معنی کاهل کاهل تنبل، سست، بیکار، هنجام، کسل، جایمند، تنند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزکار، سپوزگار،پیر، ناتوان، مفرد کواهل،بالای شانه تا زیر گردن، میان دو کتف چهارپایان، پشت گردن تصویر کاهل فرهنگ فارسی عمید