معنی کاهل - فرهنگ فارسی عمید
معنی کاهل
- کاهل کاهِل
- تنبل، سست، بیکار، هنجام، کسل، جایمند، تنند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزکار، سپوزگار،
پیر، ناتوان، مفرد کواهل،
بالای شانه تا زیر گردن، میان دو کتف چهارپایان، پشت گردن تَنبَل، سُست، بیکار، هَنجام، کَسِل، جایمَند، تَنَند، اَژکَهان، اَژکان، اَژکَهَن، سَپوزکار، سَپوزگار،
پیر، ناتوان، مفرد کواهِل،
بالای شانه تا زیر گردن، میان دو کتف چهارپایان، پشت گردن
فرهنگ فارسی عمید