جدول جو
جدول جو

معنی صدرالدین - جستجوی لغت در جدول جو

صدرالدین
(پسرانه)
دارای برتری دین، مقدم و پیشوای دین
تصویری از صدرالدین
تصویر صدرالدین
فرهنگ نامهای ایرانی
صدرالدین
(صَ رُدْ دی)
تبریزی بن محمدرضا نایب الصدر. او راست: کتاب لغتی که به سال 1225 هجری قمری برای عباس میرزا نایب السلطنه بنام فرهنگ عباسی تألیف کرده است. رجوع به فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار و رجوع به دانشمندان آذربایجان شود
شیخ صدرالدین، ابن شیخ صفی الدین. پدر وی هنگام ارتحال منصب ارشاد بوی عنایت فرمود و صاحب حبیب السیر در کرامت و مقام او داستانها آورده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 صص 420- 423 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورالدین
تصویر نورالدین
(پسرانه)
روشنایی و فروغ دین، نام شاعر و نویسنده نامدار قرن نهم، عبدالرحمن جامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قمرالدین
تصویر قمرالدین
(پسرانه)
آنکه در دین چون ماه می درخشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصرالدین
تصویر نصرالدین
(پسرانه)
یاری دادن به دین، از شخصیتهای افسانه ای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیرالدین
تصویر نصیرالدین
(پسرانه)
یاری دهنده دین، نام یکی از علمای بزرگ ریاضی و نجوم و حکمت ایران در قرن هفتم، خواجه نصیرالدین طوسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فخرالدین
تصویر فخرالدین
(پسرانه)
سبب سربلندی و افتخار دین، نام شاعر و داستانسرای ایرانی قرن پنجم، فخرالدین اسعد گرگانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خیرالدین
تصویر خیرالدین
(پسرانه)
آنکه در دین بهترین است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بدرالدین
تصویر بدرالدین
(پسرانه)
ماه دین
فرهنگ نامهای ایرانی
(صَ رُدْ دی)
ساوجی. به نقل حبیب السیر، وی از جملۀ فضلای زمان هلاکوخان بود و بحدت ذهن سلیم و جودت طبع مستقیم و وفور قوت حافظه و وقوف بر علم عروض و قافیه اتصاف داشت. و در تاریخ گزیده مسطور است که یک جزء کتاب را به یک خواندن یاد می گرفت و در زمان هلاکوخان در شام مقیم بود و به سحر متهم گشته بقتل رسید. قصیدۀ حسنا در علم عروض و قوافی از جملۀ منظومات اوست. (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 107- 108). و رجوع به تاریخ گزیده صص 806- 807 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رُدْ دی)
رواسی. از خلفای شیخ زین الدین خافی و حاوی علوم ظاهری و باطنی بود. در اوائل حال چندین سال در مدینه اقامت جست و در مصر و شام اربعینات بسر آورد و چون از عربستان مراجعت کرد در ولایت اسفراین که منشاء و مولد او بود ساکن گشت و بارشاد پرداخت و در زمان سلطان سعید (ابوسعید فرزند میرزا سلطان محمد) از اسفراین بهرات شد و او درباره وی عنایت و احسان کرد. صدرالدین دهم ماه رمضان سال 871 هجری قمری درگذشت و سلطان جنازه او مشایعت کرد و بروی نماز خواند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 103). در مجالس النفائس آمده: وی بسیار زیباجمال و ارجمند و در ادای معارف و حقایق دل پسند بود و فقیر به مجلس شریف او رسیدم گاهی به نظم نیز اشتغال داشت. این مطلع از اوست:
زهی از عارضت چشم مرا نور
همیشه از جمالت چشم بد دور.
