جدول جو
جدول جو

معنی صحاح - جستجوی لغت در جدول جو

صحاح
تندرستی، سلامتی، تندرست بودن
تصویری از صحاح
تصویر صحاح
فرهنگ فارسی عمید
صحاح
صحیح ها، درست ها، جمع واژۀ صحیح
تصویری از صحاح
تصویر صحاح
فرهنگ فارسی عمید
صحاح
(صِ)
صحاح سته. نام شش کتاب حدیث اهل سنت و جماعت که فقها و اصحاب حدیث بر آن اعتماد دارند و ارکان اساسی علم حدیث است و آن شش عبارت است از: الجامع الصحیح تألیف محمد بن اسماعیل بخاری (متوفی 256 هجری قمری) صحیح تألیف ابوالحسن مسلم بن حجاج نیشابوری (متوفی 261) ، سنن تألیف ابن ماجه (متوفی 273) ، جامع تألیف ترمذی (متوفی 279) سنن ابی داود (متوفی 275) ، و سنن تألیف نسائی (متوفی 303). (از تاریخ ادبیات ایران تألیف دکتر صفا 67- 68) : وائمۀ متقدم تتبع بسیار کرده اند و بعضی (احادیث نبوی) را بازگزیده و آن را صحاح میخوانند. (رشیدی)
صحاح اللغه. نام کتاب لغتی است تألیف اسماعیل بن حماد جوهری. رجوع به اسماعیل... شود:
در دارالکتب چو بازکند
نسختی از صحاح بفرستد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
صحاح
(صِ)
جمع واژۀ صحیح. (اقرب الموارد) :
همه خواندند بر تو چیز نماند
یاد ناکرده از صحاح و کسور.
ناصرخسرو.
، جمع واژۀ صحاح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صحاح
تندرستی، تندرست و درست
تصویری از صحاح
تصویر صحاح
فرهنگ لغت هوشیار
صحاح
((ص))
کتاب های شش گانه اهل سنت که در برگیرنده احادیث اسلامی است، چیزهای صحیح، جمع صحیح
تصویری از صحاح
تصویر صحاح
فرهنگ فارسی معین
صحاح
((صَ))
تندرستی، صحیح، درست
تصویری از صحاح
تصویر صحاح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صباح
تصویر صباح
(پسرانه)
بامداد، صب ح، روز، نام دعائی منسوب به علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صحائح
تصویر صحائح
صحیح ها، تندرست ها، سالم ها، کنایه از بی عیب و نقص ها، درست ها، فاقد اشتباه ها، جمع واژۀ صحیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صباح
تصویر صباح
صبیح ها، زیبارویان، سفید چهرگان، جمع واژۀ صبیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحاف
تصویر صحاف
صحفه ها، بشقاب ها، کاسه های بزرگ، جمع واژۀ صحفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صراح
تصویر صراح
خالص، ناب، سره، پاک، بی آلایش، بدون ظرف مثلاً وزن خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحیح
تصویر صحیح
تندرست، سالم، کنایه از بی عیب و نقص، درست، فاقد اشتباه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحاف
تصویر صحاف
کسی که کتاب را ته بندی و جلد می کند، آنکه شغلش صحافی است، کسی که در خواندن صحیفه خطا کند، کتاب فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفاح
تصویر صفاح
صفح ها، رو بر گرداندن ها، اعراض کردن ها، کناره های هر چیزی، جانب ها، کنارها و پهلوهای شخص، رخسارها، پهنای شمشیرها، جمع واژۀ صفح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیاح
تصویر صیاح
گاوچران، از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره به صورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد، گاوران، عوّاء، عوا، بقّار، حارس الشّمال، حارس السّماء، طارد الدبّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صباح
تصویر صباح
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
صباح و مسا: صبح و عصر، بامداد و شبانگاه
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
آنکه در برابر بیماریها بایستد و مقاومت کند. مقابل ممراض. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
اصحاح از تورات و انجیل، بمنزلۀ سوره از قرآن است. ج، اصحاحات. (قطر المحیط) ، اشتر دیزه. (مهذب الاسماء). ذوالصداءه. دارای رنگ صداءه یعنی رنگ سرخ مایل به سیاهی یا سیاهی که به سرخی زندو آن از رنگهای بز و اسب است. یقال: جدی اصداء و عناق صدءاء. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بزغالۀ سرخ که به سیاهی زند. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: جدی اصداء. (منتهی الارب) ، کمیت نیک سرخ مایل به سیاهی. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب سیاه وسرخ فام. (مهذب الاسماء). از رنگهای اسب است، چنانکه اگر سرخی اسب مانند زنگ آهن باشد، آنرا اصداء خوانند، و اگر در آن اندکی سیاهی درافزاید، آنرا اجأی خوانند و اسم آن جؤوه است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 19)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ نَ)
صاحب اهل و مواشی تندرست شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خداوند چارپای تندرست شدن. (زوزنی). بهبود یافتن اهل و ماشیۀ کسی. اصحاح قوم، چنانست که به مواشی آن آفتی برسد و آنگاه برطرف شود. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). و گویند: لایورد الممرض علی المصح، یعنی کسی که شتر او مبتلا به مرض است بر کسی که شترش سالم میباشد وارد نشود. (از اقرب الموارد) ، اصداء کوه، آواز دادن آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). آواز دادن کوه. (منتهی الارب). آواز بازدادن کوه. (تاج المصادر بیهقی) ، اصدأه طول العهد بالصقل، ای جعله صدئاً، یعنی وی را فرومایه شمرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صماح
تصویر صماح
خوی گنده (عرق متعفن)، داغ، داغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صاحب، یاران همنشینان جمع صاحب همنشینان، اصحاب پیغمبر ص. توضیح جمع این کلمه در فارسی صحابان است: نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم نسبتی (بستنی) یکدیگر راست راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیاح
تصویر صیاح
فریاد کردن آنکه بانگ کند و صیحه بزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاح
تصویر صفاح
بسیار بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباح
تصویر صباح
بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداح
تصویر صداح
بانگ بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراح
تصویر صراح
خالص
فرهنگ لغت هوشیار
شاهندن سزاواری، نیکی، آشتی، راستی و درستی نیکی کردن مقابل فساد، نیک شدن نیکو کار گشتن، آشتی کردن، نیکی نیکوکاری مقابل فساد، شایستگی سزاواری اهلیت. یا به صلاح باز آمدن، بهبود یافتن به شدن، اصلاح شدن درست شدن، یا به صلاح باز آوردن، آشتی دادن صلح دادن، نیکی، عیش، مصلحت، بسامانی، خیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحاف
تصویر صحاف
جلد ساز کتاب، ترتیب دهنده صحف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحیح
تصویر صحیح
درست، تندرست، پاک از عیب، سالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحاح
تصویر شحاح
زفت، آزمند، اندک چون آب، شترکم شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاح
تصویر سحاح
ریزان، هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احاح
تصویر احاح
خشم تندی، اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صواح
تصویر صواح
گچ، شکوفه پژمرده خرما، خوی اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحیح
تصویر صحیح
درست
فرهنگ واژه فارسی سره