- صدری
- سینه ای، نام گونه ای برنج
معنی صدری - جستجوی لغت در جدول جو
- صدری
- مربوط به سینه، در علم زیست شناسی نوعی برنج مرغوب ایرانی، در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری
- صدری ((صَ))
- نوع مرغوبی از برنج که در شمال کشت می شود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در تازی نیامده کنشی منسوب به مصدر. یا وجه مصدری فعلی است که بصورت اسم درآمده باشد: باید رفتن نشاید گفتن شنیدن، در قدیم وجه مصدری را با ن علامت مصدر استعمال میکردند ولی بمرور زمان مصدر را مخفف آوردند و امروز نیز چنین گویند: نخواه گفت نشاید رفت: اشک حافظ خرد و صبر بدریا انداخت چکند سوز غم عشق نیارست نهفت. (حافظ)
اندکی، کمی
کودکی که میل دارد غالبا به کوچه و خیابان برود، زنی که گاه گاه از خانه بدر رود و با مردان بیگانه در آمیزد، شخص هرزه و بد عمل
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
بالا برنده، ارج دهنده، مرکب از صدر (عربی به معنای بالا) + الف فاعلی (فارسی)، نام حکیم محمدبن ابراهیم بن یحیی شیرازی معروف به ملاصدرا
مرض آبله
کرخی خر سیاه
فریفتن، فریب دادن شکار را
کشتیبان، دکل کشتی
نخستین باران زمستانی
عمل و کیفیت صفدر
شسنی از رنگ ها شسندیس منسوب به صدف، برنگ صدف بگونه صدف، قسمی اسطرلاب است
بالای سینه سر سینه، جامه ای بی آستین که سینه را بپوشاند، سینه بند شاماکچه لباچه
مونث اصغر کوچک، زنک زن کوچک مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است. مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است
صغرا، کوچک، کوچک تر، مقابل کبری، در علم منطق قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست
دریدن و شکافتن صف لشکر در جنگ، کنایه از دلیری، برای مثال سروری بی بلا به سر نشود / صفدری بی مصاف برناید (خاقانی - ۸۶۲)
روستایی، مربوط به روستا مثلاً لباس روستایی، از مردم روستا، دهاتی مثلاً مرد روستایی، ساده لوح، احمق
سینه یا بالای سینۀ انسان، جامۀ بی آستین که سینه را می پوشاند، سینه پوش
ظاهری، سطحی
کمی اندکی
زرد گلو گونه ای سنگخوارک از پرندگان کدری که گونه ای پارچه نخی است پارسی است نوعی مرغ سنگخوار تیره رنگ پشت ابلق زرد گلو: (در دامی کوه کبک شبگیران در رفت بهم برقص با کدری) (منوچهری) نوعی پارچه نخی
روستایی ده نشین شاخ: در جانوران، تخت اورنگ، بواشه ابزاری برای باد دادن چاش، سر خاره ابزاری برای راست کردن موی سر، شانه که بر موی کشند، سیخ باشنده ده روستایی. شاخ (آهو گوزن و جز آنها)، سیخ، شانه، ابزاری که زنان بوی موی سر راست کنند سرخاره، تخت: به پنج روز ترقی بسقف اوبردند چو لات و عزی اطراف تاج ومدری را. (انوری)
((دَدَ))
فرهنگ فارسی معین
کودکی که میل دارد غالباً به کوچه و خیابان رود، کنایه از زنی که گاه گاه از خانه به در رود و با مردان بیگانه درآمیزد، شخص هرزه و بدعمل
ظاهری