در شهر هرات درگذشت و نعش او را بولایت شغان بردند و بدانجا مدفون است. (مجالس النفائس ص 28 و 202)
لغت نامه دهخدا
(صَ رُدْ دی)
نیشابوری. عوفی در لباب الالباب وی را به سه لقب صدر اجل و صدر المله و الدین و ملک السادات ستوده و گوید: صدرالدین از معارف سادات و صدور کبار و فضلای روزگار و صاحب دیوان استیفای نیشابور بود و در فضل بغایتی که جملگی افاضل خراسان بتقدم او اعتراف می کردند و از دریای فضل او اغتراف می نمودند و تاریخ خوارزمشاهی نبشت بعبارتی که روان عتبی از خجلت یمینی در عرق غرق می شد واو را اشعار تازی بغایت لطیف است است و مصنوع و بنده گاه گاهی بخدمت او رفتی و از وی اقتباس فوائد کردی چند شعر تازی از وی شنیده آمده است و این دو بیت در قطعه ای می گوید و مثلی معروف را در آن تضمین می کند:
لو کنت تعلم ما تلقاه عن کثب
لم تبتسم فرحاً فی هذه الدار
الست تذکر ما قد قیل فی مثل
العیر یضرط و المکواه فی النار.
و از وی سماع افتاد که وقتی باسفراین رفته شد در اثناء راه این رباعی اتفاق افتاد:
تاریخ در این زمانه آئین آمد
گوئی که برای من مسکین آمد
از جور سپهر سبزه وار این دل من
کوبان کوبان به اسفرائین آمد.
سبزوار و اسفرائین و کوبان سه ولایت است سخت نیکو نشان داده است هر چند از راه طیبت بیان می کرد و چنان می نمود که او را در این معنی فکرتی نبوده ست اما سخت مطبوع افتاده ست. و هم از وی نقل کرده اند:
گر دهدت روزگار دست و زبان زینهار
دست درازی مجوی چیره زبانی مکن
با همه عالم بلاف با همه خلق از گزاف
هر چه بدانی مگوی هر چه توانی مکن.
و از تاج الدین وحید قاقمی شنیدم در نیشابور می گفت این دو رباعی سیدصدرالدین گفته است در اوائل ایام جوانی:
ای مهر گل عشق تو درکینۀ ماست
آماجگه تیر غمت سینۀ ماست
حال دل مستمند بی چاره بپرس
از هجرانت که یار دیرینۀ ماست.
# # #
ای از من دل سوخته بیزار شده
وی من ز غمت شکسته و زار شده
بفروخته عالم بجفا بر من و من
سودای ترا بجان خریدار شده.
و در آخر عمر از شغل استیفا استعفا خواست و به مراد دل بنشست و از سر منصب برخاست و آن شغل بدر آن درج سیادت و اختر آن برج سعادت سید اجل عمادالدین حوالت فرمودند و او را معذور داشت واو شب و روز بتحریر تاریخ سلطان سکندر مشغول بود. وثاق او مجمع فضلا و مرتع علما بودی و اختلاط افاضل بخدمت او بسیار اتفاق افتادی. وقتی این داعی قطعه ای گفته بود و در اول و آخر بیت تجنیس خط را رعایت کرده مطلع آن اینست:
رمانی زمانی بالمصائب والاسی
و قد خرجت حد النبال ببالی.
و در خدمت او انشاد کردم گفت مرا غزلی است اما تجنیس آخر مصراع و آخر بیت را رعایت کرده ام استنشاد کردم فرمود:
قامت قیامه قلبی اذرای و ثنا
قدهز من قامه صدع النقا و ثنی
و قد لوی طرفه السحار ثم رنا
نحوی سبانی و قلبی بالهوی مرنا...
