جدول جو
جدول جو

معنی صاف - جستجوی لغت در جدول جو

صاف
پاکیزه، خالص، بی آلایش، مسطح، هموار، بی چین و چروک، کنایه از آفتابی
صاف کردن: مایعی را از صافی یا پارچه گذراندن تا جرم آن گرفته شود، برای مثال پیر مغان ز توبۀ ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم (حافظ - ۷۲۸)، هموار کردن زمین، برطرف ساختن چین و چروک پارچه
تصویری از صاف
تصویر صاف
فرهنگ فارسی عمید
صاف
صف کشنده، صف کشیده
تصویری از صاف
تصویر صاف
فرهنگ فارسی عمید
صاف
(صاف ف)
نعت فاعلی از صف ّ. صف کشنده. رجوع به صافات شود
لغت نامه دهخدا
صاف
(فِنْ)
از ’ص ف و’، یوم صاف، روز سرد صاف بی ابر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صفوان
لغت نامه دهخدا
صاف
اسم است ابن صیاد را، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صاف
کوهی است در تهامه مر بنی ذئل را، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صاف
مخفف صافی، (غیاث اللغات)، مخفف صاف (صافی)، نعت فاعلی از صفو، روشن، خالص، بی درد، ناصع:
ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش
فکند تیر یمانیش رخش بر عمان
به بحر عمان زان جوش صاف شد لؤلؤ
به بحر مغرب زان جوش سرخ شد مرجان،
عنصری،
در حالی که روشن گردانیده بود خدای تعالی بصیرتهای ایشان را و صاف ساخته بود خاطرهای آن جماعت را ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312)،
چون ندانی که چه چیز است همی بوی بهشت
نشناسی ز می صاف همی تیره خلاب،
ناصرخسرو،
گشت آب پر از نم و کدر صاف
گر گشت هوای صاف پرنم،
ناصرخسرو،
نیکوئی کن رسم بدعهدی رها کن کز جفا
درد با عاشق دهند و صاف با دشمن کشند،
خاقانی،
می که دهی صاف ده چو آتش موسی
زو دم خاقانی آب خضر بزاده،
خاقانی،
برمشوران تا شود این آب صاف
و اندر او بین ماه و اختر در طواف،
مولوی،
بیا که وقت شناسان دو کون نفروشند
به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی،
حافظ،
کنون که بر کف گل جام بادۀ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است،
حافظ،
آن حریفی که شب و روز می صاف کشد
بود آیا که کند یاد ز دردآشامی،
حافظ،
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی،
حافظ،
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم،
حافظ،
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم،
حافظ،
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف این سرخم جمله دردی آمیز است،
حافظ،
ای مه برج منزلت چشم و چراغ عالمی
بادۀ صاف دایمت در قدح و پیاله باد،
حافظ،
، شراب صافی، بادۀ بی درد:
ای که منعم کنی از عشق و ملامت گوئی
تو نبودی که من این صاف محبت خوردم،
سعدی،
، مسطح، هموار، آسمان صاف، بی ابر و باز،
- سینه را صاف کردن،روشن کردن سینه را تا آواز نیکو برآید یا تنفس آسان شود
لغت نامه دهخدا
صاف
صائف، (از ’ص ی ف’) یوم صاف، روز گرم، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، و آن مخفف صائف است، (از اقرب الموارد)
کبش صاف، قچقار بسیارپشم، (از ’ص وف’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، اصوف، صائف، صوف، صوفانی
لغت نامه دهخدا
صاف
رده بسته برگرفته از صافی پخ (گویش گیلکی) پخچ اگر بر سر مرد زد در نبرد سر و قامتش با زمین پخچ کرد (عنصری) بینی پخچ دید و صورت زشت (سنائی) روماک (واژه نامه مازندرانی) راوک همگ رشن نرم، لشن هموار، پوست کنده بی نیام، پالوده پالا پالودک (صافشده) صف زننده. پاکیزه خالص بی غش (شخص و شی)، ابزاری که برای تصفیه مایعی به کار میرود و آن ممکن است یک برگ کاغذ نفوذ ناپذیر مقداری پنبه و غیره باشد ظرفی سفالی دارای سوراخهای ریز پالایه، پارچه ای که بدان مایعات را صاف کنند، شراب
فرهنگ لغت هوشیار
صاف
روشن، زلال، آفتابی، پاک، بی آلایش، هموار، بی چین و چروک، و پوست کنده به طور صریح و آشکار، و صوف منظم و مرتب
تصویری از صاف
تصویر صاف
فرهنگ فارسی معین
صاف
هموار
تصویری از صاف
تصویر صاف
فرهنگ واژه فارسی سره
صاف
پرداخته، صیقلی، لغزنده، نرم، نشو، هموار، تخت، مستوی، مسطح، راست، شق، پاک، پالوده، روشن، زلال، خالص، مروق، ناب، بی آلایش، وضیع
متضاد: خشن، زبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صاف
سلسٌ
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به عربی
صاف
Smooth, Flat, Polished, Sleek, Slick
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به انگلیسی
صاف
plat, poli, élégant, glissant, lisse
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به فرانسوی
صاف
plano, pulido, elegante, resbaladizo, suave
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
صاف
плоский , полированный , гладкий , скользкий , гладкий
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به روسی
صاف
flach, poliert, glänzend, rutschig, glatt
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به آلمانی
صاف
плоский , полірований , гладкий , слизький
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به اوکراینی
صاف
płaski, wypolerowany, gładki, śliski
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به لهستانی
صاف
plano, polido, elegante, escorregadio, suave
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به پرتغالی
صاف
تمیز، روشن، شفّاف، صریح
دیکشنری اردو به فارسی
صاف
ہموار , چمکدار , پھسلنا
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به اردو
صاف
แบน , ขัดเงา , เรียบ , ลื่น
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به تایلندی
صاف
সমতল , পালিশ করা , মসৃণ , পিচ্ছিল
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به بنگالی
صاف
tambarare, kung’aa, laini, kuteleza
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به سواحیلی
صاف
düz, cilalı, pürüzsüz, kaygan
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
صاف
平らな , 光沢のある , つるつるの , 滑らかな
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به ژاپنی
صاف
平的 , 抛光的 , 光滑的 , 滑溜的
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به چینی
صاف
שטוח , מבריק , מַחְלִיק , חלקלק , חלק
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به عبری
صاف
piatto, lucido, elegante, scivoloso, liscio
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
صاف
datar, dipoles, licin, halus
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
صاف
समतल , चमकदार , चिकना
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به هندی
صاف
plat, gepolijst, glanzend, glad
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به هلندی
صاف
평평한 , 광택이 있는 , 매끄러운 , 미끄러운 , 부드러운
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به کره ای