جدول جو
جدول جو

معنی صاهل - جستجوی لغت در جدول جو

صاهل
(هَِ)
روزی است از ایام عرب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صاهل
(هَِ)
نعت فاعلی از صهیل، شیهۀ اسب، (اصطلاح منطق) فصل مقوم است نوع فرس را همچنان که ناطق فصل است مر انسان را و نابح کلب را و ناهق خر را، شتر که دست و پا را بسیار بر زمین زند و بگزد و بانگ نکندبهیچ یکی (کسی را نخواند) از جهت عزت نفس خود در اندرون او بانگی باشد مانند بانگ باد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاهل
تصویر کاهل
تنبل، سست، بیکار، هنجام، کسل، جایمند، تنند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزکار، سپوزگار،
پیر، ناتوان، مفرد کواهل،
بالای شانه تا زیر گردن، میان دو کتف چهارپایان، پشت گردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاهل
تصویر تاهل
زناشویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاهل
تصویر زاهل
ثابت، تغییر ناپذیر، پابرجا، استوار، پایدار، همیشگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذاهل
تصویر ذاهل
فراموش کننده، فراموشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
نادان، نابخرد، بی سواد
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ لَ)
ابن کاهل بن حارث از بنی هذیل از طائفۀ عدنان. وی یکی از اجداد عرب و عبدالله مسعود از اولاد اوست. (الاعلام زرکلی ص 427)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صایل
تصویر صایل
حمله برنده، گستاخ سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تن پرور، سست، تن آسان و نیز میان دو کتف، بالای شانه و پشت گردن هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاهل
تصویر عاهل
زن بی شوی، فرمانروا شاه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهال
تصویر صهال
صهیل: پارسی تازی گشته شیهه شیهه اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاقل
تصویر صاقل
زداینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صامل
تصویر صامل
خشک
فرهنگ لغت هوشیار
زن خواستن و با اهل شدن، ازدواج نمودن زن گرفتن، سر به راهی زن کردن زن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
سرگشته داحول: پارسی تازی گشته داخول گونه ای از تله و لولوی سر خرمن علامتی که در زراعت و فالیز و مانند آن نصب کنند تا جانوران موذی از آن برهند، علامتی که صیادان در صحرا نزدیک به دام نصب کنند تا جانوران از آن برمند و بسوی دام آیند و گرفتار شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
نادان، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهل
تصویر زاهل
آسوده خاطر، دور شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاهل
تصویر ذاهل
فراموش کننده فراموشکار. فراموشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهل
تصویر باهل
بی کارگردنده، متردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهل
تصویر کاهل
شانه، کتف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاهل
تصویر کاهل
((هِ))
تنبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صایل
تصویر صایل
حمله برنده، گستاخ، سرکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذاهل
تصویر ذاهل
((هِ))
فراموش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داهل
تصویر داهل
((هُ))
مترسکی که در مزارع برای شکار کردن یا رماندن حیوانات نصب می کنند، داهول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
((هِ))
نادان، لات، لوطی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاهل
تصویر کاهل
تنبل، سست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
نادان، ناآگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
Ignorant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
невежественный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
ignorant
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
неосвічений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
ignorant
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
无知的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
ignorante
دیکشنری فارسی به پرتغالی