و او را اشعار تازی مطبوع مصنوع و فصول منور لطیف بسیارست فاما اشعار پارسی ازو بیشتر روایت نکرده اند بدین قدر اقتصار افتاد... (از لباب الالباب ج 1 صص 142- 144). و رجوع به آتشکدۀ آذر و قاموس الاعلام ترکی و ریاض العارفین چ سنگی ص 219 شود
لغت نامه دهخدا
(صَرُدْ دی)
شاعریست و عوفی در لباب الالباب آرد: صدرالدین ملک الکلام عمر بن محمد الخرمابادی، مذکری لطیفه گوی بود که جرم خورشید در میدان بیان چوگان عبارت، او را گوی سزد. به کمال فصاحت و بزرگی اقران را پس گذاشته و پیشینیان را در خجلت بیان خود بمانده، و در سمرقند بخدمت او رسیدم اگرچه در علو سخن غلو می کرد اما مالی و منالی نداشت. بارگیر بیان او فربه بود اما لاغرکیسه افتاده بود بدان سبب از سمرقند حرکتی کرد و در خراسان آمدو به بلخ سکونت جست و آنجا دولتها دید و وقتی بر سرمنبر تذکیر می گفت و سخن گرم شده بود و پیوسته عادت داشتی که دستار را بر میان دو ابرو نهادی و در آن غلو کردی. رقعه نبشتند بجهت تخجیل او را که دستار برترنه که روزی خدا می دهد. وی بدیههً این رباعی بگفت:
یک شهر حدیث من و اشعار منست
در هر کنجی سخن ز گفتار منست
گر پیش نهم یا سپس ای مرد سره
پالان زن تو نیست، دستار منست.
ووقتی مقریان او دیر کردند چون برسیدند گفت:
گر بر سر آنی که قدم رنجانی
زود آی که بی سنگی من می دانی
بریان دارم دلی در این مهمانی
گر دیر آئی سرد شود بریانی.
(از لباب الالباب ج 1 صص 201- 203)
لغت نامه دهخدا
(صَ رُدْ دی)
فارسی. وی از خوشنویسان معروف ایران و از مردم خراسان است. در خط ثلث و نسخ شهرت داشت و در 909 هجری قمری نسخه ای از مصحف شریف نوشت و معانی قرآن را در بین سطرها بخط ریز و رنگ سرخ و تفسیرفارسی آن را در حاشیه نگاشته این مصحف شریف در کتاب خانه ایاصوفیه محفوظ است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(قَبْ با)
صدرالدین پدرخواندۀ اخی جوق باجوقی حاکم آذربایجان بود. در بهار سال 760 هجری قمری امیر مبارزالدین محمد مظفر از شیراز لشکر به تبریز کشید و اخی جوق را بگریزانید مقارن آن حال، امیر مبارزالدین خبر توجه سلطان اویس را شنیده و به مملکت خود بازگردید. سلطان اویس به تبریز درآمد و اخی جوق باجوقی به صدرالدین قبانی که پدرخواندۀ او بود پناه برد، سلطان اویس ایلچیان به قبان فرستاد و او را به عواطف خویش امیدوار ساخت تا به ملازمت مبادرت نمود و آنگاه وی به اتفاق علی پیل تن و جلال الدین قزوینی قصد غدر و حیله کردند. خواجه شیخ، پادشاه را از این داستان واقف گردانید و شاه هر سه را بقتل رسانید. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 240)
لغت نامه دهخدا
(قُمْ می / می)
صدرالدین بن سید محمد باقر بن محمدمهدی. از علمای امامیۀ اواسط قرن دوازدهم هجری است. در اصفهان نزد آقاجمال خونساری و شیخ جعفر قاضی و ملا میرزا شیروانی بتحصیل پرداخت و سپس به قم رفت و در ف تنه افغان از قم به همدان و از آنجابه نجف هجرت کرد و بین سالهای 1150 و 1160 در سن شصت وپنج سالگی در گذشت. (از ریحانه الادب ج 2 ص 168)
لغت نامه دهخدا
(صَ رُدْ دی)
