جدول جو
جدول جو

معنی صخر

صخر((صَ))
تخته سنگ، نام دیوی که انگشتر حضرت سلیمان را دزدید
تصویری از صخر
تصویر صخر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با صخر

صخر

صخر
جمع صخره، خرسنگ ها مهسنگ ها مهسنگ سنگ بزرگ خر سنگ تخته سنگ
صخر
فرهنگ لغت هوشیار

صخر

صخر
جَمعِ واژۀ صخره. رجوع به صَخْره شود، سنگ بزرگ. (غیاث اللغات) (دهار). خرسنگ. تخته سنگ
لغت نامه دهخدا

صخر

صخر
ابن جعد الخضری. وی شاعری فصیح است که دو دولت اموی و عباسی را دریافت و شیفتۀ کاس دختر بجیر بود و مشهورترین شعر او درباره این دختر است. وی در حدود سال 140 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی ج 2 صص 428- 429)
از اجداد جذام از قحطانیه است و مساکن فرزندان او در بلاد شرق اردن است و جماعتی از ایشان به مصراند و بنوصخر از طی از قحطانیه، منازل آنان بین تیماء و خیبر و شام بوده است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 428)
ابن مسلم بن نعمان عبدی. مردی شجاع و از رؤساء است و در جنگ های اشرس و ترک و در ماوراءالنهر حاضر بوده و در یکی از این جنگ ها به سال 110 هجری قمری بقتل رسید. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 429)
ابن حبیب الشاعر. وی از بنی صبح بن کاهل از بطون هذیل است. (عقد الفرید ج 3 ص 288)
لغت نامه دهخدا

ذخر

ذخر
چیزی که نگاهداشته شده برای وقت احتیاج پس انداز پس افکنده ذخیره جمع اذخار. پنهان کردن پنهاناندن، اندوختن پس انداز، اندوخته
فرهنگ لغت هوشیار