جدول جو
جدول جو

معنی صخب - جستجوی لغت در جدول جو

صخب
(صَ خِ)
مرد با بانگ و فریاد. یقال: ماء صخب الاّذی، آب با بانگ و آواز موج، و عین صخبه، چشمۀ بابانگ و فریاد جوش، و حمار صخب الشوارب، خر سخت بانگ و آن که نهیق را در حلق خود گرداند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صخب
فغان هنگام شکنجه فغاننده جیغ زننده
تصویری از صخب
تصویر صخب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صاب
تصویر صاب
گیاهی شیردار و تلخ، هر درخت یا گیاهی که وقتی شاخه یا برگ آن را بشکنند، ماده ای شیر مانند از آن خارج شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصب
تصویر خصب
فراوانی نعمت و عیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلب
تصویر صلب
مصلوب کردن، به دار آویختن، به دار زدن، کسی را بر دار کشیدن، درآوردن چربی و مغز استخوان، بریان کردن گوشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعب
تصویر صعب
دشوار، سخت، شدید
قوی، نیرومند، بامهابت، باوقار، گران، ناخوشایند، زیاد، بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوب
تصویر صوب
جهت، طرف، جانب، ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
(صُ خُبْ بَ)
زن با بانگ و فریاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ خِ بَ)
تأنیث صخب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
مهرۀ حب و بغض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صخف
تصویر صخف
بیل زدن کندن با بیل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نخبه، برگزیدگان کون، دروستگانی، مرد بد دل جمع نخبه: ازنخب ادب و غرردر ولطایف نکت... نصیبی کافی ووافرحاصل کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوب
تصویر صوب
راست و درست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیب
تصویر صیب
رسیدن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخر
تصویر صخر
جمع صخره، خرسنگ ها مهسنگ ها مهسنگ سنگ بزرگ خر سنگ تخته سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخم
تصویر صخم
آفتابسوختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاب
تصویر صاب
درخت سیماهنگ، کبست (حنظل)، سیر آشامیدن، بارانریزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصب
تصویر خصب
جانب فربه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخی
تصویر صخی
چرکین و ریمناک شدن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخب
تصویر سخب
جمع سخاب، گلوبند ها بانگ فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
سرا شیبی سر پایینی، زمین سرا شیب، ریگ روان ریگریزان، شیفتگی آرزومندی، عاشق شدن شیفته گردیدن، عاشقی شیفتگی آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاخب
تصویر صاخب
فریاد کشنده غریوان
فرهنگ لغت هوشیار
معاشر همصحبت همنشین یار جمع اصحاب صحاب غ صحابه صحبان صحب، همراه همسفر، خداوند چیزی مالک: صاحب ملک صاحب خانه، وزیر خواجه، عنوانی که در ممالک اطراف ایران به انگلیسیان معنون و سپس بخارجیان داده اند. توضیح این کلمه با بسیاری از کلمات دیگر ترکیب اضافی شود و غالبا به فک اضافه آید. یا صاحب احداث. رئیس نظمیه رئیس شهربانی. یا صاحب جزیره. (اسماعلیان) رئیس دعوت اسماعلیه در هر جزیره. یا صاحب جوزا. عطارد (زیرا برج جوزا خانه اوست)، نام رمن (اسم جمع) است همنشینان همسخنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلب
تصویر صلب
سخت، استوار، زمین درشت
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک، همسایه دیوار به دیوار، نزدیک شدن جای نزدیک دراز و باریک، دیرک چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعب
تصویر صعب
دشوار، تند، ناهموار، ناخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصب
تصویر خصب
((خَ))
شکوفه خرما، درخت خرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلب
تصویر صلب
((صَ))
بردبار، صبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلب
تصویر صلب
((صُ))
سخت، محکم، درشت، قوی، استخوان های پشت، کمر، مجازاً نطفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاب
تصویر صاب
صبر زرد (گیاه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صوب
تصویر صوب
((صَ))
طرف، ناحیه، راست، درست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صخر
تصویر صخر
((صَ))
تخته سنگ، نام دیوی که انگشتر حضرت سلیمان را دزدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبب
تصویر صبب
((صَ بَ))
عاشق شدن، عاشقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صعب
تصویر صعب
((صَ))
دشوار، سخت
صعب العبور: کنایه از جایی که عبور از آن مشکل باشد
صعب المنال: کنایه از دست نیافتنی و دور از دست
صعب العلاج: کنایه از مرضی که به سختی درمان می پذیرد
صعب الوصول: کنایه از دارای امکان دستیابی دشوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصب
تصویر خصب
((خِ))
فراوانی گیاه و سبزه، خوبی سال
فرهنگ فارسی معین