آنکه کار را بسنجد و اطراف و جوانب آن را در نظر بگیرد، کارآگاه، کارآزموده، برای مثال ز دشواری راه و گنجی چنان / سخن راند با کارسنجی چنان (نظامی۵ - ۸۹۸)
آنکه کار را بسنجد و اطراف و جوانب آن را در نظر بگیرد، کارآگاه، کارآزموده، برای مِثال ز دشواری راه و گنجی چنان / سخن راند با کارسنجی چنان (نظامی۵ - ۸۹۸)
اسبابی که برای مقایسۀ شدت نور منبعهای نورانی به کار میرود. (فرهنگ اصطلاحات علمی ص 575). ابزار و آلتی که بدان شدت و ضعف نور را سنجند، یک پیل نور برقی که آمپرسنج مناسبی را به کار اندازد. در عکاسی برای تعیین مقدار نور به کار می رود، با استفاده از آن می توانیم گشادگی دهانۀ دوربین را متناسب با زمان تعیین کنیم. (فرهنگ اصطلاحات علمی ص 575)
اسبابی که برای مقایسۀ شدت نور منبعهای نورانی به کار میرود. (فرهنگ اصطلاحات علمی ص 575). ابزار و آلتی که بدان شدت و ضعف نور را سنجند، یک پیل نور برقی که آمپرسنج مناسبی را به کار اندازد. در عکاسی برای تعیین مقدار نور به کار می رود، با استفاده از آن می توانیم گشادگی دهانۀ دوربین را متناسب با زمان تعیین کنیم. (فرهنگ اصطلاحات علمی ص 575)
معرب برتنگ. برتنگ پهن. (مهذب الاسماء). رجوع به برتنگ شود، به علامت تیزی شهوت و اشتها دندانهابهم زدن چنانکه ماده خر. - ، ژاژ خائیدن. هرزه دراییدن. یافه سراییدن. (یادداشت دهخدا) : رودکی استاد شاعران جهان بود صدیک از او توئی کسایی برگست خاک کف پای رودکی نسزی تو هم نشوی کوشه او چه خائی برغست. کسائی. بر این قوافی گر سوزنی نه ای شاعر خدای داند تا چند خایدی برغست. سوزنی (از آنندراج). مؤلف گوید بیت دوم کسائی ظاهراً: هم بسزی لوشۀ چو... و لوشه صورتی از لبیشه و لویشه باشد. بیت اول نسخۀ فرهنگ اسدی نخجوانی در برگست شاهد می آورد این است: رودکی از قطب شاعران جهان بود شد ز یکی آرزو کسائی پرگست که مصراع دوم ظاهراً ’شد ز یکی آرزو کسائی پرگست’ باشد و گمان می کنم حدس من صائب باشد چه صاحب فرهنگ اسدی قید ’که بیشتر خر خورد را’ برای روشن کردن معنی بیت خود در استشهاد به این شعر می آورد یعنی چون هرزه درائی و برغست خائی و دعوی همالی رودکی کنی درصورتی که خاک پای او را هم نسزی و سزاوار لویشه باشی. در فرهنگ اسدی چ پاول هورن در کلمه فرغست که صورتی دیگر برغست است از لمعانی عباسی بیتی بشاهد آورده که هرچند نامفهوم است ولی مؤید این است که برغست خائیدن همان ژاژ خائیدن باشد و شعر این است: ای میر شاعرانست داده ژاژ انک من ژاژ نی ولیکن فرغستم. (یادداشت مؤلف). ، جل وزغ و آن چیزی باشد سبز که در روی آبهای ایستاده می ایستد. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). خزه آن سبزیی که بر روی آبها بندد و بایستد ووزغ بر آن منزل کند. (انجمن آرای ناصری). طلحب. (ناظم الاطباء). بزغسمه، جوی آبی که برزیگران از منبع بجانب زراعت برند. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : وگرش آب نبودی و حاجتی بودی ز نوک هر مژه ای راندمی دوصد برغست. خسروانی (از آنندراج)
