جدول جو
جدول جو

معنی صفاح

صفاح
صفح ها، رو بر گرداندن ها، اعراض کردن ها، کناره های هر چیزی، جانب ها، کنارها و پهلوهای شخص، رخسارها، پهنای شمشیرها، جمع واژۀ صفح
تصویری از صفاح
تصویر صفاح
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با صفاح

صفاح

صفاح
ابن عبدمناه الشاعر از بنی کلیب بن حبشیه بن سلول از بطون خزاعه است. (عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 332)
لغت نامه دهخدا

صفاح

صفاح
جَمعِ واژۀ صفح است. (منتهی الارب). رجوع بدان لغت شود، چیزی است شبیه به مسحه که بر رخسار می برآید و بسبب آن رخسار فراخ می گردد و آن در اسب مکروه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

صفاح

صفاح
موضعی است بین حنین و انصاب حرم بر جانب چپ آنکه از مشاش به مکه درآید و فرزدق، حسین بن علی را در طریق عراق در آنجا دیده و گوید:
لقیت الحسین بأرض الصفاح
علیه الیلامق والدرق...
و ابن مقبل راست در مرثیۀ عثمان بن عفان:
فنعف وداع فالصفاح فمکه
فلیس بها اِلا دماءُ و محرب.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

صفاح

صفاح
سنگ ریزه های پهناور و دراز، صُفّاحَه یکی. (منتهی الارب). سنگ پهن. (مهذب الاسماء) ، شتران بزرگ کوهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

صفاح

صفاح
صیغۀ مبالغه از صفح. غفار. صفوح. عفوّ. درگذرندۀ گناه. بخشندۀ جرم. آمرزگار
لغت نامه دهخدا