قونیوی، محمد بن اسحاق. مؤلف حبیب السیر آرد: شیخ در میدان کسب علوم ظاهری و باطنی و فنون عقلی و نقلی قصب السبق از امثال و اقران می ربود و مولانا قطب الدین علامۀ شیرازی علم حدیث نزد آن جناب فراگرفت. در نفحات الانس است که شیخ صدرالدین پسر سببی شیخ محیی الدین العربی است و تربیت ازوی یافته و او را مؤلفاتی است چون تفسیر فاتحهالکتاب و مفتاح الغیب و نصوص و فکوک و شرح حدیث و نفحات الهیه و او بر مولوی جلال الدین نماز گزاشت. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 115 و 116). صاحب کشف الظنون این کتب را از مؤلفات او شمرده است: تبصره المبتدی و تذکره المنتهی بفارسی در اصول معارف، مفاوضات راجع بوجودو ماهیت. جامع الاصول. الرساله الهادیه. الرساله المرشدیه. نفثه المصدور و تحفه المشکور. اعجاز البیان فی کشف بعض اسرار ام القرآن. مؤاخذات، و مرگ او را در موردی به سال 673 هجری قمری و در مورد دیگر به سال 671 نوشته است. هدایت در ریاض العارفین آرد: ابوالمعالی محمد بن اسحاق بن محمد بن یوسف بن علی القونیوی از مشاهیر علمای عظام و از اکابر عرفای والامقام بود و او را جناب شیخ محیی الدین عربی تربیت فرمود. مولانا جلال الدین رومی را با وی کمال وداد و اتحاد می بود چنانکه روزی مولوی بمحفل آنجناب وارد شد، وی بنابر تعظیم مسند خود را بمولوی بازگذاشت و خود بکنار رفت. مولوی بر مسند شیخ ننشست او گفت چرا بر روی مسند ننشینی. گفت خدا را چه جواب دهم که بر سجادۀ تو نشینم جناب شیخ سجاده را بدور افکند و گفت سجاده ای که تو را نشایدما را نیز نشاید. باری در میانۀ او و خواجه نصیرالدین طوسی علیه الرحمه اسئله و اجوبه واقع شد و خواجه او را تمجید کرد آن جناب را در علوم بتخصیص در تصوف و حقایق تصانیف پسندیده است از آنجمله است: شرح تعرف و شرح رسالۀ موسوم به شجرۀ نعمانیه که شیخ وی در دولت عثمانیه تصنیف فرموده. مفتاح الغیب. از اوست:
آن نیست ره وصل که انگاشته ایم
وآن نیست جهان جان که پنداشته ایم
آن چشمه که خضر خورده زو آب حیات
در خانه ماست لیک انباشته ایم.
(ریاض العارفین چ سنگی ص 190)
لغت نامه دهخدا
(صَ رُدْ دی)
محمد الحسینی دشتکی. وی در شیراز به نشر علوم پرداخت و بجودت طبع و دقت ذهن از همه علما مستثنی بود. وی در ایام جوانی نزد مولانا قوام الدین گلبادی تحصیل می کرد و باندک زمانی در همه فنون بدرجۀ کمال رسید و بتدریس و تألیف پرداخت و در شیراز مدرسه ای رفیع بساخت. از تألیفات اوست: رسالۀ تحقیق علم واثبات واجب. حاشیۀ شمسیه. حاشیۀ مطالع. حاشیۀ تجرید. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 صص 603- 604)
لغت نامه دهخدا
(صَ رُدْ دی)
محمدباقر رضوی قمی. صاحب روضات وی را سخت ستوده و گوید از بزرگان علما و اعاظم محققین بود و در اصفهان نزد بسیاری ازفحول علما تلمذ کرد و سپس به قم شد و در آنجا به تدریس پرداخت و هنگام بروز نائرۀ افاغنه از قم به همدان و از آنجا به نجف رخت بربست و در آن شهر نزد جماعتی از ارباب فضیلت بتلمذ اشتغال جست و بسن 65 سالگی به سال 1160 هجری قمری درگذشت. (روضات الجنات ص 332)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ)
صدرالدین محمود بن عبداللطیف بن محمد بن ثابت خجندی. مدتی در بغداد ناظر مدرسه نظامیه بود و بعد از آن بریاست شافعیه در اصفهان منصوب گردید و بسال 592 هجری قمری سنقر طویل شحنۀ اصفهان بسبب عداوتی که بین ایشان بود او را کشت. (از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 355)
لغت نامه دهخدا
(صَ رُدْ دی)
