شاعریست و عوفی در لباب الالباب آرد: صدرالدین ملک الکلام عمر بن محمد الخرمابادی، مذکری لطیفه گوی بود که جرم خورشید در میدان بیان چوگان عبارت، او را گوی سزد. به کمال فصاحت و بزرگی اقران را پس گذاشته و پیشینیان را در خجلت بیان خود بمانده، و در سمرقند بخدمت او رسیدم اگرچه در علو سخن غلو می کرد اما مالی و منالی نداشت. بارگیر بیان او فربه بود اما لاغرکیسه افتاده بود بدان سبب از سمرقند حرکتی کرد و در خراسان آمدو به بلخ سکونت جست و آنجا دولتها دید و وقتی بر سرمنبر تذکیر می گفت و سخن گرم شده بود و پیوسته عادت داشتی که دستار را بر میان دو ابرو نهادی و در آن غلو کردی. رقعه نبشتند بجهت تخجیل او را که دستار برترنه که روزی خدا می دهد. وی بدیههً این رباعی بگفت: یک شهر حدیث من و اشعار منست در هر کنجی سخن ز گفتار منست گر پیش نهم یا سپس ای مرد سره پالان زن تو نیست، دستار منست. ووقتی مقریان او دیر کردند چون برسیدند گفت: گر بر سر آنی که قدم رنجانی زود آی که بی سنگی من می دانی بریان دارم دلی در این مهمانی گر دیر آئی سرد شود بریانی. (از لباب الالباب ج 1 صص 201- 203)