جدول جو
جدول جو

معنی صحائح

صحائح
صحیح ها، تندرست ها، سالم ها، کنایه از بی عیب و نقص ها، درست ها، فاقد اشتباه ها، جمع واژۀ صحیح
تصویری از صحائح
تصویر صحائح
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با صحائح

صفائح

صفائح
جمع صفیحه، رویه ها سنگ های پهن استخوان های سر شمشیر پهناور، روی پهن از هر چیزی، سنگ پهن، پوست (صورت)، هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آنهاست قبیله، (اسطرلاب) جسمی که محیط باشد با دو دایره متساوی و متوازی و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صحفه ای که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحه آفاقی نامند، جمع صفایح (صفائح)
فرهنگ لغت هوشیار

صحائف

صحائف
جَمعِ واژۀ صحیفه. (منتهی الارب) (دهار) :
یاقلم را زهره باشد که بسر
برنویسد بر صحائف زآن خبر.
(مثنوی).
، نامه ای که در آن نیکیها و بدیها نویسند:
یا خجلتی و صحائفی قد سودت
و صحائف الابرارفی اشراق.
(از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

صحاصح

صحاصح
جَمعِ واژۀ صحصح. و منه: ترهات صحاصح، ای باطل. و اضافت آن نیکوتر است. (منتهی الارب). بسابس. لاطائلات. اباطیل
لغت نامه دهخدا

شحائح

شحائح
جَمعِ واژۀ شحیحه. زنهای بخیل و حریص. (از اقرب الموارد) ، شترهای کم شیر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) : ابل شحائح، شتران کم شیر. (از اقرب الموارد). رجوع به شحیح و شحیحه شود
لغت نامه دهخدا

صرائح

صرائح
جَمعِ واژۀ صریح. (منتهی الارب). رجوع به صریح شود
لغت نامه دهخدا

صفائح

صفائح
جَمعِ واژۀ صفیحه. (منتهی الارب). رجوع به صفیحه شود، چهار استخوان سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا