جدول جو
جدول جو

معنی صاف - جستجوی لغت در جدول جو

صاف
هموار
تصویری از صاف
تصویر صاف
فرهنگ واژه فارسی سره
صاف
رده بسته برگرفته از صافی پخ (گویش گیلکی) پخچ اگر بر سر مرد زد در نبرد سر و قامتش با زمین پخچ کرد (عنصری) بینی پخچ دید و صورت زشت (سنائی) روماک (واژه نامه مازندرانی) راوک همگ رشن نرم، لشن هموار، پوست کنده بی نیام، پالوده پالا پالودک (صافشده) صف زننده. پاکیزه خالص بی غش (شخص و شی)، ابزاری که برای تصفیه مایعی به کار میرود و آن ممکن است یک برگ کاغذ نفوذ ناپذیر مقداری پنبه و غیره باشد ظرفی سفالی دارای سوراخهای ریز پالایه، پارچه ای که بدان مایعات را صاف کنند، شراب
فرهنگ لغت هوشیار
صاف
پاکیزه، خالص، بی آلایش، مسطح، هموار، بی چین و چروک، کنایه از آفتابی
صاف کردن: مایعی را از صافی یا پارچه گذراندن تا جرم آن گرفته شود، برای مثال پیر مغان ز توبۀ ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم (حافظ - ۷۲۸)، هموار کردن زمین، برطرف ساختن چین و چروک پارچه
تصویری از صاف
تصویر صاف
فرهنگ فارسی عمید
صاف
روشن، زلال، آفتابی، پاک، بی آلایش، هموار، بی چین و چروک، و پوست کنده به طور صریح و آشکار، و صوف منظم و مرتب
تصویری از صاف
تصویر صاف
فرهنگ فارسی معین
صاف
صف کشنده، صف کشیده
تصویری از صاف
تصویر صاف
فرهنگ فارسی عمید
صاف
Smooth, Flat, Polished, Sleek, Slick
تصویری از صاف
تصویر صاف
دیکشنری فارسی به انگلیسی
صاف
плоский , полированный , гладкий , скользкий , гладкий
دیکشنری فارسی به روسی
صاف
flach, poliert, glänzend, rutschig, glatt
دیکشنری فارسی به آلمانی
صاف
плоский , полірований , гладкий , слизький
دیکشنری فارسی به اوکراینی
صاف
płaski, wypolerowany, gładki, śliski
دیکشنری فارسی به لهستانی
صاف
plano, polido, elegante, escorregadio, suave
دیکشنری فارسی به پرتغالی
صاف
piatto, lucido, elegante, scivoloso, liscio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
صاف
plano, pulido, elegante, resbaladizo, suave
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
صاف
plat, poli, élégant, glissant, lisse
دیکشنری فارسی به فرانسوی
صاف
plat, gepolijst, glanzend, glad
دیکشنری فارسی به هلندی
صاف
समतल , चमकदार , चिकना
دیکشنری فارسی به هندی
صاف
datar, dipoles, licin, halus
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
صاف
مسطّحٌ , لامعٌ , أملسٌ , ناعمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
صاف
평평한 , 광택이 있는 , 매끄러운 , 미끄러운 , 부드러운
دیکشنری فارسی به کره ای
صاف
שטוח , מבריק , מַחְלִיק , חלקלק , חלק
دیکشنری فارسی به عبری
صاف
平的 , 抛光的 , 光滑的 , 滑溜的
دیکشنری فارسی به چینی
صاف
平らな , 光沢のある , つるつるの , 滑らかな
دیکشنری فارسی به ژاپنی
صاف
düz, cilalı, pürüzsüz, kaygan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
صاف
tambarare, kung’aa, laini, kuteleza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
صاف
แบน , ขัดเงา , เรียบ , ลื่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
صاف
সমতল , পালিশ করা , মসৃণ , পিচ্ছিল
دیکشنری فارسی به بنگالی
صاف
ہموار , چمکدار , پھسلنا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صافی
تصویر صافی
پالایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صافی
تصویر صافی
بی غش، پاکیزه، بی درد، خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافه
تصویر صافه
مونث صاف، جمع صافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافن
تصویر صافن
تازی از فرانسوی ساگرگ
فرهنگ لغت هوشیار
دانه چین: مرغ، دزد، شباویز نگونسار مرغی است که دو پای خود را به شاخه بندد و خود را سرازیر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافی
تصویر صافی
پاکیزه، خالص، شراب بی غش، پارچه یا ظرف مشبک مخصوصی که مایعات را از آن عبور داده صاف می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صافی
تصویر صافی
پاکیزه، خالص، ناب، پاک و روشن، زلال، صاف
ظرفی با سوراخ های ریز که در آن برخی از خوردنی ها را صاف می کنند یا آب آن ها را می گیرند، هر نوع ابزاری که به وسیلۀ آن مایعی را صاف می کنند
صافی شدن: پاک و پاکیزه شدن، بی آلایش شدن، برای مثال بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی (سعدی۲ - ۵۸۷)، کنایه از بی غل و غش شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصاف
تصویر خصاف
دروغگو، دمپایی دوز پینه دوز
فرهنگ لغت هوشیار