محمد بن سیدصالح بن سیدمحمد بن سیدزین العابدین موسوی عاملی. وی در قلعۀ قشیب قرب معمرک از قرای جبل عامل شام متولد شد و بسن چهارسالگی بود که با پدر و کسان خویش به بغداد رفت و در کاظمین و مشاهد شریفۀ عراق نزد بسیاری از علما تلمذ کرد و پیش از رسیدن به سن بلوغ درک مجلس سیدبحرالعلوم نصیب وی گردید. او در فقه و اصول و حدیث و فنون ادب و عروض و علوم اوائل بارع گشت. او را تقریری نیکو و قریحتی صائب بود. مصنفات وی بصیرت و علو مقام او را معلوم می دارد سپس باصفهان شد و در آنجا اقامت گزید و به سال 1262 هجری قمری از اصفهان به عراق رفت و جمعۀ چهاردهم محرم 1263 به نجف درگذشت. از تألیفات اوست: اسره العتره فی ابواب الفقه. القسطاس المستقیم، فی اصول الفقه. المستطرفات. منظومه ای در رضاع و شرح آن کتابی در نحو که شواهد آن ازآیات قرآن است، رساله ای در حجیت ظنون خاصه، رساله فی مسائل ذی الرأسین. رساله ای در شرح مقبولۀ عمر بن حنظله. رسالۀ عملیۀ فارسی موسوم به قوت لایموت و او را قصائد و اشعاری نیکو است. (روضات الجنات ص 333)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ رُدْ دی)
شکرپاره در اصطلاح اهل اصفهان. (ابن بطوطه) : و بها (به اصفهان) الفواکه الکثیره و منها المشمش الذی لا نظیر له یسمونه بقمرالدین. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(نَ رُدْ دی)
عبدالله بن حمزه بن حسن، یا حمزه بن عبدالله طوسی مشهدی، مکنی به ابوطالب و مشهور به نصیرالدین طوسی، از اکابر علمای امامیۀ قرن ششم است. وی از شاگردان ابوالفتوح رازی و استاد و ممدوح قطب الدین کیدری و معاصر ابن شهرآشوب است. او راست: 1- ایجاز المطالب فی ابرازالمذاهب، به فارسی. 2- الهادی الی النجات، در اثبات مذهب اثناعشری. 3- الوافی بکلام المثبت و النافی. (از ریحانه الادب ج 4 ص 201). و نیز رجوع به امل الاّمل و الذریه ج 2 ص 487 شود
محمد بیگ بن خلیل، چهارمین از حکام ذوالقدریه است و از 800 تا 846 هجری قمری حکومت کرده است. (یادداشت مؤلف). رجوع به ذوالقدریه شود
عبدالحمید شیرازی، رجوع به مجمعالفصحا چ مصفا ج 3 ص 1447 و نیز رجوع به نصرالله بن محمد بن عبدالحمید منشی شود
لغت نامه دهخدا
(رُدْ دی)
محمود بن زنگی بن آق سنقر، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به الملک العادل. اولین از اتابکان شام است و از 541 تا 569 هجری قمری حکم راند. رجوع به محمد بن زنگی و نیز رجوع به تاریخ الخلفا ص 291 و کامل ابن اثیر ج 11 ص 55 و 180 و نقود ص 59 و حبیب السیر ج 1 ص 394 و 405 شود
ارسلان شاه اول، ملقب به نورالدین. ششمین از اتابکان موصل است و از 589 تا 607 هجری قمری حکم رانده است. (یادداشت مؤلف). و نیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 12 ص 132 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپه سالار ج 2 ص 526 شود
عبدالقادر، ملقب به نورالدین و معروف به حکیم. از اعاظم فقها و مشایخ فارس در قرن هفتم هجری است و به سال 698 هجری قمری در شیراز درگذشته است. رجوع به شدالازار ص 394 شود
محمد، فرزند سیدشریف جرجانی، متخلص به نور، از شاعران قرن نهم هجری است و به سال 838 هجری قمری درگذشته، (از فرهنگ سخنوران ص 618 از نسخۀ خطی ریاض الجنه ص 618)
عمر بن علی الرسولی. سرسلسلۀ رسولیان یمن است. به سال 625 هجری قمری پس از مرگ مسعود ایوبی وی در یمن دعوی استقلال کرد. رجوع به ائمۀ رسولی و رسولیان یمن شود
ارسلان شاه ثانی. هشتمین از اتابکان موصل است و از615 تا 616 هجری قمری فرمانروائی کرده است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به الکامل ابن اثیر ج 12 ص 135 شود
