جدول جو
جدول جو

معنی صبغه - جستجوی لغت در جدول جو

صبغه
رنگ، ماده ای که با آن چیزی را رنگ می کنند، دین و ملت
تصویری از صبغه
تصویر صبغه
فرهنگ فارسی عمید
صبغه
(صِ غَ)
رنگ. (منتهی الارب) :
مرد چون بالغ شد آن طفلی بمرد
رومیی شد صبغۀ زنگی سپرد.
مولوی.
، دین و ملت. (منتهی الارب). دین نیک. (مقدمۀ لغت میرسید شریف ص 4)
لغت نامه دهخدا
صبغه
(صُ غَ)
غورۀ خرما به پختن درآمده و از دنباله رنگ گرفته. (منتهی الارب). البسر قد نضج بعضها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صبغه
نیمرس میوه رزیدن رنگ زدن، رنگ، کیش آیین، سرشت، آیین شستار ماده ای که با آن چیزی را رنگ کنند رنگ، دین و مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
صبغه
((ص ِ غَ یا غِ))
ماده ای که با آن چیزی را رنگ کنند، دین و ملت
تصویری از صبغه
تصویر صبغه
فرهنگ فارسی معین
صبغه
رنگ، فام، گون، لون، امت، ملت، نحله
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبغه
تصویر سبغه
رفاهیت، فراخی، تن آسایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصبغه
تصویر مصبغه
جای رنگ کردن، دکان رنگرزی، رنگرزخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیغه
تصویر صیغه
نکاح موقت، کنایه از زنی که برای مدت محدود و معیّن به عقد ازدواج مرد درآید، زن غیر دائمی، زن موقتی، متعه، در دستور زبان علوم ادبی هیئت و شکلی که با کم و زیاد کردن حروف یا تغییر حرکات به فعل داده شود مثلاً صیغۀ مفرد، صیغۀ تثنیه، صیغۀ جمع، در فقه و حقوق عبارتی که هنگام معامله و خرید و فروش و عقد نکاح بر زبان جاری می کنند و دلیل بر رضای طرفین است، نوع، هیئت، اصل، ریخت، شکل، عنوان
صیغه جاری کردن: در فقه و حقوق صیغه خواندن، صیغۀ عقد ازدواج، طلاق یا معامله را خواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبیه
تصویر صبیه
دختر بچه
فرهنگ فارسی عمید
(صَ رَ)
شهری است نزدیک قیروان و آن را منصوریه نامند و بنای آن بدست منادبن بلکّین است که منصور بن یوسف بن زیری بن مناد نامیده شده و نام یوسف بلکین صنهاجی است و این منصور پدر بادیس و بادیس پدر معز است که پادشاهان این ناحیت بودند و منصور به سال 386 هجری قمری درگذشت و سیزده سال و چند ماه پادشاهی این بلاد او را بود.. و بکری گوید: صبره متصل بقیروان است و آن را اسماعیل بن قاسم بن عبیداﷲ به سال 337 بنا کرد و در آنجا متوطن شد، و درخبر مهدی گوید: که دارالملک آنان مهدیه بود و چون ابویزید خارجی بر آنان خروج کرد اسماعیل بن قاسم بن عبیداﷲ به سال 334 ولایت یافت. پس بجنگ ابویزید بقیروان شد و شهر صبره را بناکرد و پس وی فرزند او آن شهر راوطن خویش گرفت و مالک آن شد و بیشتر شهر مهدیه خالی و ویران گشت. حسن بن رشیق قیروانی گوید:
بنفسی من سکان صبره واحد
هوالناس و الباقون بعد فضول
عزیزٌ له نصفان ذا فی ازاره
سمین و هذا فی الوشاح نحیل
مدار کؤس اللحظ منه مکحل
و یقطف ورد الخد منه اسیل.
(معجم البلدان).
و صبره امروز ویران است. و رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 272 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
هر چه برهم نشسته باشد از سرگین و بول و بعر در حوض. (منتهی الارب) ، سختی سرمای زمستان. (اقرب الموارد) ، وسط زمستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
بمعنی جاش که تودۀ غله و غیره باشد که هنوز آن را وزن نکرده باشند. (غیاث اللغات از شرح نصاب و منتخب) انبار گندم کیل و وزن ناکرده. (منتهی الارب). کود گندم. (مهذب الاسماء) ، طعام بیخته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سنگریزه های درشت فراهم آمده. (منتهی الارب). الحجاره الغلیظه المجتمعه. (اقرب الموارد). سنگ سخت. (مهذب الاسماء) ، سختی سرمای زمستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابن شیمان. وی از بنی حدان است و در روز جمل بر رأس ازد بوده و کشته شد. (عقدالفرید ج 3 ص 335 و ج 5 ص 115)
لغت نامه دهخدا
پارۀ شهری است از پنج پاره شهرکه بلاد قوم لوط بوده است. (نزهه القلوب ج 3 ص 271)
لغت نامه دهخدا
(صِ غَ)
رنگرزی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صابی. (منتهی الارب). رجوع به صابئین شود
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
زمین شوره است. رجوع به صبخه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ غَ)
جمع واژۀ صباغ. جمع واژۀ صبغ. (منتهی الارب). نانخورشها. رجوع به صباغ و صبغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَبْ بَ غَ)
مصبغ: ثیاب مصبغه، جامه های رنگین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مصبغ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ غَ)
جای رنگرزی و رنگرزخانه. (ناظم الاطباء). دکان صباغی
لغت نامه دهخدا
تصویری از صدغه
تصویر صدغه
گیجگاه جای نرم میان دو ابرو و گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباغه
تصویر صباغه
صباغت درفارسی: رنگرزی
فرهنگ لغت هوشیار
مصبغه در فارسی کار گاه رنگرزی جامه های رنگین جای رنگ کردن دکان رنگرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیه
تصویر صبیه
دختر، دختر بچه، کودک مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیغه
تصویر صیغه
خلقت، نوع، اصل، شکل متعه، زنی است که او را بعقد انقطاع گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبحه
تصویر صبحه
خواب بامدادی، چاشت (صبحانه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبخه
تصویر صبخه
زمین شوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبره
تصویر صبره
چاش (توده غله و غیره باشد که هنوز آن را وزن نکرده باشند) چاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوه
تصویر صبوه
خامی جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمغه
تصویر صمغه
یک پاره ژد، زخم چرکی ریمزخم به ویژه در آبله فرنگی یا کوفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبغه
تصویر سبغه
رفاهیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیغه
تصویر صیغه
((غَ یا غِ))
هرچیز در قالب ریخته شده، ریخت، شکل، عقد موقت، صورتی از کلمه که شخص یا زمان فعل را نشان می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصبغه
تصویر مصبغه
((مَ بَ غِ))
دکان رنگرزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبیه
تصویر صبیه
((صَ یَّ))
مؤنث صبی، دختر بچه
فرهنگ فارسی معین