معرب برتنگ. برتنگ پهن. (مهذب الاسماء). رجوع به برتنگ شود، به علامت تیزی شهوت و اشتها دندانهابهم زدن چنانکه ماده خر. - ، ژاژ خائیدن. هرزه دراییدن. یافه سراییدن. (یادداشت دهخدا) : رودکی استاد شاعران جهان بود صدیک از او توئی کسایی برگست خاک کف پای رودکی نسزی تو هم نشوی کوشه او چه خائی برغست. کسائی. بر این قوافی گر سوزنی نه ای شاعر خدای داند تا چند خایدی برغست. سوزنی (از آنندراج). مؤلف گوید بیت دوم کسائی ظاهراً: هم بسزی لوشۀ چو... و لوشه صورتی از لبیشه و لویشه باشد. بیت اول نسخۀ فرهنگ اسدی نخجوانی در برگست شاهد می آورد این است: رودکی از قطب شاعران جهان بود شد ز یکی آرزو کسائی پرگست که مصراع دوم ظاهراً ’شد ز یکی آرزو کسائی پرگست’ باشد و گمان می کنم حدس من صائب باشد چه صاحب فرهنگ اسدی قید ’که بیشتر خر خورد را’ برای روشن کردن معنی بیت خود در استشهاد به این شعر می آورد یعنی چون هرزه درائی و برغست خائی و دعوی همالی رودکی کنی درصورتی که خاک پای او را هم نسزی و سزاوار لویشه باشی. در فرهنگ اسدی چ پاول هورن در کلمه فرغست که صورتی دیگر برغست است از لمعانی عباسی بیتی بشاهد آورده که هرچند نامفهوم است ولی مؤید این است که برغست خائیدن همان ژاژ خائیدن باشد و شعر این است: ای میر شاعرانست داده ژاژ انک من ژاژ نی ولیکن فرغستم. (یادداشت مؤلف). ، جل وزغ و آن چیزی باشد سبز که در روی آبهای ایستاده می ایستد. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). خزه آن سبزیی که بر روی آبها بندد و بایستد ووزغ بر آن منزل کند. (انجمن آرای ناصری). طلحب. (ناظم الاطباء). بزغسمه، جوی آبی که برزیگران از منبع بجانب زراعت برند. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : وگرْش آب نبودی و حاجتی بودی ز نوک هر مژه ای راندمی دوصد برغست. خسروانی (از آنندراج)
مخفف گوهرسنج. که گوهر سنجد. که گوهر به ترازو سنجد: به ناسفته دری که در گنج یافت ترازوی خودرا گهرسنج یافت. نظامی (شرفنامه ص 50). من از آن خرده چون گهرسنجی برتراشیدم این چنین گنجی. نظامی. رجوع به گوهرسنج شود
مخفف گوهرسنج. که گوهر سنجد. که گوهر به ترازو سنجد: به ناسفته دری که در گنج یافت ترازوی خودرا گهرسنج یافت. نظامی (شرفنامه ص 50). من از آن خرده چون گهرسنجی برتراشیدم این چنین گنجی. نظامی. رجوع به گوهرسنج شود
برخفج. ثقلی که در خواب بر مردم اوفتد. (فرهنگ اسدی). گرانی که مردم را در خواب فرو همی گیرد و آنرا سنغبه (ظاهراً ستنبه) و سکاچه نیز گویند. وبتازی کابوس خوانند. (شرفنامۀ منیری) : با وصال تو بودمی ایمن در فراغم بمانده چون برخنج. آغاجی (فرهنگ اسدی). و رجوع به برخفج شود
برخفج. ثقلی که در خواب بر مردم اوفتد. (فرهنگ اسدی). گرانی که مردم را در خواب فرو همی گیرد و آنرا سنغبه (ظاهراً ستنبه) و سکاچه نیز گویند. وبتازی کابوس خوانند. (شرفنامۀ منیری) : با وصال تو بودمی ایمن در فراغم بمانده چون برخنج. آغاجی (فرهنگ اسدی). و رجوع به برخفج شود