علی بن عبدالله سفطی مصری، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین و معروف به وراق و ابوالحسن وراق. رجوع به ابوالحسن وراق و نیز رجوع به علی وراق شود
علی بن یوسف (صلاح الدین...) بن ایوب ایوبی، ملقب به نورالدین و مشهور به الملک الافضل. رجوع به علی ایوبی و نیز افضل (ملک...) شود
علی بن صلاح الدین یوسف ایوبی، ملقب به الملک الافضل و معروف به نورالدین افضل. رجوع به علی ایوبی و نیز رجوع به نورالدین افضل شود
علی بن عبدالله بن احمد بن علی سمهودی، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین. رجوع به ابوالحسن و نیز رجوع به علی سمهودی شود
علی بن عبدالله بن الجبار شاذلی ضریر، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین. رجوع به شاذلی و نیز رجوع به علی بن عبدالله شود
علی بن محمد بن غانم مقدسی، ملقب به نورالدین و مشهور به ابن غانم مقدسی. رجوع به ابن غانم و نیز رجوع به علی بن محمد... شود
علی بن محمد بن علی قرشی بسطی اندلسی، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین و مشهور به قلصادی. رجوع به علی قلصادی شود
علی بن ظاهر وتری حسنی مدنی، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین. رجوع به علی مدنی و نیز رجوع به علی بن ظاهر شود
علی بن محمد بن محمد بن محمد بن خلف بن جبریل منوفی، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین. رجوع به علی منوفی شود
علی بن عبدالله بن علی نطوبسی، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین و مشهور به سنهوری. رجوع به علی سنهوری شود
علی بن جزار مصری حنفی، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین. رجوع به علی بن جزار و نیز رجوع به علی مصری شود
علی بن حسین بن ابی الحسن موسوی بحرانی، ملقب به نورالدین. رجوع به علی بن حسین و نیز رجوع به علی بحرانی شود
علی بن محمد بن احمد، ملقب به نورالدین و مشهور به ابن صباغ. رجوع به علی بن محمد و نیز رجوع به ابن صباغ شود
علی بن ابی بکر بن خلیفۀ همدانی حسینی یمانی، ملقب به نورالدین و معروف به ابن ازرق. رجوع به علی ازرق شود
علی بن ظهیربن شهاب مصری، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین و مشهور به ابن کفتی. رجوع به علی مصری شود
علی بن محمد بن احمد بن یوسف طبناوی، ملقب به نورالدین. رجوع به علی طبناوی و نیز رجوع به علی بن محمد شود
علی بن عبدالرحمن بن محمد بن اسماعیل قاهری، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین. رجوع به علی قاهری شود
علی بن محمد اشمونی، مکنی به ابوالحسن و مقلب به نورالدین. رجوع به اشمونی و نیز رجوع به علی اشمونی شود
علی بن محمد بن عبدالرحمان اجهوری مصری، مکنی به ابوالارشاد و ملقب به نورالدین. رجوع به علی اجهوری شود
لغت نامه دهخدا
(رُدْ دی)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد، در 66 هزارگزی شمال غربی مشهد و بر کنار راه مشهد به قوچان در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و چغندر، شغل مردمش زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(صَ رُلْ بَ)
پیش خانه. (مهذب الاسماء). پیشگاه خانه. رجوع به صدر بیت شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رُدْ دی)
دهراجی. خاندان او به فضایل در خراسان مثل بوده اند. از خیالات اوست:
مهترانی که در جهان هستند
همه از جام بخل سرمستند
پای احسان خویش نگشادند
دست امکان ما فروبستند.
