافی
پاکیزه، خالص، شراب بی غش، پارچه یا ظرف مشبک مخصوصی که مایعات را از آن عبور داده صاف می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صافی
تصویر صافی
پالایه
فرهنگ واژه فارسی سره
هدف دار، هدف گذاری شده است
دیکشنری اردو به فارسی