نیشابوری. عوفی در لباب الالباب وی را به سه لقب صدر اجل و صدر المله و الدین و ملک السادات ستوده و گوید: صدرالدین از معارف سادات و صدور کبار و فضلای روزگار و صاحب دیوان استیفای نیشابور بود و در فضل بغایتی که جملگی افاضل خراسان بتقدم او اعتراف می کردند و از دریای فضل او اغتراف می نمودند و تاریخ خوارزمشاهی نبشت بعبارتی که روان عتبی از خجلت یمینی در عرق غرق می شد واو را اشعار تازی بغایت لطیف است است و مصنوع و بنده گاه گاهی بخدمت او رفتی و از وی اقتباس فوائد کردی چند شعر تازی از وی شنیده آمده است و این دو بیت در قطعه ای می گوید و مثلی معروف را در آن تضمین می کند: لو کنت تعلم ما تلقاه عن کثب لم تبتسم فرحاً فی هذه الدار الست تذکر ما قد قیل فی مثل العیر یضرط و المکواه فی النار. و از وی سماع افتاد که وقتی باسفراین رفته شد در اثناء راه این رباعی اتفاق افتاد: تاریخ در این زمانه آئین آمد گوئی که برای من مسکین آمد از جور سپهر سبزه وار این دل من کوبان کوبان به اسفرائین آمد. سبزوار و اسفرائین و کوبان سه ولایت است سخت نیکو نشان داده است هر چند از راه طیبت بیان می کرد و چنان می نمود که او را در این معنی فکرتی نبوده ست اما سخت مطبوع افتاده ست. و هم از وی نقل کرده اند: گر دهدت روزگار دست و زبان زینهار دست درازی مجوی چیره زبانی مکن با همه عالم بلاف با همه خلق از گزاف هر چه بدانی مگوی هر چه توانی مکن. و از تاج الدین وحید قاقمی شنیدم در نیشابور می گفت این دو رباعی سیدصدرالدین گفته است در اوائل ایام جوانی: ای مهر گل عشق تو درکینۀ ماست آماجگه تیر غمت سینۀ ماست حال دل مستمند بی چاره بپرس از هجرانت که یار دیرینۀ ماست. # # # ای از من دل سوخته بیزار شده وی من ز غمت شکسته و زار شده بفروخته عالم بجفا بر من و من سودای ترا بجان خریدار شده. و در آخر عمر از شغل استیفا استعفا خواست و به مراد دل بنشست و از سر منصب برخاست و آن شغل بدر آن درج سیادت و اختر آن برج سعادت سید اجل عمادالدین حوالت فرمودند و او را معذور داشت واو شب و روز بتحریر تاریخ سلطان سکندر مشغول بود. وثاق او مجمع فضلا و مرتع علما بودی و اختلاط افاضل بخدمت او بسیار اتفاق افتادی. وقتی این داعی قطعه ای گفته بود و در اول و آخر بیت تجنیس خط را رعایت کرده مطلع آن اینست: رمانی زمانی بالمصائب والاسی و قد خرجت حد النبال ببالی. و در خدمت او انشاد کردم گفت مرا غزلی است اما تجنیس آخر مصراع و آخر بیت را رعایت کرده ام استنشاد کردم فرمود: قامت قیامه قلبی اذرای و ثنا قدهز من قامه صدع النقا و ثنی و قد لوی طرفه السحار ثم رنا نحوی سبانی و قلبی بالهوی مرنا... و او را اشعار تازی مطبوع مصنوع و فصول منور لطیف بسیارست فاما اشعار پارسی ازو بیشتر روایت نکرده اند بدین قدر اقتصار افتاد... (از لباب الالباب ج 1 صص 142- 144). و رجوع به آتشکدۀ آذر و قاموس الاعلام ترکی و ریاض العارفین چ سنگی ص 219 شود