(از مجمع الفصحاء ج 1 ص 374)
سلمانی. نام این شخص در شرح جنگ شاه شیخ ابواسحاق و امیر یاغی باستی چوپانی، در شمار اکابر شیراز و همراهان ابواسحاق آمده است. رجوع به تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ص 56 شود
پیرک. وزیر شاه محمود اینجو بود و به دست غیاث الدین کیخسرو برادر شاه مسعود در سال 738 هجری قمری در فارس به قتل رسید. رجوع به تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ص 34 شود
اخلاطی (یا فخر اخلاطی). یکی از کسانی است که درتأسیس زیج خانی، در زمان هلاکو، با خواجه نصیر طوسی همکاری داشته است. رجوع به تاریخ گزیده ص 581 شود
کرمانی، نامش ملک مسعود بن بهمن بود. روزگاری در کرمان سلطنت و حکمرانی داشته. امیری فاضل و صاحب نظم عربی و فارسی بوده است. (مجمع الفصحاء ج 1 ص 41)
محمد بن علامه الحلی. نزد پدرش به فخرالدین و در موارد و مراصد دیگر به فخرالمحققین ملقب است. (از روضات الجنات ص 614). رجوع به فخرالمحققین شود
حروفی، خواجه فخرالدین. یکی ازکسانی است که در جاویدان کبیر نام ایشان برده شده واز پیروان فرقۀ حروفی است. رجوع به حروفیان شود
مراغی. یکی از کسانی است که در ساختن رصدخانه مراغه با خواجه نصیر طوسی همکاری کرده است. رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 160 شود
قلانسی. ازحکما و فضلای زمان خود بوده، صاحب تألیف و تصنیف است و گاهی شعری هم گفته. (از مجمعالفصحاء ج 1 ص 377)
لغت نامه دهخدا
(خَ رُدْ دی)
بتلیسی. از اوست: شرح ایساغوجی ابهری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ رُدْ دی)
دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 4 هزارگزی جنوب ورزقان و 4 هزارگزی ارابه رو تبریز به اهر این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 477 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی گلیم بافی وراه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَرُدْ دی)
ابن احمد بن علی علیمی فاروق رملی حنفی ملقب به علامه متوفی بسال 1089 هجری قمری او راست: فتاوی الخیریه. و رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 301 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رُدْ دی)
لؤلؤ فرمانروای مستقل و از اتابکان موصل بود. بعد از ناصرالدین محمودی، وی در امارت استقلال یافت. بدرالدین لؤلؤ پنجاه سال سلطنت کرد و بسال 657 یا 659 هجری قمری درگذشت. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 و جهانگشای جوینی ج 1 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
مؤلف فرهنگ زفان گویا و جهان پویا مشهور به هفت بخشی است. این فرهنگ از جملۀ مآخذ فرهنگ جهانگیری بوده است. (از فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 213)
حسن بن علی بن محمد العوضی البدری. از مردم دمشق و شاعر و دانشمند بود. دیوان شعر و تألیفات و رسائلی در فنون مختلف دارد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 234)
امیر قوامی رازی. از شاعران دورۀ سلجوقیان است. رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 236 و فرهنگ سخنوران و قوامی رازی شود
آق سنقر. ششمین تن از شاهان ارمنیه بود و تا سال 589 هجری قمری حکومت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 152)
لغت نامه دهخدا
(صَ رُدْ دی)
محمد بن عبداللطیف (بن محمد بن ثابت) الخجندی که در سنۀ 542 هجری قمری اصفهان را تسلیم محمد و ملکشاه پسران محمود بن محمد بن ملکشاه سلجوقی نمود لهذا سلطان مسعود بن محمد برو خشمناک گشته ناچار او و برادر وی جمال الدین از اصفهان بیرون رفته بخدمت جمال الدین جواد وزیر موصل و کریم معروف پناه بردند. (تعلیقات قزوینی بر ج 1 لباب الالباب ص 355 از تاریخ السلجوقیۀ عمادالدین کاتب صص 219- 221)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قمرالدین
تصویر قمرالدین
لواشک زردآلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدرالبیت
تصویر صدرالبیت
پیشگاه خانه، پیش خانه
فرهنگ لغت هوشیار
پیشوای دین پیشوای دین (اسلام)، (اسلام) لقبی است که ببعض علمای اسلام داده اند
فرهنگ لغت هوشیار